سلام مامانا،بیایین من بی زبون رو راهنمایی کنین لطفا😅
من همیشه سعی میکنم روابطم با خانواده شوهرم در نهایت احترام باشه و بحثای همیشگی مادرشوهر و خواهرشوهر و این چیزا رو نداریم البته اونا هم شعورشون بالاست اقعا
اماااا از وقتی دخترم به دنیا اومده آبم باهاشون تو یه جوب نمیره اصلا بچه داری بلد نیستن در عین حال عاشق دخترمن چون تنها نوه‌شونه
از وقتی دخترم به دنیا امده مادر شوهرم و پدرشوهرم همش بهم میگن لباس کم میپوشونی براش آخر این بچه رو مریض میکنی باید چند لایه بپوشونی براش 😐طبق دوتا تاپیک قبلیم دو هفته پیش پدرشوهرم از کربلا اومد مریض شده بود به ما نگفتن که مریضه و نیایین رفتیم دخترم ویروس گرفت تا همین الان هنوز حالش خوب نشده بچم آب شد انقد تب داشت و گریه کرد،خیلی حرصم گرفته که به من که مادرشم میگن تو مریضش میکنی بعد وقتی مریضن رعایت نمیکنن،تو این دو هفته نذاشتم دخترمو ببینن چون هنوز مریض بودن😏امشب قراره بریم خونشون دوست دارم یه چیزی بگم که بفهمن چقدر ناراحتم و از این به بعد که مریض شدن رعایت کنن
ولی دوست ندارم تند بگم که دلخوری پیش بیاد،چی بگم به نظرتون؟؟

۴ پاسخ

بگو از شبی که اومدیم اینجا تب کرد و مریض شد قبلش اصلا مریض نبود

اگه بهت دوباره امشب گفتن لباس کم تنش میکنی بگو والا تا الان از اینکه لباس کم تنشه مریض نشده بود ولی دو هفته‌س ویروس گرفته پدرمو دراورده

من اینجور وقتا از قول یه ادم دیگه میگم. مثلا بگو یکی تو گهواره تعریف میکرد باباش رفته کربلا مریض شده اومده ولی به دخترش نگفته و دخترشم با نوه ش رفته که باباشو ببینه حالا نوه مریض شده و از شدت بدحالی بیمارستان بستریش کردن... بعد بگو چه ادمای بی فکری میدا میشن به نوه خودشونم رحم نمیکنن😂😂😂

ببین دقیقا منم همین مشکلو دادم واقعا تا الان اصلا نمیدونم حسادت جاری و دخالت خواهر شوهر اینا چیه نه خودم نه اونا اهل این چیزا نیستیم تا دنیا اومدن پسرم دیوونه وار عاشقشن ولی شدیدن ترسو هستن جوری که اگه اجازه داده بودم تا الان میگفتن ما بقلش کنیم راه نره اذیت بشه برعکس من عاشق اینم پسرم تجربه کنه نترس باشه بتونه رو پای خودش وایسه تا این که یه بار قاطی کردم گفتم من خودم میدونم باید چیکار کنم البته که اونام خیلی آدمای خوبی هستن از اون به بعد رعایت کردن به نظرم یه بار نیاز به جدیت هست حتما

سوال های مرتبط