برگشتم تا چک کنند چند نفری جلو بودند منتظر بودم تا تموم شن و نوبتم شد جنین یه حرکتایی میزد انگار تو شکمم عروسیه ماما که دید حرکت جنین خوب و اینا گفت پاشو دختر برو هنوز یه هفته اینا به زایمانت مونده گفتم درو دارم کمر و شکمم خیلی اذیت میکنه نمیتونم تحمل کنم و اینا گفت دردا طبیعیه هر موقع وقت زایمان شد بیا گفتم نامه چی گفت نامه مامارو قبول نمی‌کنیم باید متخصص بنویسه 😂خلاصه من باز برگشتم پیش مامانم و مادر شوهرم و گفتم که نشد هم وزن من کم بود هم وزن جنین بخاطر اینکه ببینم وزنش چطوره و اینا رفتم یه سونو هم به اسرار مامانم و مادرشوهرم دادم جالب اینجا بود که سونو گفت ۳۷ هفته ایی هنوز و وزن جنین هم که ماشالله ۳ کیلو ۵۶۰ هستش اینحا هم از طرف مادر شوهرم و مامانم حرف خوردم که می‌گفتند هنوز وقتت مونده چرا زودی میخوای بزایی و اینا حالا من برگشتم خونه با خودم عهد بستم من تا آب ازم نیاد دیگه پا به بیمارستان نمیزارم .....یه جورایی ناراحت شده بودم واقعا آخه من میدونستم من ۳۹ هفته و ۳ روزم بعد ۵ روز اینا من بچم دنیا میاد سونوهم که گفت ۳۷ هفته ایی و اینا کلا درگیر شدم ...

۳ پاسخ

عزیزم با ۳ و نیم کیلو وزن بچه خوبه دلت اومده طبیعی زایمان کنی من میترسم بچه رو بکشن یه جاش آسیب ببینه

خب بعدش

سلام عزیزم عکس پروفایلت عکس دوران بارداری خودته؟تو تاپیکات عکس شکمتو دیدم خیلییییی کوچیک بود تو بارداریت

سوال های مرتبط

مامان نفس کوچولو🥰 مامان نفس کوچولو🥰 روزهای ابتدایی تولد
زایمان طبیعی پارت ۲
خب اومدیم خونه و من از بس خسته بودم خوابم برد خوابیدم شوهری هم هی مزاحم میشد برای رابطه ولی منه خسته خوابم میومد و نزاشتم صبح پاشدم وسیله هامو آماده کردم وسایل نی نی رو که همه رو از قبل آماده کرده بودم چک کردم حموم اینا رفتم که مثلا فردا با نامه بستری بشم کلی هم این وسط دلم پر بود همش بغض داشتم بلاخره اون روزم تموم شد و تو تاریخ ۶/۳ که نامه داشتم رفتم بیمارستان من با این همه پیاده روی که داشته بودم هیچ دردی نداشتم رفتم بیمارستان مامانم و مادر شوهرم با آقا همسر هم با من اومده بودن رفتم داخل تا کارارو تموم کنم و بستری بشم بت آمپول فشار بچم به دنیا بیاد واقعا من عجله داشتم برای اومدنش خیلی میخواستم زودتر ببینمش و بغلش کنم ماما اینا بودند بهشون نامه رو دادم گفتم اینو دکتر داده من درد دارم کمرم و شکمم و لکه بینی دارم گفت اینو ببر پیش متخصص که تو بیمارستان بود از شانس من متخصص اونجا نبود برگشتم گفتم متخصص گفته اینجا رسیدگی کنند ماما که یه زن خوش اخلاق بود گفت باشه عزیزم آماده شو معاینه کنم معاینه شدم ولی اصلا نپرسیدم چند سانت بازم ولی از چهره ماما معلوم بود که هنوز این برای زایمان خیلی مونده از اونجا باید نوار قلب میدادم پرسید چیز شیرین کیک آبمیوه بخور بیا منم به دروغکی گفتم تازه خوردم اومدم نوار قلب گرفتن که حرکت جنین بخاطر اینکه چیز شیرین نخورده بودم کم بود گفت که حرکت جنین کمه مطمئنی چیز شیرین خوردی منم که دروغکی میگفتم ازه خوردم و اینا گفت پاشو یه چیز شیرین بخور باز بیا نگاه کنیم
بیرون رفتم میخواستم هیچی نخورم بشینم بعد ۱۵ دقیقه بازم برم که قبول کنند ولی اینجا از اینکه بگن حرکت جنین کمه و سزارین کنند ترسیدم رفتم حالا یه چیز شیرین خوردم و بعد ۱۵ دقیقه
مامان نفس کوچولو🥰 مامان نفس کوچولو🥰 روزهای ابتدایی تولد
زایمان طبیعی ۱
دقیق ۳۹ هفته کامل پیش ماما رفتم میخواستم زودتر نی نیم به دنیا بیاد میخواستم نامه بستری بنویسه ماما فامیل بود بدون هزینه برام نامه نوشت که بیمار شکایت درد کمر دارد و اینا گفتم برای ۳۹ هفته و ۳ روز بنویسه اونم همون تاریخو زد اونجا معاینه شدم که اصلاااا درد نداشت و دهن رحمم باز نشده بود فقط یه سانت بود اومدم به آقام گقتم دهن رحم باز نشده بریم بگردیم امروز معاینه شدم شاید باز شد اونم قبول کرد و ما رفتیم خرید واسه زایمان اینجا و اونجا کلی فروشگاه گشتیم و از پله بالا پایین و اینا خسته شدم دیگه اومدیم ناهار خوردیم قرار بود شبش برم خونه مامانم ساعت ۳ اینا رفتیم خونه بابام به مامانم گفتم ماجرارو اونم رفت به بابام گفت امروز بریم خرید وسایل نوزاد من بابامم که فردا قرار بود بره سرکارش قبول کرد که برن شهر خرید من گقتم منم میخوام بیام با ماشین همسرم منو مامانم و بابام و آبجی کوچولوم پیش به سوی خرید واسه کوچولوم دیگه اونجا انقدررررر پیاده روی کردم کمر درد گرفتم بعد از خرید برگشتیم خونه مامانم شام و اینا خوردیم اسرار کردن شب بمونیم قبول نکردم اشاره دادم به آقام که بگه نه میریم کار دارم فردا و اینا من دلم میخواست بمونم ولی با این همه پیاده روی یه رابطه هم باید نوش جان میکردم که دهن رحم کامل باز شه دیگه .......
مامان توت فرنگی مامان توت فرنگی روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی با اپیدورال ( پارت ۱ )
خب از قبل ترش بخوام بگم من ۳۰ هفته که برا سونو وزن رفتم گفتن که دهانه رحمم ۸ میلی متر فانلینگه یعنی از بیرون بستست ولی از داخل ۸ میل باز شده حالت قیف طور دکترم گفت استراحت نسبی داشته باش که باز نشه ولی من طبق تشخیص مامانم رفتم خونشون و استراحت مطلق شدم😂
رفت تا ۳۲ هفته که لکه بینی داشتم رفتم بیمارستان معاینه شدم سونو دادم گفتن همه چی خوبه برو اگه خونریزی داشتی بیا لکه بینی زیاد مهم نیست دوباره ۳۵ هفته لکه بینی داشتم اول اهمیت ندادم گفتم مثل دفعه قبله ولی سه روز ادامه داشت باز رفتم معاینه شدم دو سانت باز بودم اینم بگم درد اصلا نداشتم فقط لکه بینی بود بعد دیگه دکترم گفت تا ۳۷ هفته برو فقط بخواب که دهانه رحمت خیلی نرم شده هر لحظه ممکنه زایمان کنی استراحت کن که ۳۷ هفته رو پر کنی
خلاصه با استراحت مطلق ۳۷ هفته روپر کردم ۳۷ هفته و ۵ روز رفتم پیش دکترم معاینه شدم هنوز دو سانت بودم گفت برو پیاده روی و ورزش کن دردت گرفت برو بیمارستان دردت نگرفت هم هفته آینده بهت نامه میدم بستری شی منم چون هم خسته شده بودم هم میترسیدم وزن بچم زیاده شه زایمانم سخت شه گفتم نمیشه همین هفته نامه بدین گفت باشه پس فردا بهت نامه میدم برو بستری شو😐(اصلا انتظار نداشتم قبول کنم یچی پروندم گرفت)😂 گفتم بدون درد برم اذیت نمیشم چون از اول بارداری هم استراحت مطلق بودم و تحرک اصلا نداشتم گفت دهانه رحمت خیلی نرمه سریع باز میشه لگنتم عالیه اذیت نمیشی چون شرایطط خوبه بهت اجازه دادم وگرنه به همه سریع نامه نمیدم
مامان جوجو 😶‍🌫️ مامان جوجو 😶‍🌫️ ۵ ماهگی
تجربه زایمان من پارت اول
من بارداری راحتی داشتم و خدا رو شکر همه چیز در سلامتی گذشت.هفته ۳۹ رفتم معاینه داخلی تحریکی، دکتر گفت آماده نیستی برو هفته دیگه بیا. من کل بارداری برای زایمان طبیعی خودم و آماده کرده بودم و پسرم بچه اول من هست. من ایران نیستم، و اینجا تا ۴۰ هفته ات پر نشه هم اجازه سزارین نمیدن ظاهرا.
خلاصه من رفتم هفته بعد برگشتم، گفت هنوز آماده نیستی، برات نوبت بزاریم بیمارستان که القای زایمان کنیم یا سزارین بشو . من آدم بیمارستان و جراحی نیستم و خیلی از سزارین میترسیدم، گفتم یه سونو آخر منو بفرست ببینم وزن بچه ام چقدره چون ۳۷ هفته ۳۸۰۰ بود، تا بتونم بهتر تصمیم بگیرم.
همون روز رفتم سونو و بله شازده وزنش بالای ۴ کیلو بود، همونجا خانم سونوگرافی گفت شک نکن برو سزارین. دیگه خودم و شوهرم و مهمتر دکترم به این نتیجه رسیدیم که زایمان پرریسکیه و دکتر گفت بهترین گزینه سزارین هست چون درد و میکشی و شانس طبیعی پایینه در نهایت ۹۰ درصد سزارین اجباری میشی و برای خودت و نی نی هم چالش و ریسکش بالاس.
برای ۴۰ هفته و ۱ روز که بشه ۲۱ فروردین نوبت سزارین من شد ساعت یک ربع به ۱۰ صبح به وقت اینجا.
#زایمان #سزارین
مامان نوزاد محمد مامان نوزاد محمد ۲ ماهگی
زایمان سزارین پارت ۲
اون ۱۲ تومنو که بهش زدم بعدا زنگ اینا رفتم نزدش ۳۸ هفته ۳ روزم بود شب بود گفت برو بیمارستان بهشون بگو که اورژانسی میخوام زایمان کنم خوب رفتم هرچه دکتورم گفته بود رو بهشون گفتم اونا هم هیچ رویه یی خوبی باهام نکردن بخدا به جونم یکیش اومد ازم پرسید برای چه اومدی گفتم برای زایمان دکتورمم الهام قنبری است خودشم الان میاد گفت اتباع از طرز حرف زدنم فهمید گفتم آره به یه دکتوری نزدش بود گفت من اصلا اینو تحویل نمیگیرم بعدا اون خانومه خیلی مهربون بود اومد گفت عزیزم نگران نباش انشاءالله حل میشه و زایمان خوبی می‌میداشته باشی دلم روحیه یافت حالم خوب شد یکم انقباض داشتم بعدا نواز قلب اینا ازم گرفتن گفت عزیزم همه چیت اوکیه نمیخواد فعلا زایمان کنی بزار ۳۹ هفته بشه بعدا بیا خوب به دکتورم بیمارستان زنگ زد بهش گفت درد اینا نداره همه چیز اوکیه نمیخواد سزارین بشه من اسرار کردم که درد دارم شکمم هم خيلی اومده بود پایین خوب هم دکتور هم بیمارستان هردو فرداش رو وقت دادن ساعت ۱۲ گفت بیا هیچی هم نخور شبم چیزی گرم سوپ بخور انشاءالله فردا گفت سزارینت میکنم خوب دوباره اومدم خونه بعدا شوهرم میگه خانومم هیچ دلی زایدن نداره 😁😁یکم خندیدم شد فردا ساعت ۱۰ شد منم خیییییلی گشنم بود دلم همش کباب میخواست خوب بزور به شوهرم گفتم خوب رفت آورد خوردم ساعت ۱۲ شد دکتور زنگ زد برو بیمارستان ماهم رفتیم بیمارستان بستریم کردن خیلی استرس داشتم همش گریه میکردم به فکر اکن دوتا بچم بودم همش یادم میومد 🥺🥺🥺
مامان هامین🧿🩵 مامان هامین🧿🩵 ۴ ماهگی
مامان آنیکا🎀 مامان آنیکا🎀 ۵ ماهگی
پارت 1
منم اومدم تجربه زایمانم به رسم گهواره بگمم🥹😀
۲۷ فروردین از صبح که از خواب پا میشم حالم بد بود یه جورایی خودم حس کرده بودم از درد گریه میکردم هی به مامانم میگفتم حموم برم بدعد میگفتم ولش کن تا ساع ۵ شد به مامانم گفتم علائم فشار پایین و بالا چیه مامانم ترسید زنگ زد اورانش اومدن دو تا خانم با یه اقا فشارمو گرفتن گفتن ۸ هی بهم نمک دادن خوردم یه عالمه فشارمو گرفتن شد ۹ونیم گفتن خوبه و رفتن تااا رفتن من دیدم حالم خیلی بد شده به بابام گفتمممم منو ببر بیمارستان خونه مامانم اینا اومدم هفته اخر بیمارستان نزدیک خونه مامانم ایناس
خلاصه بابام بیمارستان خودم پارسیان بود حواسش نبود نبرد رفت بیمارستان میلاد تهران رفتم فشار ودوباره چک کنه ان اس تی بدم فشارم یهو گفت ۱۴ونیم گفت سابقه فشار داری گفتم ن همیشه ۱۰یا ۱۱ یه ربع بعد گرفت شد ۱۵ نگران شدم به خواهرم گفتم به دکترم زنگ بزن دکترم با خونسردی و ارامش گفت نگران نباش بخاطر نمکه دو باره تکرار کن بهم بگو یه سونو ان اس تی هم بده
دوباره گرفت شد ۱۶ بیمارستان میلاد که سریع گفت