تجربه زایمان طبیعی (پارت۲)
❌❌❌❌❌
ماما میومد معاینه میکرد که ببینه دهانه رحمم چقد باز شده که از درد میمردم فقط داد میزدم که معاینه نکنه ولی چون میخاستن اپیدورال بزنن باید معاینه میکرد که تا دهانه رحمم به یه حدی برسه تا اپیدورال کنن امپول ریه هم زدن و یه امپول ضد درد خیلی خفیف ،هر بار معاینه میشدم کیسه ابم با شدت می‌ریخت ،برام گاز انتونکس هم اوردن زیاد تاثیری نداشت و دردمو اصلا اروم نمیکرد و فقط اخساس گیجی و منگی بهم دست میداد و سرم سبک میشد و گیج میرفت ،چون ناهار هم نخورده بودم همسرم برام خرما و ابمیوه اورد که خیلی خوب بود فشارمو بالا میاورد اون لحظه درد کشیدن
بعد از استفاده از گاز دوباره معاینه شدم که دهانه رحمم رسید به ۷سانت که برام اپیدورال زدن ،درد اپیدورال قابل تحمل بود و دردش شاید از استرس بود ولی اونقدر متوجه نشدم و بعدش بی حس شدم از کمر به پایین و دردم خیلی کم شد و ولی بدنم خارش پیدا کرد بخصوص شکمم که ماما گفت احتمال زیاد به مواد اپیدورال حساسیت دارم

۶ پاسخ

7 سانت که باز میشی بچه که نمیاد پایین ؟باید 10 سانت بشی که سرش بیاد بیرون درسته؟

کدوم بیمارستان بودید عزیزم؟

دقیقا منم همین بودم بعد از اینکه بی حسی هم رفت باز دردام شروع شد 😭

زود بزار بقیشووو

امپول زدن دیگه درد نداشتی

ینی باید به ۷سانت برسی تا اپیدورال بزنن ؟؟؟

سوال های مرتبط

مامان نفس🐣🩷 مامان نفس🐣🩷 ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی (پارت۳)
❌❌❌❌❌❌
دردم از بین رفته بود تقریبا که برام توپ اوردن که بشینم روش و حرکات اسکات و نرمش انجام بدم برای کامل باز شدن دهانه رحمم ،ساعت نزدیک ۶بعدظهر شد که دردم دوباره شروع شد ولی اینسری بخاطر این بود که بچه داشت میومد تو لگن برای زایمان
خیلی خیلی درد داشتم و دوباره حرکات سجده ای ماما گفت بزنم که خیلی درد داشت ،دردام اینقدر زیاد بود که دوباره اپیدورال یه دوز تزریق کردن ولی اونقدر تاثیری نداشت ،ماما خودش گفت اپیدورال بزنیم درد باز شدن دهانه رحم رو متوجه نمیشی ولی درد اینکه بچه میاد تو لگن رو متوجه میشی
هر وقت ماما معاینه میکرد اصلا درد رو بخاطر اپیدورال متوجه نمیشدم
میزدم ولی تاثیری نداشت که ماما گفت جوری باید زور بزنم که مدفوع بیاد،منم همون حین واقعا احساس مدفوع داشتم ،که اینقدر زور زدم و واقعا گلاب به روتون مدفوع اومد که سریع بلند شدم رفتم سرویس و وفتی اومدم بیرون دکترم رسید اومد وضعیتمو دید و گفت امادس بریم برای زایمان
مامان بردیا مامان بردیا ۱ ماهگی
سلام منم بالاخره زایمان کردم
#تجربه زایمان طبیعی پارت ۱
من پنجشنبه برای معاینه و ان اس تی که خود دکتر نوشته بود رفتم بیمارستان
ان اس تی چندتا انقباض کوچیک نشون داد ولی گفت که ضربان قلب بچه خیلی تنده
دکترم معاینه کرد همچنان ۲ سانت باز بود دهانه رحمم ولی بخاطر ضربان قلب بچه گفت که اورژانسی بستری بشم.
من پنجشنبه بستری شدم ساعت ۱۱ظهر
تا ساعت حدودا ۴ بعدازظهر با آمپول فشار هم دهانه رحمم باز تر نشد
کم کم معاینات دردناک شروع شد و دردهای منم همینطور
دردها بیشتر میشدن و دهانه رحمم نهایتا ۳سانت شد
من تا ساعت ۲صبح درد کشیدم و کیسه آبم رو پاره کردن و بخاطر درد زیاد بهم مسکن تزریق کردن که نهایتا ۱ ساعت جلو درد هارو گرفت ولی تا میدیدن که من دردم کمتر شده میومدن معاینه تحریکی انجام میدادن
ساعت ۳صبح انقدر گریه کردم و گفتم درد دارم که اپیدورال بهم تزریق کردن با دهانه رحم ۳ سانت و گفتن احتمالا تا زایمان اثرش بره
بعد اپیدورال حالم خیلی خوب شد و بلند شدم ورزش کردم
مامان کنجد مامان کنجد ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت دو
بعد اون اومدن امپول فشار رو وصل کردن و شروع ورزش کردن اسکات وچرخش کمر تا ساعت 3, عصر شدت درد هام خیلی شدید بود و مقدار آمپول فشار رو بیشتر کرده بودن تو ذهن خودم اون درد ا حداقل پنج فینگره و امید داشتم که پیشرفت میکنم بعد تحمل کلی درد با معاینه بازم سه فینگر بودم اشک در اومد از اون همه تلاش و ورزش بدون ذره ای حتی تغییر به خون ریزی افتاده بودم . دقیق یادم نیست واقعا بعد زایمان منی که حافظه ام تو جزئیات عالی بود الان افتضاح شدم دیگه دیدن اصلا پیشرفت نمیکنم کیسه آبم رو پاره کردن بازم شروع ورزش همراه با خون ریزی ولی حتی یه ذره پیشرفت بعد من هر چی میخوردم بالا میاوردم . ازشون اپیدورال درخواست کردم گفتن فقط تو روز های خاصی دارم ازشون گاز خواستم گفت باید بری تو 7 فینگل . داشتم از درد های که قطع و وصل میشد میمردم که ماما اومد و گفت میخوایم با معاینه کمکت کنیم . قشنگ هم کاری میکردم چون برام درد معاینه خیلی ناچیز تر از درد های امپول فشار بود .ماما 5فینگرم کرد یعنی حاضر بودم با دست 10 فینگر بشم واقعا تحملش راحت بود . خلاصه سرتون رو درد نیارم من اصلا دهانه رحمم خودش پیشرفت نمیکرد و همش با کمک ماما باز شد تا شدم 9 فینگر که گفتن دهانه رحمت یه طرفش سر بچه اومده ولی یه طرفش نه و شروع عذاب بود برام منی که اصلا جیغ نمیزدم و تحمل دردم عالی بود.
مامان اوین مامان اوین ۴ ماهگی
پارت دوم زایمان طبیعی
رفتم روی تخت که بخوابم سرم سنگین بود فکر میکردم طولانیه اما به 10دقیقه نکشید ک مثل روال قبل شدم و بلندشدم شروع ب ورزش کردن. کردم و ماما هر نیم ساعت ی بار میومد معاینه میکرد چ من هیچی حس نمی‌کردم ک داره منو معاینه می‌کنه و اصلا درد نداشتم بجز معاینه دوم ک قبل بیحسی اپیدورال بود واااای نگم نگم از دردش ک چقدر وحشت ناک بود اون لحظه کلا از زایمان طبیعی ناامید شدم و فکر میکردم قرار همین دردا ادامه دار باشه اما خداروشکر با اپیدورال همه دردا تموم شد و من شدم 7ی۸سانت که کم کم انقباض هارو حس میکردم و دارو اپیدورال داشت تموم میشد که دکتر بیهوشی اومد و از پرسید هروقت درد داشتی بگو ک من اپیدورال تو برات شارژ کنم و منم چون دردارو داشتم حس میکردم گفتم درباره برام. بزنن و دوباره ورزش هارو شروع کردم گربه ای اسکات اردکی انجام میدادم و استرسم نسبت ب چند ساعت اول خیییلی کم شد و ساعت شد 2نیم 3ظهر ک ماما معاینه کرد و گفت ک هروقت احساس فشار کردم زور بزنم تا فول شم منم انجام دادم و فول شدم
مامان مهدیار مامان مهدیار ۶ ماهگی
تجربه‌ی زایمان بخش یک
من روز جمعه دو خرداد چهل هفته‌م کامل میشد ولی هیچ دردی نداشتم دهانه رحمم هم دوسانت بود. دیگه جمعه با نامه بستری دکترم(عفت عظیمی نژاد) رفتم بیمارستان قدس و بستری شدم با خواست خودم. ساعت ۹ صبح بهم آمپول فشار زدن ولی خیییلی سرعتش کم بود تازه ظهرش یواش یواش دردای من شروع شد اما دهانه رحمم هیچ پیشرفتی نمیکرد همون دو مونده بود دیگه شب بعداز کلی درد تازه دهانه رحمم شده بود دو و نیم سانت. شبش ساعت ۱۲ با نظر دکترم آمپول فشار رو قطع کردن که رحمم خسته نشه و مثلا به رحمم استراحت بدن اما دیگه دردهای خودم شروع شده بود و شبش هر دو سه دقیقه یک بار دردم میگرفت و ول میکرد. صبح شنبه ۳ خرداد ساعت ۶ دوباره آمپول فشارم رو باز کردن و دردام هی تشدید میشد. دهانه رحمم که بالاخره شد ۳ سانت دیگه به مامای همراهم زنگ زدن که بیاد و وقتی اومد نزدیکای ۴ سانت بودم کلی ورزش بهم داد که انجام بدم و دیگه ۴ سانت که شدم اپیدورال رو برام زدن. اپیدورال هم تزریقش درد داشت خیلی گریه کردم در حدی که نفسم بالا نمیومد. سختیشم این بود که بهم میگفتن موقع تزریق حدود ده دقیقه اصلا نباید تکون بخوری حتی اگه دردات میگرفت و ول میکرد که این خیلی سخت بود برام. اما دیگه وقتی تزریق کردن کم کم کل بدنم آروم شد خیلی حس خوبی بود دیگه هیچ دردی حس نمیکردم حتی انقباضات شدیدم رو
مامان فسقلی🐰 مامان فسقلی🐰 ۶ ماهگی
مامان کنجد مامان کنجد ۱ ماهگی
تجربه زایمان . واقعا قرار نیست برای همه یکسان باشه و بترسونمتون. ولی زایمان من به شدت سخت بود .

ساعت 12 شب 23 مهر رفتم زایشگاه چون 40 هفته کامل بودم گفتم تا حالا معاینه نشدم یه چکی بشه و ببینم دیر نشده که فشارم با دستگاهشون بالا نمیدونم چرا اینجور بودم با دستگاه ها دیجیتال هاشون فشارمو زیاد نشون میداد دستی نرمال بود. اگه فشارم خوب بود ماما میگفت برو شش روز دیگه فرصت داری ولی هر سه روز بیا ان تی سی بده .دهانه رحمم یک سانت بود.قرص زیر زبونی دادن و درد های خفیف داشتم تا عصر اصلا تغیری نمیکردم . برای من معاینه ها درد نداشت چون از لحاظ ذهنی آماده بودم و با تنفس بدون درد بود برام . دیگه ساعت 10 صبح که شد برام یه چیزی گذاشتن به اسم ایزی اگه اشتباه نکنم مثل سوند هستش داخل رحمم گذاشتن با معاینه و توش یه بادکنک مانندی داشت توش رو پر آب کردن تا فشار به دهانه رحمم بیاد و باز بشه . و تقریبا تا 1 اینا بود که درد داشتم ولی با تنفس کنترل میکردم که رفتم سرویس بادکنک که توش آب بود با سوند افتاد و بعد معاینه 3 فینگر شده بودم .