#ترمه
۱۰۹


ابروهاشو انداخت بالا و گفت: زرشک همون گوشت کوبیده رو میگی؟
ترمه: آره با همون وضعیت هم باز حریفش نمیشی
منوچهر: باشه حالا من، ولی من که محافظ شیش سالتمو به اون پسره نفروش
بالبخند میگفت که حال و هوام عوض بشه
سرمو برداشتم و به مامان شایان نگاه کردم
با احترام گفتم: میخواین شما برین تو آی سی یو ببینینش؟ دکتر گفت هماهنگ میکنه که بشه دیدش
دستشو از زانوش گرفت که بلند بشه سریع بلند شدم و میخواستم کمکش کنم که دستمو پس زد و خودش بلند شد
شونه هام آویزون شد و یک قدم عقب رفتم
برگشت سمتم و گفت: من نمیدونم تو توی چه شرایطی بزرگ شدی و ننه بابات کین، اینا میگن پولدارین ولی پولت برای خودته ، من پسرمو با چنگ و دندون بزرگ کردم و الان فقط یه چیز میدونم ، اینکه تو وصله ی خانواده ی ما نیستی ، همین الانش ببین چقد پا قدمت نحسه که پسرم بعد این همه سابقه کارش به اتاق عمل کشیده ..
فرید سریع اومد جلو و گفت: خاله جون بیخیال به ترمه آخه چه ربطی داره هرچی مسئولیتش بیشتر باشه خطرشم بیشتره
به حرفش توجه کرد و گفت: وقتی پسرم بهوش اومد میخوام اینجا نباشی
گفت و از عصاش گرفت و به سمت دیگه سالن که نوشته بود ای سی یو رفت و اون دختره پررو و خالشم دنبالش رفتن
فرید: خانم بیات ایشون الان ناراحتن شما جدی نگیر
چیزی نگفتم و کیفمو برداشتم ، درسته اون مادره ولی من تحمل تحقیر شدنو ندارم ..
ترمه: بریم منوچهر
با جدیت گفتم و رفتم سمت خروجی و منوچهر هم بدو بدو دنبالم اومد
منوچهر: ترمه .. دیوونه شدی؟ میخوای بخاطر حرفای مامانش بیخیال عشقت بشی؟
با عصبانیت گفتم: بیخیالشش نمیشم فقط وظیفه ی خودشه که مامانشو راضی کنه تو ماشین میمونم دو سه ساعت دیگه میرم میبینمش

۰ پاسخ

سوال های مرتبط

مامان رمان ترمه مامان رمان ترمه ۱۲ ماهگی
#ترمه
۱۵۱


شایان: خب اینکه… غذامونو آوردن
گفت و خندید و من با حرص چشمامو چرخوندم و اون از گارسون تشکر کرد
شایان: راستی یه چیز دیگه هم هست
بهش توجه نکرد و یه اسلایس پیتزا برداشتم و گازش گرفتم
شایان: نه جدی میگم این خیلی مهمه
لباش همچنان میخندید
بازم توجه نکردم و با لذت پیتزامو میجویدم
شایان: خب باشه توجه نکن ولی من چهار تا بچه میخوام
ترمه: بیا غذاتو بخور مواظب باش تو گلوت گیر نکنه
گفتم و بشقابشو یکم به سمتش هل دادم با حرص
خندید و شروع کرد به غذا خوردن
ترمه: راستش فکر کردم ماموریتت رو ادامه بدی ، منم بهت کمک میکنم
از برگرش یه گاز بزرگ زد و گفت: هوم ؟ چجوری؟
ترمه: تو میخوای برسی به یه شبکه ی بزرگ درسته؟ میتونی اولش با کیانی شروع کنی
شایان: میشنوم
ترمه: اونا قبلا فقط تاجر ادویه و یه سری نغزیجات از هند بودن بعد کم کم زدن تو کار وید و ال کل الان ولی فکر میکنم چیزای بدتری قاچاق میکنن
نگام کرد و گفت: چه چیزایی؟
ترمه: اعضای بدن
با چشمای گرد نگاهم کرد
ادامه دادم : پدرم چندین ساله تمام تلاششو کرده که راهمونو ازشون جدا کنیم، ولی اونا بازم به کشتی های ما برای انتقال نیاز دارن ، من میتونم با همکاری دوجانبه راهو براتون باز کنم
شایان: ممنون بابت اطلاعاتی که دادی ، ولی جواب من منفیه
با تعجب گفتم : چی؟ چرا؟
مامان رمان ترمه مامان رمان ترمه ۱۲ ماهگی
#ترمه
۲۸

تلفنشو برداشت و درحال زنگ زدن نشست روی مبل و به فرد پشت خط گفت که همه چیز تایید میشه
منم نشستم سمت دیگه ی مبل
ترمه : کتمو آوردی؟
شایان: بله بفرمایید اینم براتون آوردم گفتم و بسته کاغذی رو باز کردم و دونات بزرگ شکلاتی رو در آوردم ، بی اغراق میتونم بگم برق رو توی چشماش دیدم
ترمه: دونات خریدی؟ تو که شیرینی دوست نداشتی
شایان: ولی تو دوست داری
گفتم و گرفتم جلو دهنش و یه گاز بزرگ زد و کنار دهنش شکلاتی شد ولی بی توجه بهش چشماشو بست
ترمه : این واقعا خوشمزس
بهش خندیدم پسر اون واقعا بامزس
به اطراف نگاه کردم که ببینم واکنش کارکنان چیه ولی تقریبا خلوت شده بود
دوناتو از دستم گرفت و بی تعارف همشو خورد.
شایان : شکمو !
ترمه :اگر میخواستی باید دوتا میخریدی
گفت و همزمان دوتایی خم شدیم که دستمال برداریم که بهم خوردیم
فهمیدم سرش خورد به بازوم
ترمه : آخ لعنتی اون کوشته یا تیر آهن؟ چرا انقد سفت بود؟
سرشو با دستش گرفت و گفت
شایان: ببخشید آسیب دیدی؟ چیکار کنم دیگه برای گیر انداختن آدم بدا لازمه
با حرص نگاهم کرد و یه مشت محکم بهم زد که باز بیشتر خودش درد گرفت
از ته دل به کاراش خندیدم و دستشو گرفتم و همونطور خم شدم دستمال برداشتم و لبشو تمیز کردم
شایان : بفرما خانم کوچولو دستوپاچلفتی، بیچاره اونایی که تو ساختمونای تو میمونن
ترمه: ساختمونای من خیلی هم استاندارد فقط کنار تو که هستم …
بقیه حرفشو خورد
همینطوری که دستشو گرفتم بودم نگاش کردم و ابروهامو انداختم بالا
شایان: کنار من چی؟
چیزی نگفت و میخواست فرار کنه که دستشو محکم تر گرفتم
مامان رمان ترمه مامان رمان ترمه ۱۲ ماهگی
#ترمه
۵۶

شایان: ببین من هرطور شده باید تا اخر عمرم باهات دوست بمونم کی فکرشو میکرد بتونم یه روزی به ماستانگ رانندگی کنم؟
با ذوق میگفت و با کوچکترین گاز صدای غرش موتور ماشین بلند میشد
سقف کروکشو باز کردم و عبنک زدم و موهام تو باد تکون میخوردن ، یه دستشو گذاشت رو صندلی من و دست دیگش روی فرمون بود بهش نگاه کردم که چطور ریشای طلایی رنگش روی صورتش خود نمایی میکنه
فقط کاش راهی بود که از درون مغز آدما باخبر شد
ترمه: تو کسیو تو زندگیت داری؟
عینکشو یکم داد پایین و با تردید بهم نگاه کرد
شایان: چطور ؟
ترمه: خب داری حرف از دوستی میزنی، میخوام بیشتر بشناسمت .
شایان: و اولین سوالت درباره ی پارتنر داشتنمه؟
لبخند زد و گفت و باعث شد حس حماقت کنم!
ادامه داد: نه کسی نیست ، تو چطور؟
ترمه: من که مشخصه هیچ کس نیست انقد سرم شلوغه وقت نمیکنم به این چیزا فکر کنم حتی .
سرشو با رضایت تکون داد و جلوی باشگاه تفریحات آبی نگه داشت و سریع بدو بدو دوید درو باز کرد برام و دستشو گرفت جلوم ، خندیدم و دستشو گرفتم و پیاده شدم و رفتیم داخل
شایان: چی دوست داری سوار بشی؟
ترمه: الان پاراسل و جت اسکی
به مسئولش گفت و دست کرد کارتشو در آورد گرفت جلوش ،با خنده بهش نگاه کردم و دستشو گرفتم
ترمه: نیازی نیست اقای دست و دل باز اینجا مال تیامه .
مامان رمان ترمه مامان رمان ترمه ۱۲ ماهگی
#ترمه
۲۲۷


شایان آروم کمرمو فشار و داد و آهنگ به آهنگی تند تبدیل شد و کیک رو آوردن داخل
کیکی چند طبقه به رنگ سرمه ای و گل هایی دقیقا مدل لباسم
با ذوق گفتم : شایان این کارارو واقعا همشو خودت کردی؟
لبخند زد و گفت: منو انقد دسته کم نگیر بانو
ترمه: تو فوق العاده ای
لبخند زد و موهامو بو^^سید و با یه دستش بغلم کرد
چندتا عکس با کیک گرفتیم و وقتی همه مشغول رقصیدن شدن اروم به شایان گفتم: بریم پسر تیامو ببینیم؟ بالاست
بالبخند از سپیده که داشت باهاش حرف میزد عذرخواهی کرد و گفت: بریم
باهم رفتیم از سالن بیرون و نفس عمیقی کشیدم تا هوای تازه بیاد تو ریه هام
ترمه: شایان میدونی دلم چی میخواد؟
نگام کرد و گفت : چی؟
ترمه: اون ساندویچی بام بود.. اولین بار باهم رفتیم دلم ازون ساندویچا میخواد
شایان: جدی؟ ازش خوشت اومده؟
ترمه: آره مزش زیر دندونمه دلم میخواد دوباره بخورمش
شایان: باشه عزیزم امروز بعد جشن میریم
با ذوق نگاش کردم و در واحد تیام و حلمارو زدم
حلما با ظاهری اراسته و خسته درو باز کرد و لبخند زد
بعد احوال پرسی با شایان رفتیم تو اتاق آرین که آروم روی تختش خواب بود
با ذوق گفتم : وای ببینش اندازه یه گربه پیشیه
شایان رو تخت خم شد و بدون هیچ حرفی به بچه نگاه کزد
ترمه: مگه نه شایان؟ خیلی ناز نیست ؟
لبخند زد و گفت : چرا خیلی نازه فکر کنم شبیه حلما خانمه
ترمه : خشگل عمه
به شایان نگاه کردم که چطوری بدون هیچ حرف و با ذوق خاصی به بچه خیره شده بود
الان وقتشه ، وقتشه که بهش بگم
مامان رمان ترمه مامان رمان ترمه ۱۲ ماهگی
#ترمه
۲۳۶


الان دلیل رفتار های ضد و نقیضشو میفهمم ، میفهمم چرا یه روز باهام گرم میگرفت و یه روز نه .
باورم نمیشه تو اون زمان هایی که من میزاشتم آزادانه بدنمو لمس کنه اون با همون دستا یک نفر دیگه رو لمس میکرد
الان اون ازم ناراحته در صورتی که یکی از دلایلی که عاشقم شد با^کره بودنم بود و حالا خودش چی؟
اشکام دوباره ریختن رو از سر گرفتن و رو گونه هام سر خوردن
بیچاره بچه ای که تو شکممه و باید این چیزا رو تحمل کنه!
اطرافو نگاه کردم و یه پتو برداشتم روی شایان انداختم
الان میفهمم عشق هرچقد هم درد داشته باشه ولی از بین نمیره … وسعتش تا عمیق ترین قسمت های روح انسان نفوذ میکنه
به خودم تو آینه نگاه کردم و موهامو باز کردم
اطرافو نگاه کردم هیچ لباسی نبود فقط یه حوله بود
همونو برداشتم و رفتم حمام
زیر اب داغ وایستادم و به زمین خیره شدم ، دوباره دنیا بهم یاداوری کرد که زندگیم هیچ وقت قرار نیست نرمال باشه
تقریبا یک ساعت تو حمام بودم و بعد حوله رو پوشیدم رفتم بیرون
شایان بیدار شده بود و سعی داشت با پنس و بتادین زخمای دستشو تمیز کنه
رفتم جلو و خواستم پنسو بگیرم
اروم گفتم: بدش به من
با اخم دستمو رد کرد و گفت : لازم نکرده خودم انجامش میدم
با ناباوری نگاش کردم بهم نگاه نمیکرد ولی جدیت کاملا از نیم رخش هم پیدا بود
ترمه : شایان این چه رفتاریه؟ بزار کمکت کنم
شایان: کمکتو نخواستم
مامان رمان ترمه مامان رمان ترمه ۱۲ ماهگی
#ترمه
۲۰۷


دکتر: عزیزم راه های زیادی برای جلوگیری هست میتونین دستگاه بزارین یا ماه به ماه امپول بزنین ولی اول باید یه تست بارداری انجام بدین که مطمئن بشیم در حال حاضر باردار نیستین ، هرچند که من از الان جوابشو میدونم
با استرس گفتم : یعنی چی؟
دکتر: برو اول تست رو انجام بده بعد صحبت میکنیم، میتونی رو تخت اتاق بغلی دراز بکشی تا همکارم بیاد و نمونه گیری انجام بده
بلند شدم و درحالی که بند کیفمو محکم گرفته بودم قدم برداشتم به اون سمت ، لعنتی ترمه فقط چهل روز تو زندگیم ، چهل روز خواستم عین بقیه مردم بی پروا زندگی کنم ولی الان… اصلا امادگی حاملگی رو ندارم
نمونه خون رو که ازم گرفتن بخاطر سرگیجه شدید اجازه دادن همونجا بمونم تا جوابش اماده بشه و با دادن پول بیشتر این زیاد طول نکشید
دکتر جواب ازمایش به دست اومد داخل و گفت: تبریک میگم دارین مامان میشین
بلند شدم نشستم و اشکام سرازیر شدن، اشکایی که میتونست از شادی باشن و حالا بخاطر تنفر از بی مسئولیتمون هست ، اینکه از پس یه کار ساده برنیومدیم
جوابو ازش گرفتم و خودمو بغل کردم و رفتم بیرون
اواسط اسفند بود و همه جا طراوت دم عید ، یکی از چیزایی که تو ایران همیشه عاشقش بودم ولی الان انگار هیچ زیبایی ای برام ندارن ، الان حال حلمارو درک میکنم وقتی حامله شده بود حتی به شایان هم نمیتونم بگم ، نمیتونم بیشتر از این تو شرایط سخت بزارمش اون همین الانم کلی استرس داره
گند زدی ترمه خانم گند زدی !
مامان رمان ترمه مامان رمان ترمه ۱۲ ماهگی
#ترمه
۱۱۰

گفتم و نشستم تو ماشین و اشکام بی اختیار دوباره شروع به ریختن کرد ، خانم مالکی شاید خودتون خیلی معتقد باشین ولی پسرت اصلا این جوری نیست .. زیر لب گفتم و سرمو گذاشتم رو فرمون و چشمام بستم

هوا تقریبا روشن شده بود ولی هنوز آفتاب کاماا نمایان نشده بود ، حیاط بیمارستان جنب و جوش شب گذشته رو نداشت و تقریبا آروم و سرد بود
تو آینه خودمو نگاه کردم و با دستمال صورتمو تمیز کردم و پیاده شدم دو سه ساعت خواب کمک خوبی بود برام
رفتم سرویس و صورتمو شستم و رفتم سمت آی سی یو ، خداروشکر کسی اونجا نبود
زنگو زدم و خودمو معرفی کردم بدون هیچ اعتراضی درو باز کردن
گان پوشیدم و با راهنمایی پرستار رفتم پیشش
ای سی یو شامل چند سالن بود که به وضعیت بیمارا تفکیک شده بود و شایان تو قسمت سی یعنی کمتر کم خطر بود
دستش آتل بسته بود و رو صورتش چند جای زخم بود و چشماش بسته بود موهاش از اون حالت مرتب در اومده بود و حالت دار شده بود ، اینطوری هم خیلی بهش میاد
آروم دست سالمشو گرفتم و هق هق اشکام میریخت
با صدای گرفته ای گفت: گریه نکن
با خوشحالی و تعجب گفتم : بیداری؟
چشماشو باز کرد و گفت: آره یک ساعتی میشه دیگه داشت حوصلم سر میرفت
ترمه: اوه خدایا شکرت
گفتم و بیشتر اشکام ریخت و دستشو محکمتر گرفتم
شایان: چیه نکنه چهار پنج سال تو کما بودم؟
بین گریه هام خندیدم و گفتم: نه احمق فقط خیلی ترسیدم
شایان: عزیز دلم ببخشید که نگرانت کردم باور کن همه کاری کردم که کمتر آسیب ببینم
مامان ماهلین و تودلی مامان ماهلین و تودلی ۱۱ ماهگی
سلام سلام ، مامانا بیاین کارتون دارم ...
اول از همه اینکه شما به ابجد اسم و این چیزا اعتقاد دارید ؟ برای انتخاب اسم ارتعاش بررسی کردید ؟ من آنچنان اعتقادی ندارم .
اما سوال مهم ترم😂 :
من‌دو شب پیش به شوهرم گفتم من از اسم هانا خوشم میاد و بذاریم هانا به ماهلینم میاد . بعد نه موافقت کرد نه مخالفت . گفتم ماهورا گفت نه .
حالا دیشب خونه باباش بودیم ، پدرشوهرم گفت من یه چیزی بگم اونو میذارید ؟ گفتیم بگو , یهو گفت بذارید هانا ......
شوهرم اصلا شاخ درآورد. بعد گفت دیگه حالا که بابامم گفت بذاریم هانا . من سر تکون دادم چیزی نگفتم فقط خندیدم . بعد برگشت بلند گفت که من میدونم الان اگه بذاریم هانا ، فائزه تا عمر دارم هی میخواد بگه چون بابات گفت تو گذاشتی هانا😂😂😂😂 بعد موقع برگشت گفت اصلا از هانا خوشم نمیاد بگرد اسم پیدا کن . همه اشم میگه ماهلین رو من انتخاب کردم این‌یکی با توعه فردا روز نگی اسم بچه هامون رو نذاشتی من انتخاب کنم .
حالا موندم تو دوراهی😂😂😂 آیلین کنسل شد برامون دنبال اسم جدیدم .
مامان هامین مامان هامین ۱۷ ماهگی
سلام خانما.دیروز اتفاقایی که برام افتاد برام شد تلنگر یا یه تکون نمیدونم ولی خیلیی از دیروز تو فکرم.
پریشب از ساعت ۱۱ شب سینم بدون دلیل شروع کرد ورم کردن و جدا ازینکه درد داشت خیلیی هم حرارت همون سینم زیاد بود.
خوابیدم بیدار شدم دیدم بدتر شده باز اهمیت ندادم یعنی گفتم ولش کن چیزی نیست مهم نیست.باآب گرم ماساژ دادم بدتر شد و اصلا قصد خوب شدن نداشت.
نوبت گرفتم رفتم دکتر تا دید گفت چندروزه اینجوری شدی گفتم دکتر دیشب شروع شد یهو دست زد گفت تب داری گفتم من؟
گفت آره بدنت داغه بیحال نیستی؟گفتم نه حالم خوبه.
گفت لرز نکردی گفتم نههه.گفت اصلا حواست بوده که تب و لرز کرده باشی🙂یهو فقط دکتر نگاه کردم یهو به خودم اومدم دیدم چقدر ازینکه به خودم اهمیت بدم دور شدم.چقدر دیگه خودمو نمیبینم چقدر بخودم نگاه نکردم.دکتر خندید گفت داری دنبال علائم میگردی گفتم آره تازه یادم اومد دیشب دقیقا پشت سینم درد میکرد و من فکر میکردم از خستگیه.شبش از گرما خوابم نبرد کولر زدم لرز کردم بازم فکر کردم از خستگیه.صبح بیدار شدم حال نداشتم باز فکر کردم از کم خوابیه.دگتر گفت پس علائم داشتی و ندیدی گفتم آره الان اینارو یادم اومد تازه کنارش کارخونه و بچه داری و بیرون بردن هامینم بود.
دکتر یه جمله ای بهم گفت هم ناراحت شدم و نگران.بهم گفت بچتو دوست داری حقداری میخوای بهش برسی حق داری میخوای براش عالی باشی حق داری ولی مامان خوب مامانیه که بیشتراز بچش مراقب خودش باشه بچه مادر سالم و سرحال میخواد بگرد اول خودتو پیدا کن اینجوری مادری کردن نه برای تو خوبه برای بچت و مطمئن باش که تو اینده جای تشکر برات نمیزاره.
خلاصه که مامانا مراقب خودتون باشید و برای خودتون ارزش بزارید❤️