تجربه من از سزارین

همچی یهویی شد من فکرکردم طبیعی باشم ولی سونواخروکه رفتم نچرخیده بود یکم استرس گرفته بودم ومیترسیدم بعدش باخودم گفتم اگ بدباشه ک بقیه پول نمیدن سزارین بشن یجورایی خودمواروم کردم رفتم دکارو نامه عمل روگرفتم گف واسه فرداهستش دیگ من شب رفتم پرونده تشکیل دادموازمایش هاروگرفتن و گفتن صبح بیاشبش ازاسترس خوابم نبردتاصبح بیداربودم بعدرفتم بیمارستان ساعت ۶صب ساعت۷سون وصل کردن خیلی بدبودش سوزش داشتم و هس ادرار اونجارواذیت شدم بعد چندساعت همنجوری منتظرنشسته بودم اولش منوبردن اتاق عمل بعدگفتن دکترم نیومده بازبرمگردوندن اتاق عمل روک اول دیدم خیلی ترسیدم ولی بعدش اومدم ک کنارهمراهیم یکم ارومم کردولی خیلی سوزش داشت سون بعدک دکارم اومدمنوبردن موقع زدن امپول بی حسی ک دردی حس نکردم بعدشمم یرم گیج میرفت زیادچیزی متوجه نشدم بعدعمل هم زیاددردنداشتم قبل اینکه منوببرن توبخش واسم شیاف گذاشتن اومدن امپول چنتازدن توسرمم و دردهاموزیادحس نمیکردم درحد دردپریودی ولی خب جون نداشتم برای تکون خوردن شب اولش ک شیرنداشتم خیلی بدگذشت وشیرگرفتیم از خودبیمارستان شیرهاشون ب بچم نساخت مریضش کردمعدشوشستشودادن پرستاراهم اصلاتوجه نمیکردن کلاافتضاح بودن توبیمارستان خیلی سخت گذشت ولی خداروشکر دردزیادی نداشتم همه پرستاراش غرغرمیکردن سوزن سرم تودستم کج شده بود یکم خون اومدازش ولی نمی کندن و همش چسب میزدن روچسب.موقع ترخیصم گفتم بیاین بکنین گفتن خودت برو جاایستگاه پرستاری ک بکنن خیلی اذیت شدم تاکاغذونبردم و بهشون نشون ندادم نکندن اگه می تونین حتما برین بیمارستان خصوصی بیمارستان دولتی اصلابدردنمیخوره ازرواجبارنگاه ادم میکنن

۳ پاسخ

همه بیمارستان ها این هم نیستن من دولتی بستری بودم خیلب هم رفتارشون خوب عالی بودن

شما ماساژهای شکمی هم داشتین؟ من سر این ماساژهای شکمی بعد عمل آرزوی مرگ داشتم فکر کن شکمت پاره باشه بخیه خورده بعد هی بیان شکمتو فشار بدن

بعد اینکه آوردند بخش درد نداشتی؟
کمر درد و سر درد که میگن به خاطر سوزن تو کمر میشه نگرفتی؟؟
پمپ درد هم داشتی؟
از کی تونستی خودت راه بری و حرکت کنی

سوال های مرتبط

مامان فندوق مامان فندوق ۴ ماهگی
سلام من اومدم با تجربه زایمان سزارین
روز چهارشنبه ساعت ۶ صبح رفتیم بیمارستان اول رفتم زایشگاه ازم nstگرفتن گفتن خیلی انقباض داری درد نداری ک نداشتم بعد بردنم بهم انژیوکت وصل کردن و کلی شرح حال گرفتن و بعد سوند وصل کردن من از سوند خیلی میترسیدم و خودمو سفت میکردم ولی اصلا اونجوری ک‌فکر میکردم نبود ساعت ۸ گفتن آماده ای بریم اتاق عمل رفتم رو‌ولیچر بردنم اتاق عمل یکم محیطش برام ترسناک بود چون اولین بارم بود ولی زیاد استرس نداشتم کلی آدم اونجا بود هرکسی مشغول ی کار بود دکترمم اومد کمک کردن رو تخت نشستم گفتن کمر و گردنت رو خم کن آمپول بی حسی بزنیم من ترسی نداشتم از اون ولی چون دریچه نخاعی من تنگ بود یکم اذیت شدم و چند بار سوزن زد تا تونستن جای درستی پیدا کنه وقتی تزریق تموم شد پام شروع ب داغ کردن کرد درازم کردن و جلوم پرده کشیدن سرم وصل کردن حس میکردم چیزی روی شکمم میکشن گفتم من بی حس نیستم هنوز شکمم رو پاره نکنید گفتن نه نترس هنوز داریم بتادین می‌زنیم بعدش دیگه نفهمیدم کی شکمم رو پاره کردن صدای گریه بچم پیچید و دنیا مال من شد تمیزش کردن آوردن کنار صورتم بوسش کردم بعد بردنش لباس تنش کنن..بعد حس کردم حالت تهوع دارم گفتم بهشون ی آمپول تو سرم زدن اما خوب نشدم و بالا آوردم بعدش باز گفتم سردردم بهم آرامبخش زدن دیگه چیزی نفهمیدم یهو چشامو باز کردم دیدم چنتا مرد می‌خوان بزارنم رو تخت دیگه ببرن ریکاوری تقریبا یک ساعتی تو ریکاوری بودم دوبار اومدم شکمم رو فشار دادن ک چون بی حس بودم زیاد درد نداشت بعدش هم بردن بخش و پسرم رو آوردن برای شیر خوردن ..در کل از انتخابم راضی ام بازم برگردم عقب سزارین انتخابمه الآنم درد ندارم ۸ ساعتی شیاف میزارم تو بیمارستان هم پمپ درد داشتم که اصلا دردی حس نکردم
مامان فسقلی مامان فسقلی ۳ ماهگی
خب منم اومدم تجربه زایمانمو بگم بهتون😍
من دقیقا ۳۸هفته بودم ک تصمیم داشتم طبیعی زایمان کنم و رفتم معاینه لگن شدم ک خیلی واسم دردناک بود حالا معاینه تحریکی نبود و بعد اون لکه بینی داشتم و بخاطر درد معاینه از لحاظ روحی خیلیییی بهم ریخته شدم تا ۳ روز حالم بد بود بعد با خودم گفتم من قراره زایمان کنم ک خیلی از عوارض و نداشته باشم پس وقتی با معاینه انقد حالم بده حتما بعد زایمان بدتر میشم جوری بودم ک میگفتم من بعد زایمان خودمو میکشم ک دیگ خانوادم گفتن برو سزارین منم منتظر ی جرقه بودم سریع رفتم پیش دکتر خودم و واس فرداش وقت زایمان گرفتم و درسته عمل بود ولی خیلی استرس نداشتم و سریع وسیله هارو اماده کردیم و رفتیم بیمارستان سوند اصلا درد نداشت و یه حس بد داشت تو اتاق عمل هم هیچییی نفهمیدم فقط تهوعی ک داشتم اذیتم میکرد ولی چون ناشتا بودم فقط عوق میزدم بعدشم ک اوردنم بیرون ماساژ رحمی چندتای اولو اصلا نفهمیدم ولی دوبار ک ماساژ دادن درد داشت ولی ن اونجور ک میگفتن با ی دست اروووم ماساژ میدن بعدم ک گفتن راه برو من سعی میکردم خیلی نترسم دردناک بود ولی ب خودم میگفتم اینم میگذره پمپ دردم نداشتم فقط بدیش این بود ک بیمارستان مسکن نمیدادن دیگ خودم قایمکی رفتم ی مفنامیک خوردم و شبو خوابیدم ولی بدون مسکن یکم سخته
مامان سلین مامان سلین ۵ ماهگی
تجربه من از سزارین
دیگه ببخشید یکم دیر گذاشتم این چند وقت اصلا وقت نمیکردم
سزارین من اختیاری بود خودم انتخاب کردم و زیر میزی هم ازم گرفتن ساعت 10شب بود رفتم بیمارستان سرم بهم زدن اون پرستاری که سرم زد خیلی اذیتم کرد الکی میگفت رگت پیدا نمیشه خیلی خون رفت از دستم تاحدی که تخت و کاشی اون اتاق خونی شد بعدش رفتو اتاق عمل گفت چرا دستت رو اینجوری کردن دیگه خودشون رگ گرفتن ازم اصلا اذیت نشدم ب پرستار گفتم چرا دستم رو اینجوری کردی میگفت تحمل این رو نداری الان بری اتاق عمل میفهمی چکارت میکنن اینو گفت اینقد استرس گرفتم کل بدنم میلرزید بعد سوند وصل کردن اصلا دردنداشت بعد رفتم اتاق عمل خیلی استرس داشتم فقط گریه میکردم دکتر بیهوشی خیلی امید داد بهم گفت بخدا اصلا اذیت نمیشی بعدش امپول بی حسی بهم زدن اینقد استرس داشتم ک بی حس نمیشدم سه بار بهم زدن ولی اصلا درد نداشت به اندازه یه امپول عادی درد داشت بعد اون دیگه بی حس شدم عملم کردن کل عملم15دقیقه طول نکشید همه استرس هام بی دلیل بود اپن پرستاری دروغ گفت اذیت میشی بعدش نزدیک یک ساعت ریکاوری بودم دیگه اومدم بخش تاصبح هیچی نخوردم وساعت 12بلند شدم فقط اولین بار ک بلند میشی یکم سخته اونم باید قبلش عسل و آبجوش بخوری ک سرگیجه نداشته باشی کمپوت آناناس بخورید آبنبات بخورید اینا خیلی خوبه براتون امیدوارم که همه نی نی های خوشکل شون رو ب سلامتی بغل کنن
مامان معجزه مامان معجزه ۲ ماهگی
تجربه سزارینم
من بخاطر جفت پایین (پرویا) مجبور به سزارین اجباری بودم
شب قبل رفتم برای کارای بستری نوار قلب و... گرفتن و ازمایش خون و ادرار
بعدش رفتم خونه فردا صبح ساعت ۶ رفتم بیمارستان
دیگه آنژوکت وصل کردن و لباس و دوباره نوار قلب و این داستانا
بعدش رفتم تو قسمت اتاق عمل استرس نداشتم مسئولی ک امپول بی حسی زد خیلی مهربون بود اصلا درد حس نکردم درد سوزن رو و سریع پاهام گرم شد گفتن دراز بکش دراز کشیدم و اون پارچه رو وصل کردن ک نبینم اما سقف اتاق عمل حالت شیشه ایی بود انعکاس شکم اینام رو میدیدم وای بد بود این چیز ک دیدم اما سریع چشام بستم
خلاصه شروع کردن عمل منم دل و روده ام دیدم رحمم مشخص بود اما دیگه چشم بستم
مدام هم بهم امپول اینا تزریق میکردن
بچه بیرون اومد صدای گریه ش شنیدم خیالم راحت شد فقط دعا میکردم و ایت الکرسی میخوندم خلاصه بچه هم ندادن ببینم بخاطر شرایط ترسیده بودن شرایط فعلی منظورمه
بعدش همش احساس کشیدگی میکردم حس میکردم دارم شکمم رو میکشن
و اینکه یهو ی فشاری به قفسع سینه م اومد و سینه هام بشدت درد گرفت گفتم وای الانه ک ترکید آه و ناله کردم همش درد دارم دیگ ی امپول زدن یهو انگار خاب رفتم
دیگه عمل تموم شد رفتم ریکاوری حس بدش این بود ک انگار پا نداری ب پرستار گفتم بیچاره به اونایی ک پا ندارن
دبگه از ریکاوری هم اومدم بخش همش هم بهم امپول و سرم میزدن
شب هم سوند رو برداشتن من صبح زود عمل شدم