زایمان طبیعی ۱
دقیق ۳۹ هفته کامل پیش ماما رفتم میخواستم زودتر نی نیم به دنیا بیاد میخواستم نامه بستری بنویسه ماما فامیل بود بدون هزینه برام نامه نوشت که بیمار شکایت درد کمر دارد و اینا گفتم برای ۳۹ هفته و ۳ روز بنویسه اونم همون تاریخو زد اونجا معاینه شدم که اصلاااا درد نداشت و دهن رحمم باز نشده بود فقط یه سانت بود اومدم به آقام گقتم دهن رحم باز نشده بریم بگردیم امروز معاینه شدم شاید باز شد اونم قبول کرد و ما رفتیم خرید واسه زایمان اینجا و اونجا کلی فروشگاه گشتیم و از پله بالا پایین و اینا خسته شدم دیگه اومدیم ناهار خوردیم قرار بود شبش برم خونه مامانم ساعت ۳ اینا رفتیم خونه بابام به مامانم گفتم ماجرارو اونم رفت به بابام گفت امروز بریم خرید وسایل نوزاد من بابامم که فردا قرار بود بره سرکارش قبول کرد که برن شهر خرید من گقتم منم میخوام بیام با ماشین همسرم منو مامانم و بابام و آبجی کوچولوم پیش به سوی خرید واسه کوچولوم دیگه اونجا انقدررررر پیاده روی کردم کمر درد گرفتم بعد از خرید برگشتیم خونه مامانم شام و اینا خوردیم اسرار کردن شب بمونیم قبول نکردم اشاره دادم به آقام که بگه نه میریم کار دارم فردا و اینا من دلم میخواست بمونم ولی با این همه پیاده روی یه رابطه هم باید نوش جان میکردم که دهن رحم کامل باز شه دیگه .......

۳ پاسخ

خب😂🤣

صد البته عزیزم😂😂ادامش

🤭🤣🤣🤣🤣

سوال های مرتبط

مامان mami👣❤️ مامان mami👣❤️ ۱ ماهگی
خب تجربه زایمان طبیعی#پارت یک
من از ۳۵ هفته شروع کردم پیاده روی کردن و حموم آب داغ حرکات اسکات و اینم بگم تو کل بارداریم خیلی فعال بودم خیلیییی ها😅 خلاصه هر روز یه ساعت پیاده روی میکردن بعدش حموم میکردم و حرکات اسکات میزدم تا رسیدم به ۳۹ هفته ۳ روز بی صبرانه منتظر دخملم بودم وقتی ۳۹ هفتم بود رفتم زایشگاه ک معاینه شم گفتن یک سانتم برشتم خونه شروع کردم به پیاده روی یو ورزش هر کاری بگی کردم ولی بازم دردام شروع نشد 🤕۳۹ هفته ۲ روزم شد شب وقتی دراز کشیده بودم کمرم درد گرفت مث درد پریودی ولی جدی نگرفتم گفتم حتما باز درد کاذبه... صبح وقتی بیدار شدم باز همون درد بود ولی شدید تر و همراه با درد شکمی زنگ زدم مامانم گفتم مامان من درد دارم واسش توضیح دادم دردام چطوری گفت درد زایمانه !.تا این حرف مامانمو شنیدم از خوشحالی همین جوری تو خونه پیاده روی میکردم اونم تند تند به شوهرمم گقتم برو برام زعفران بخر امشب میرم زایشگاه اونم بنده خدا رفت خرید 😅خوردم خلاصه همسرم رفت دنبال مادرم ک بریم زایشگاه خلاصه رفتیم زایشگاه گفتن چیشده گفتم یکم درد دارم گفت چند هفتته گفتپ ۳۹ هفته ۳ روز گفت سنو انتیتو بده دادم گفت ن تو ۳۸ هفته ۶ روزی🤐منو میگی دوست داشتم جیغ بزنم گفت حالا برو دراز بکش ببینم چند سانتی رفتم دراز کشید گفتم خوبه دو سانتی 😍منو میگی شاد شاد بودم ... گفت برو یه ساعت پیاده روی کن تو بیمارستان و بیا باز معاینت کنم رفتم بیرون یه ساعت پیاده روی کردم برگشتم گفت ۳ سانت شدی برو ۱۲ بیا (۱۲شب چون من از ساعت ۹ اونجا بودم)خلاصه منم گرفتم‌پیاده روی کردم تا ۱۲ دیگ جونی برام نمونده بود رفتم داخل گفتم‌تورو خدا دیگ منو بیرون نفرست
مامان مهراد مامان مهراد روزهای ابتدایی تولد
سلام اومدم تجربه خودمو از زایمان طبیعی براتون تعریف کنم

دقیقا شنبه گذشته من تو 38 هفته و 3 روز معاینه شدم اونجا گفت ک یک سانت دهانه رحمت بازه ولی سر بچه هنوز کامل نیومده تو لگن که بچسبه به دهانه رحم که فشار بیاره دهانه رحمت بیشتر باز بشه فقط برو پیاده روی و ورزش کن سرش بیاد پایین دیگه از همون شنبه تا 3 شنبه هرروز ورزش و دوساعت پیاده روی بدون وقفه داشتم دوباره 3 شنبه رفتم معاینه شدم گفت 2 سانت شده دهانه رحمت ولی تحریکش کردم ک بیشتر بشه اومدم خونه همچنان پیاده روی و ورزش فرداش ظهر رفتم حموم که زیر دوش آب گرم اسکات بزنم دیدم خیلی حالت تهوع دارم پ سرگیجه شدید اومدم بیرون مامانم گفت رنگ و رخت یه جوری شده معلومه وقت زایمانته دیگه رفتیم بیمارستان امام رضا ساعت 4 بود معاینه شدم گفت دوسانت و نیمی ولی سر بچه هنوز بالاست برو پیاده روی کن ساعت 8 دوباره بیا منم ک دیگه خسته از پیاده روی و ورزش همه پاهام زخم بود و تاول زده بود تو این چند روز ک پیاده روی میکردم
مامان فسقلی مامان فسقلی ۱ ماهگی
تجربه زایمان من پارت چهار
رفتم که رفتم😅🤦🏻‍♀️
حالا بیان منو بگیرن رفتم بیرون زنگ زدم همسرم بدو‌ بیا بریم اون بیچاره هم زایشگاه بود بدو بدو اومد رفتیم گفنم برم خونه دوش بگیرم لباس بردارم مامانمم بردارم بیاییم که همسرم گفت دیر نشه بچه چیزیش بشه شک افتاد ب دلم ولی باز گفتم نه بریم خونه من از اینجا مستقیم برم زایمان از استرس میمیرم فقط ساک همراهم نبود واگرنه حموم اینا رفته بودم از ترس میخاستم زمان بکشم نرم بیمارستان
رفتیم خونه به مامانم زنگ زدم با گریه توضیح دادم اونم فورا با بابام اومد همشون ترس تو چشاشون بود حتی مامانم گریه میکرد ولی به من دلداری میدادن چه این هفته چه هفته بعد نترس
البته بگم که من بعد سونو به دکترم خبر دادم گفت بمون الزهرا زایمان کن خیلی ناراحت شدم گفتم خانم دکتر من ۹ ماه اومدم پیش شما اخرش اینجا زایمان کنم اونم طبیعی گفت اونجا همشون دکترای باسواد و حرفه ایی نترس منم که گوش ندادم و همسرمم از حرفش عصبی شده بود که چه دلیلی داره حتی اگ وقت زایمانتم باشه باید بیاد بیمارستان و اون عملت کنه اینم بگم دکترم فقط بین المللی میرفت الزهرا نمی اومد
مامان بنیامین🧒🏻💙 مامان بنیامین🧒🏻💙 ۱ ماهگی
تجربه زایمان من🙂
بدظهر ۰۴/۵/۲ رفتم دکتر تا نامه بگیرم چون درد نداشتم و کم‌کم کلافه میشدم نامه رو که از دکتر که گرفتم اومدم بیرون بد خوندم نوشته بود بیمار اصرار به بستری داره چنان عصبانی شدم که نگو دیگ اومدم خونه بعدش منو مامانم باهم بحث کردیم که مامانم میگف تو عجله داری این حرفا بد منو میخواست ببره پیاده رویی که من لج کردم نرفتم ساعتای ۶ونیم بزور منو برد پیاده رویی منم که عصبانی بودم تند تند راه میرفتم چوری که مامانم عقب مونده بود
دیگ وسطای پیاده روی بود که زیرشکمم گرفت اول به خودم نیاوردم تا اینکه رسیدم خونه هعی شکمو میگرفت ول میکرد دیدم ادامه داره شروع کردم روی دوتا پام نشسته راه رفتن و روی صندلی به پشت نشستم که دردام بیشتر شد از ساعت ۱۱ شب دردام به اوج رسید که تا ۱ ونیم شب تحمل کردم ساعتای ۲ونیم رسیدم بیمارستان و معاینه شدم بهم گفت هنوز باز نشدی یه سانتی موندم گفتم من ۳۷ هفته یه سانت بودم یعنی با این همه پیاده روی پیشرفتی نداشتم 😑🤦🏻‍♀️
منو فرستاد بیرون گفت پیاده رویی کن ساعت ۴ بیا
من ساعتای ۵ رفتم یه ان اس تی. ازم گرفت بد بهم گفت دردات خیلی زیادن بیا معاینت کنم دوباره معاینه کرد گفت هنوزم یه سانتی
دوباره منو فرستاد پیاده رویی این دفعه نتونستم راه برم از شدتت درد که مجبور شد بفرستن منو واسه بستری
بستری که شدم........
مامان 🩷معجزه🩷 مامان 🩷معجزه🩷 ۲ ماهگی
#زایمان_طبیعی
تجربه زایمان طبیعی پارت۲

خلاصه من اصلا دردی نداشتم و کلی هم ورزش سنگین انجام میدادم هر روز تقریبا دوساعت پیاده روی رو داشتم خونمون هم طبقه پنجم هست هر روز سه بار اینا میرفتم بالا میومدم پایین شاید باورتون نشه حتی پتو هامم انداختم زیر پام لگد کردم و شستم خلاصه من هفته ۳۹بودم که دیگه گفتم برم یه ان اس تی بدم ببینم وضعیت بچه چطوریه و تو ان اس تی درد دیده شد و من خودم درد رو حس نمیکردم و تو دستگاه نشون میداد ولی دردی نبود که باعث زایمان باشه معاینه هم شدم و گفتن که دوفینگر سه سانت هستم یعنی دهانه رحمم سه سانت باز بود و من هیچ دردی نداشتم خلاصه گذشت و من پاشدم اومدم خونه و بازم کلی ورزش و پیاده روی دو روز گذشت و من فقط دوروز مونده بود به ۴۰هفته و تاریخی که ان تی بهم داده بود به ماما همراه زنگ زدم و گفتم وضیعتم رو اونم گفت فردا صبح دیگه برو بستری شو چون دهانه رحم ات هم بازه منم اومدم خونه کلی استرس داشتم ساک خودمو هم جمع کردم و دوش گرفتم و خوابیدم صبح ساعت شش خود به خود بیدار شدم دیگه بچه هم خودشو خیلی سفت کرده بود آماده شدم و راهی شدیم سمت بیمارستان و بعد کارای بستری دیگه بستری شدم و تنهایی رفتم تو اتاق زایمان جایی که چندتا از باردارا با ماما همراهشان ورزش انجام میدادن و به منم تخت دادن و دراز کشیدم و سرم رو ورصل کردن دکتر بخش اومد معاینه کرد و گفت که کیسه آب رو بترکونن و زدن کیسه رو ترکوندن و بعد از اونم به داخل سرمم آمپول فشار رو با دوز کم شروع کردن اونم یجوریه که قطره قطره به داخل سرم تزریق میشه…
مامان پناه🩷 مامان پناه🩷 ۵ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت یک
من تو بارداری هفته ۱۸ سرکلاژ شدم و استراحت نسبی بودم و هفتگی امپول میزدم و از هفته ۳۲ دیگه امپول رو دکترم قطع کرد و سرکلاژم رو هفته ۳۷ باز کردم بعد از اون معاینه شدم و گفتن لگن خوبی برای زایمان طبیعی داری منم فقط پیاده روی کردم یک روز در میون و خاکشیر و رابطه داشتم و ۳۹ هفته و ۶ روز رفتم سونو دادم فهمیدم اب دور جنین ۶ شده که کم بود و به ماما همراهم گفتم و اونم گفت برو بیمارستان بستریت میکنن منم رفتم بیمارستان ۱۷ شهریور اونجا معاینم کرد ۳ سانت بودم بدون درد ولی اونجا پذیرش نکردن و گفتن باید بری بیمارستان امام رضا یا بیمارستان قائم منم خیلی ترسیدم ولی در نهایت رفتم بیمارستان امام رضا،از در ورودیش انقدر ترسیدم که نگم براتون خیلی وحشتناک بود رفتم اونجا همه دانشجو و داغون بودن محیط بسیار کثیف و افتضاحی بود دانشجوهاشون ریختن سرم چندبار معاینم کرد میگفتن چرا ۴ سانتی ولی درد نداری خلاصه تو همون یک ساعت خیلی اذیتم کردن