۱۳ پاسخ

وضع خیابون ها خیلی داغون شده
خدا کنه خانم ها حداقل به هم نوع خودشون رحم کنند

والامن مسافرت بودم باهمسرم ازجمعه هم مستقیم اومدم پیش خواهرم همسرم هم پیشمه نرفته تنهایی خونه میگه باهم بریم اون برمیگرده به ذات خودمرد.....خیلی ازمرداخودشون کثیفن

خدالعنت کنه همچین مردایی رو حیف آدم بخاد واسه اینجوری مردا زندگی کنه آدم نمیشن یکبار دهنشون بخوره دیگ ول نمیکنن یکی ام خدالعنت اون زنی ک میدونه طرف زن بچه داره میره باهاش میخوابه

ای بابا مردا چرا تحمل نداره ی زن بخاطر شما ازهمه چی میگذره از قیافه درد زهرمار بعد اینا میرن خیانت میکنن خدایا

یک نصیحت خواهرانه یا یک تجربه نمیدونم هر چی اسمش میگذارید وقتی متوحه شدید بهترین راهش اینه ک برویِ خودتون نیارید . و حیاشو نریزید . خیلی سخته میدونم دیدم کشیدم چشیدم ولی اگ قرلر تحمل کنی وبمونی پس وانمود کنی متوجه نشدی خیلی بهتره تا آب چشش بریزع جلوت

همین الان دارم برای فرزند مشترک خودم و همسرم درد میکشم، دردی که گاهی اوقات میگم ماش وسط همین درد بمیرم و راحت بشم، چقدر ما خانم ها مظلومیم، همسرم راحت خوابیده و به قول شما راحتم خیانت میکنن، خدایا خودت رحمی کن

انشاالله همه چی اونجوری که دوست داری پیش بره نی نی تو سالم بغلش کنی و امید وارم آخرین باری باشه ک انقدر ناراحتی و باقی روزاتو با خوشی و خوشحالی بگذرونی عزیز دلم ❤️🤰🫂

بنظرم شوهر های که نمیتونن خودشونو کنترل کنن نباید بچه دار بشن
چون اون زن همیشه اماده نیست برای رابطه گاهی شرایط و گاهی دکتر منع میکنه
بعد شوهرا زیر آبی میرن قشنگ خیانت میکنن

عزیزم چقدر نامرده شوهرت منم تو بارداریم شوهرم خیانت کرد چن بارم بود بعد دقیقا روزی که فکر میکنم دیگه خوب شده همون روز میفهمم که نه داره ادامه میده به کاراش

شرایط سختیه
الهی که خیر پیش روت باشه

منم چن روزی میشه خونه مامانم هستم
و دلم ذهنم هوشم خونمه که نکنه شوهرم بخاد کاری کنه خونه تنهاست حتی چن بار هم قبلاً تهدیم کرده که من برا خودم دوس دختر پیدا میکنم

ای باباچقدرتلخ

ما مامانا چقدر مظلومیم بخدا

سوال های مرتبط

مامان شاهان شایان مامان شاهان شایان ۱ سالگی
من رفتم خیاطی شوهرم رفت کارگری ک واسه خودمون وسایل بخریم کم کم داشتیم پیشرف میکردیم ک من افسردگی گرفتم همش خود زنی میکردم دارو مصرف میکردم شوهرم دید حالم خرابه گفت نرو سرکار ک من حامله شدم بعدش ک حامله شدم خیلی روزا گذشت ک به خودم برگردم ک عاشق یه مردی شدم ک به هم دیگه رسیدن غیر ممکن بود بود
ک من خواستم زایمان کنم منو بستری کردم ک فهمیدم شوهرم داره با یکی دیگه بهم خیانت میکنه ک من از هفته زایمانم کم بود ک منو مرخص کردن من اومدم خونه شبش شوهرم با اینکه میدونست بدنم درد میکنه رقت با زنه خوابید حال مستیش اومد خونه من دعوا انداختم این چه وضعشه ک گفت تورا نمیخوام ک من درد زایمان گرفتم منو بردن بیمارستان ک زایمان کنم منو بردن زایشگاه پسره رفت دنبال دختره بعد ۴ ساعت ک زایمان کردم اومد پیشم حتی بچه رو هم بغل نکرد منو منتقل کردن بخش ک دیدم شوهرم میاد با ۱۰ تا کاغد دستمالی گفتم اینا چیه گفت لازمت میشه نه گلی نه شیرینی نه خوراکی ک گفتم باشه آبروم رفت جلوی همه همچنان بین ما سرد بود ک وقتی ترخیص شدم ماه ها گذشت ک بهش گفتم میخوام بچمو بردارم برم خونه پدرم ازت طلاق میگیرم اونم گفت چرا گفتم نه محبت میکنی نه چیزی فقط خیانت میکنی من دیگه نمیتونم بکشم ک گفت یه فرصت بده جبران میکنم ک خواستیم بازم بچه دار بشیم ک شدیم الان پسر اولم ۱۸ ماهشه بچه تو شکمم ۲ هفته دیگه به دنیا میاد ۹ ماهه هست ک من حاملم ۴ سال هست ک از پدر و مادرش جدا شدیم تو ۹ ماه زندگی رو تجربه کردیم ۴ ساله همش بینمون سرد بود


اینم داستان زندگی من