می‌دونم این روزا همه‌مون هرکدوم یه جور تحت فشاریم و شاید کسی حال شنیدن ناراحتیای بقیه رو نداشته باشه. اما خواستم فقط یه بار از تجربه دیروزم بگم و بعدش اینجا رو مثل همون اینستاگرام ببینم؛ جایی که فقط لحظه‌های قشنگمون رو به اشتراک می‌ذاریم.

دیروز اتفاقی افتاد که خیلی من و امیر رو ناراحت کرد. بحثای خانوادگی که شاید اصلاً اونقدر ارزش بزرگ شدن نداشت، اما متأسفانه باعث شد دل امیر بشکنه و خیلی تحت فشار قرار بگیره. وقتی اومد خونه، حالش انقدر بد بود که گفت: «همه رو بخاطر تو از دست دادم.» شراکتشون بهم خورد و همین باعث شد بینمون کلی دعوا بشه.

اون لحظه برای من خیلی سخت بود… یه لحظه حس کردم همه‌چی پوچ شده و هیچ امیدی ندارم. تصمیم اشتباهی گرفتم و خودمو توی شرایطی گذاشتم که کار به بیمارستان و شستشوی معده کشید. تجربه خیلی سختی بود و هنوزم حالم خوب نیست.

امروز نمی‌تونم دخترمو شیر بدم، از شدت گریه چشمام باز نمیشه. دلم می‌سوزه که چرا بعضیا یادشون میره مادر شدن چه سختیایی داره؛ هزار تا مسئولیت روی دوش آدمه، اما باز هم به‌جای آرامش، آدمو میذارن توی فشار و تنهایی.

🙏 امیدوارم هیچ مادری، هیچ زنی، هیچ آدمی این لحظه‌های سیاه رو تجربه نکنه.

۱۱ پاسخ

عزیزم انشالله آرامش سهم قلب مهربونت بشه واقعا مادر بودن سخته چ برسه وقتی فشار روانی هم روش بیاد
خیلی دوست دارم😘😘😘

عزیزم همه در شرایط سخت به نحوی قرار میگیریم
اول اینکه ایسنتا کلا همه چیزش فیکه اگر برای سرگرمی استفاده میکنی به نظرم پیجای غذای کودک لباس کودکو اینا رو سر بزن که من خودم خرید کردن خیلی دوست دارم الان که نمیرسم برم بیرون همش تو پیجای لباس فروشیم حتی اگرم نخرم مثل اینه رفتم بازار گردی
دوم وقتی شوهرت انقدر مرد خوبیه که به خاطر شما همه رو کنار گذاشته یعنی شما یه امتیاز خیلی بزرگ داری که خیلیا ندارن مهم ترازهمه شما یه دختر سالم داری که میتونی با نفسش نفس بکشی
هر وقت از زندگی ناامید شد به همه این چیزا فکر کن
البته خیلی از اینا که گفتی عوارض زایمانم و افسردگی پس از زایمانم هست ولی خودتم نباید دامن بزنی

هیچ وقت بچت و تنها نزار همیشه یادت باشه اون فقط تو رو داره و بس . اگه خدای نکرده اتفاقی برات میوفتاد اون بچه هیچ وقت تورو نمی بخشید چون اون به خواست خودت اومده به این دنیا و تو داشتی اونو تنها میزاشتی . توکل به خدا بکن همه چیز یه روزی درست میشه . تو زندگی همه سختیهای زیادی هست من خودم دوتا فرزندم و از دست دادم و هزاران مشکل و غم داشتم چاره ای نیست زندگی ادامه داره هنوزم ناراحتی و غم بچه هام اذیتم می کنه ولی چاره ای نیست به خاطر پسرم باید همه چیو تحمل کنم . توکل به خدا کردم تو هم توکل به خدا بکن

ای عزیز من
زندگی سراسر رنجه
منم همچین تصمیمی داشتم ولی به پسرم نگاه کردم که گناه اون چیه
باخواست خودش که نیومده این دنیا
دیگه بعد اون سعی کردم قوی باشم
تصمیم اشتباه نگیرم
محکم باش فقط همین

پای درد دل هر کی بشینی ، می بینی با چه بدبختی هایی داره دست و پنجه نرم می کنه..

اکثرا تو شرایط سختیم و شمام افسردگی بعد زایمان داری مث من ولی محکومیم به دووم آوردن قوی بودن حداقل بخاطر بچه هامون بایددد تحمل کتیم باید چون اونا باخواست مااومدن

عزیزم متاسفم.ولی تو رو خدا تحت هیچ شرایطی این کار رو نکن.آدم از همه چی میتونه دل بکنه، ولی از بجه ش نه.اون طفل معصوم فقط تو رو داره، پناه هر بچه ای مادرشه. حرفای شش من یه غاز همیشه واسه همه هست.از خداوند طلب مغفرت کن و ازش بخواه بهت صبر و طاقت و سعه صبر بده.مشکلات همه حل میشه.همه چی چاره داره.خیلیا با شرایط خیلی بدتر و سخت تر دارن زندگی می کنن

عزیزدلمممم چه قد شرایط سختی و تجربه کردی 😔❤ درکت میکنم
وای دورت بگردم تو یه مااادری 😍 یادت باااشه هیچ کااااری نیست ک نشه انجام داد فقط و فقط دور از جمع و عزیزانمون فقط مرگ هستش که چاره نداره بقیه ی چیزا هر چه قد سخت بالاخره راه حلی دارن ❤
منم خیلی تحت فشارم الان فوق العاده زیااااد خیلیییی وقتا کم اوردمممم گررریه کردم تو تنهاییم اما صدای دخترم که اومده فقط خندیدمووو با خودم گفتم درست میشه 💞 وجودت دختررررت باید باید قوت قلبت باشه و تووو باید محکم باشی تا دخترت کنارت تو ارامش باشه

الهی بگردم برای دلت
نکن با خودت اینکارارو
گناه داره اون طفل معصوم
الهی هرچی خیره برات پیش بیاد

عزیزدلم فقط اینو بهت میگم هیچ وقت کارخداوند بدون حکمت نیست حتما صلاح شما در اون شراکت نبوده هیچ وقت مال دنیا ارزش نداره جانتو زندگیت بخطر بندازی همیشه اول خودتو دوستداشته باش بعد دیگران دختر قشنگم همه این اتفاقات پشتش یچیزی هست شک نکن گلم

قوی باش قوی تر از چیزی ک تا الان بودی.
برای دلت و آرامش روحت حتما با خدا رابطه ی قوی برقرار کن.
برات دعا میکنم فرشته ی نگهبان هرگز از روی شونه ت دست نکشه.

أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ

سوال های مرتبط

مامان آریا مامان آریا ۷ ماهگی
سلام مامانا اومدم از تجربیاتم بگم من بچم تب داشت و اسهال همه گفتن از دندانه و بد 3روز بردم پیش یه دکتر بی سواد درمانگاه دارو داد ژل برای دندان گفت از دندانه دیدم بد چند روز بی قرار تر و آبش بیشتر دوباره کنه احمق بردم پیش همون باز گفت از دندانه استامینفون و ازیترو مایسین داد گفت یه کوچولو سرما خورده اشکال ندارد تو ایام اربعین بود متخصص ها نبودن دوباره بردم بیمارستان گفتن بچه مشکلی ندارم اینقدر که دکتر بی سواد تو بیمارستان بود شب دیگه بچم خیلی بی قرار شد به حدی جیغ میزد که صداش گرفته بود و ته گلوش زخم شده بود دیگه خودمون رو رسوندیم بیمارستان یه شهر دیگه هم دکتر بچه رو تو اورژانس دید گفت از من گرفتن سرم و آمپول تو سرم بدش خون گرفتن و بردنش ای سیو من که داشت نفسم بند میومد نفهمیدم چی به چی شد که دیدم دکتره داره با داداشم دعوا می‌کنه چرا بچه رو زودتر از اینها می‌آوردین دکتر کلی دعوا که داداشم جریان رو برای دکتر توضیح داد به دندان این علائم ربطی نداره بچه ویروس گرفته یک هفته ای سیو به خاطر نادونی بقیه و خودم بدش دوروزه هم بخش بدش مرخص شد الان هنوز اون استرس و ترس تو وجودمه تورو خدا مواظب باشین بچه ها خیلی گناه دارن منکه آب شدم به معنای واقعی همیشه دعام اینه خدایا هیچ بچه ای رو بی مادر هیچ مادری رو بی بچه هیچ پدری رو شرمنده زن و بچه نکن
مامان محمد مامان محمد ۱۱ ماهگی
خدایا شکرت که تونستم باردار بشم و کمکم کردی ک ۹ ماه با سر افرازی و قدرت از پس حالت تهوع های وحشتناک وآزمایش خونهای هر ماهه با افتخار پشت سر بزارم شب زایمان کنارم بودی با تمام سختی و اذیتی که شدم اما باز تو کنارم بودی و بهم توانایی دادی قدرتی دادی ک بتونم فرزدت رو ب دنیا بیارم خدایا شکرت بابت مهربونی در حقم کردی و فرزندی از جنس خودت بهم دادی که هر لحظه و هر دقیقه که دستو پای کوچکش نگاه میکنم دلم قنج میره از زیبایش ممنونم ازت که لطف و محبت رو برای من سنگ تموم گزاشتی لحظاتی که زردی داشت و فقط با یه پوشک توی دستگاه بود برای من سخت بود اما تو کنارم بودی تو کنارش بودی همه چیز با تمام خوب و سخت بودنش گزشت و تو در همه حال کنارم بودی هیچوقت من رو تنها نگذاشتی خدای من هزاران بار تورو شکر میکنم تو اونقدر مهربانی که همیشه دست محبتت روی سرم بوده کاش من هم بتونم بنده خوبی برای تو باشم کاش تو هم از من راضی باشی خدایا هر لحظه شکرت خدایا کشورم جانم وطنم ایران رو نجات بده از دست هرچی ظالمه نجات بده از دست آدمای بد نجات بده خدای خوبم امنیت رو آرامش رو به کشورم و به هموطنان برگردون خدایا اونقدر کشورم رونق پیدا کنه اونقدر موفق باشه که فرزندانش با افتخار داخل خاک کشور بزرگ بشن
مامان رُز🌹🩷 مامان رُز🌹🩷 ۱۱ ماهگی
✨ امروز بعد از این همه وقت، با رز کوچولو یک ساعتی برگشتم همون جایی که یه روزی بیشتر از خونه برام خونه بود… بیمارستان.
رفتم فقط ک ببینم آدمایی رو که یه روزایی وسط خستگی‌هام، دلگرمیم بودن… همکارایی که حال آدمو از نگاه می‌خونن، بی‌صدا دست می‌گیرن، یه لیوان چای سرد رو می‌کنن بهترین استراحت دنیا.
برای اولین بار رز کوچولومو دیدن… همون فسقلی که حالا همه‌ی پرستاریِ من شده توی بغل گرفتن و لالایی خوندن و بی‌خوابی‌های شبانه.
یه ساعتی بیشتر نبود، ولی انگار همه‌چی دوباره یادم اومد… این‌که یه گوشه‌ای از دلم همیشه بوی الکل می‌ده، بوی دستکش لاتکس، صدای مانیتور.
رز هم قول داده وقتی بزرگ شد روپوش صورتی‌شو بپوشه، دست منو بگیره بیاد کنارم، که دلتنگی‌هام برای بخش و همکارا کمتر بشه.
یک ساعت دیدار با آدمای بخش، همون‌هایی که توی سخت‌ترین شیفتا، خنده رو یادمون ندادن… و حالا با دیدن رز فهمیدن زندگی گاهی ما رو شیفت عوض می‌کنه.
یک ساعت بود، ولی پر بود از یادآوری… 🤍🏥✨
مامان تینا👨‍👩‍👧 مامان تینا👨‍👩‍👧 ۱۲ ماهگی
امروز میخوام برای تسکین قلب مادرانی که با دل وجون برای جگرگوشه هاشون زحمت می کشن بنویسم ،مادرانی که گاهی خسته میشن گاهی کلافه میشن و گاهی دلتنگ یک خونه آرام میشن و کلافه از اینکه کاش وقت بیشتری برای خودشون داشتن و قطعا تجربه این احساسات کاملا طبیعیه و قطعا وجود بچه روال عادی زندگی رو تغییر میده از کودکی تاااا بزرگیشون
اما خب من میخواستم از یک جنبه ی دیگه موجب کم کردن خستگی هاتون بشم شاید اولش ناراحت بشید اما بعد ته دلتون بعد شکرگزاری ،کمی از خستگیاتون کم میشه
راستش من در این چندماه که مادر شدم ،تشنه ی یک نگاه چشم تو چشم با دلبرکم هستم،مگه چی بشه گاهی اتفاقی نگاهش به نگاهم گره بخوره در حد چندثانیه،امامن برای همون 2،3ثانیه هزاربارخداروشکر میکنم و دلم براش ضعف میره
من آرزومه قلب مادر،وقتی توبغلم نیست برای بغل من اومدن بهونه بگیره،حس اینکه منو میخواد حتی برای چند لحظه ،انگار دنیا برای منه
من از خدامه انقدر شیطنت کنه که من به هیچ کارم نرسم ،من الان یه خونه تمیز یه غذای آماده یه سکوت تو خونه م دارم،اما عوضش جگرگوشم با خوردن 6 دارو در روز حال بازی کردن نداره
خدای مهربون من به من هدیه ی بزرگی داد یه دخترسالم و زیبا ،و میدونم حتما در دل همین مشکل بزرگ هم خیریتی هست،ته دلم میدونم دخترم خیلی زود با قدرت این مرحله رو طی میکنه ،باهام ارتباط چشمی میگیره ،بدنش پراز قدرت میشه ،میشینه ،راه میره،بازی می کنه،نمیذاره وقتی برای خودم داشته باشم
اینارو نگفتم که حالا اگه یک وقتا که خسته شدی احساس گناه کنی،فقط خواستم کمی دلگرمت کنم که تمام این شیطنت هابخش قشنگ بچگی کردن و بزرگ شدن و رشد کردن این فرشته هاست که شاید درکش بتونه همین وقت نداشتنا،خونه نامرتب،خواب نا منظم و....رو برات قابل تحمل تر کنه
مامان امیررضا مامان امیررضا ۱۲ ماهگی
یکماه با همین موضوع گذشت هروز منتظر مرگ کوچولوت باشی اخرین شب وضعش وخیم شد پدرم عصبی شد امضا کرد که انتقالش بدن بیمارستان خصوصی اهواز که باما دوساعت و نیم فاصله داشت با کلی بدوبدو امبولانس اجاره گرفت انتقالش دادن اهواز مامان و بابام همراهش رفتم منم کارم شده بود گریه که چه ادمی بودم ناشکری کردم داداشم تشنج مغزی میکرد طوری که فقط تو نوار مشخص بود خیلی عادی و طبیعی داشت رشد میکرد بیمارستان خصوصی یکم بهتر شد البته مامانم نمیتونست شیر بده گفتن شیرت باعث میشه بچه خفه بشه داداشم شیر خشکی شد خلاصه بیست روز دیگه با سختی و استرس گذشت و داداشم مرخص شد مامانم خوب بهش میرسید منم کمکش میکردم چند روز گذشت از مرخص شدنش که مامانم پاهاش شکست دیگه اون موقع مسئولیت بچه افتاد گردن من کنارش میخوابیدم و براش شیر درست میکردم و...یعکم بعد ترخیص از بیمارستان داداشم شده بود زندگیش از شب تا صبح گریه گریه های بد طوری بود که رو پاهام میخوابید تا صبح روی زمین میگذاشتم دوباره گریه میکرد گریش وحشتناک با درد بود دیگه کم کم قلقش دستم اومده بود و فقط بغل من اروم میشد حتی جرئت رفتن به دستشویی رو نداشتم یکروز ظهر نشسته بودیم بابام دستش رو جلوی چشم ها‌ش کشید به مامانم گفت چرا چشماش چیزی رو دنبال نمیکنه مامانم با بابام دعوا کرد گفت چرا عیب میزاری روی بچم چیزی‌ش نیست این حرف بابام باعث شد بره تو مخم هر وقت میخوابید میرفتم توی اینترنت چیزای خوبی نمینوشت توی اینترنت گفته بود نور گوشی رو چشم ها‌ش بگیر اگر بست یعنی مشکل نداره اما دادشم انگار نه انگار حتی پلک نمیزد خیلی عصابم خورد شد مامانم حرفام قبول نمیکرد میگفت مگه بچم چشه اونم نگران بود اما نمیخواست قبول کنه ادامه دارد...