#ترمه
۱۱۰

گفتم و نشستم تو ماشین و اشکام بی اختیار دوباره شروع به ریختن کرد ، خانم مالکی شاید خودتون خیلی معتقد باشین ولی پسرت اصلا این جوری نیست .. زیر لب گفتم و سرمو گذاشتم رو فرمون و چشمام بستم

هوا تقریبا روشن شده بود ولی هنوز آفتاب کاماا نمایان نشده بود ، حیاط بیمارستان جنب و جوش شب گذشته رو نداشت و تقریبا آروم و سرد بود
تو آینه خودمو نگاه کردم و با دستمال صورتمو تمیز کردم و پیاده شدم دو سه ساعت خواب کمک خوبی بود برام
رفتم سرویس و صورتمو شستم و رفتم سمت آی سی یو ، خداروشکر کسی اونجا نبود
زنگو زدم و خودمو معرفی کردم بدون هیچ اعتراضی درو باز کردن
گان پوشیدم و با راهنمایی پرستار رفتم پیشش
ای سی یو شامل چند سالن بود که به وضعیت بیمارا تفکیک شده بود و شایان تو قسمت سی یعنی کمتر کم خطر بود
دستش آتل بسته بود و رو صورتش چند جای زخم بود و چشماش بسته بود موهاش از اون حالت مرتب در اومده بود و حالت دار شده بود ، اینطوری هم خیلی بهش میاد
آروم دست سالمشو گرفتم و هق هق اشکام میریخت
با صدای گرفته ای گفت: گریه نکن
با خوشحالی و تعجب گفتم : بیداری؟
چشماشو باز کرد و گفت: آره یک ساعتی میشه دیگه داشت حوصلم سر میرفت
ترمه: اوه خدایا شکرت
گفتم و بیشتر اشکام ریخت و دستشو محکمتر گرفتم
شایان: چیه نکنه چهار پنج سال تو کما بودم؟
بین گریه هام خندیدم و گفتم: نه احمق فقط خیلی ترسیدم
شایان: عزیز دلم ببخشید که نگرانت کردم باور کن همه کاری کردم که کمتر آسیب ببینم

۰ پاسخ

سوال های مرتبط

مامان رمان نیاز مامان رمان نیاز ۱۴ ماهگی
#ترمه
۲۳۶


الان دلیل رفتار های ضد و نقیضشو میفهمم ، میفهمم چرا یه روز باهام گرم میگرفت و یه روز نه .
باورم نمیشه تو اون زمان هایی که من میزاشتم آزادانه بدنمو لمس کنه اون با همون دستا یک نفر دیگه رو لمس میکرد
الان اون ازم ناراحته در صورتی که یکی از دلایلی که عاشقم شد با^کره بودنم بود و حالا خودش چی؟
اشکام دوباره ریختن رو از سر گرفتن و رو گونه هام سر خوردن
بیچاره بچه ای که تو شکممه و باید این چیزا رو تحمل کنه!
اطرافو نگاه کردم و یه پتو برداشتم روی شایان انداختم
الان میفهمم عشق هرچقد هم درد داشته باشه ولی از بین نمیره … وسعتش تا عمیق ترین قسمت های روح انسان نفوذ میکنه
به خودم تو آینه نگاه کردم و موهامو باز کردم
اطرافو نگاه کردم هیچ لباسی نبود فقط یه حوله بود
همونو برداشتم و رفتم حمام
زیر اب داغ وایستادم و به زمین خیره شدم ، دوباره دنیا بهم یاداوری کرد که زندگیم هیچ وقت قرار نیست نرمال باشه
تقریبا یک ساعت تو حمام بودم و بعد حوله رو پوشیدم رفتم بیرون
شایان بیدار شده بود و سعی داشت با پنس و بتادین زخمای دستشو تمیز کنه
رفتم جلو و خواستم پنسو بگیرم
اروم گفتم: بدش به من
با اخم دستمو رد کرد و گفت : لازم نکرده خودم انجامش میدم
با ناباوری نگاش کردم بهم نگاه نمیکرد ولی جدیت کاملا از نیم رخش هم پیدا بود
ترمه : شایان این چه رفتاریه؟ بزار کمکت کنم
شایان: کمکتو نخواستم
مامان رمان نیاز مامان رمان نیاز ۱۴ ماهگی
#ترمه
۲۲۷


شایان آروم کمرمو فشار و داد و آهنگ به آهنگی تند تبدیل شد و کیک رو آوردن داخل
کیکی چند طبقه به رنگ سرمه ای و گل هایی دقیقا مدل لباسم
با ذوق گفتم : شایان این کارارو واقعا همشو خودت کردی؟
لبخند زد و گفت: منو انقد دسته کم نگیر بانو
ترمه: تو فوق العاده ای
لبخند زد و موهامو بو^^سید و با یه دستش بغلم کرد
چندتا عکس با کیک گرفتیم و وقتی همه مشغول رقصیدن شدن اروم به شایان گفتم: بریم پسر تیامو ببینیم؟ بالاست
بالبخند از سپیده که داشت باهاش حرف میزد عذرخواهی کرد و گفت: بریم
باهم رفتیم از سالن بیرون و نفس عمیقی کشیدم تا هوای تازه بیاد تو ریه هام
ترمه: شایان میدونی دلم چی میخواد؟
نگام کرد و گفت : چی؟
ترمه: اون ساندویچی بام بود.. اولین بار باهم رفتیم دلم ازون ساندویچا میخواد
شایان: جدی؟ ازش خوشت اومده؟
ترمه: آره مزش زیر دندونمه دلم میخواد دوباره بخورمش
شایان: باشه عزیزم امروز بعد جشن میریم
با ذوق نگاش کردم و در واحد تیام و حلمارو زدم
حلما با ظاهری اراسته و خسته درو باز کرد و لبخند زد
بعد احوال پرسی با شایان رفتیم تو اتاق آرین که آروم روی تختش خواب بود
با ذوق گفتم : وای ببینش اندازه یه گربه پیشیه
شایان رو تخت خم شد و بدون هیچ حرفی به بچه نگاه کزد
ترمه: مگه نه شایان؟ خیلی ناز نیست ؟
لبخند زد و گفت : چرا خیلی نازه فکر کنم شبیه حلما خانمه
ترمه : خشگل عمه
به شایان نگاه کردم که چطوری بدون هیچ حرف و با ذوق خاصی به بچه خیره شده بود
الان وقتشه ، وقتشه که بهش بگم
مامان رمان نیاز مامان رمان نیاز ۱۴ ماهگی
#ترمه
۲۸

تلفنشو برداشت و درحال زنگ زدن نشست روی مبل و به فرد پشت خط گفت که همه چیز تایید میشه
منم نشستم سمت دیگه ی مبل
ترمه : کتمو آوردی؟
شایان: بله بفرمایید اینم براتون آوردم گفتم و بسته کاغذی رو باز کردم و دونات بزرگ شکلاتی رو در آوردم ، بی اغراق میتونم بگم برق رو توی چشماش دیدم
ترمه: دونات خریدی؟ تو که شیرینی دوست نداشتی
شایان: ولی تو دوست داری
گفتم و گرفتم جلو دهنش و یه گاز بزرگ زد و کنار دهنش شکلاتی شد ولی بی توجه بهش چشماشو بست
ترمه : این واقعا خوشمزس
بهش خندیدم پسر اون واقعا بامزس
به اطراف نگاه کردم که ببینم واکنش کارکنان چیه ولی تقریبا خلوت شده بود
دوناتو از دستم گرفت و بی تعارف همشو خورد.
شایان : شکمو !
ترمه :اگر میخواستی باید دوتا میخریدی
گفت و همزمان دوتایی خم شدیم که دستمال برداریم که بهم خوردیم
فهمیدم سرش خورد به بازوم
ترمه : آخ لعنتی اون کوشته یا تیر آهن؟ چرا انقد سفت بود؟
سرشو با دستش گرفت و گفت
شایان: ببخشید آسیب دیدی؟ چیکار کنم دیگه برای گیر انداختن آدم بدا لازمه
با حرص نگاهم کرد و یه مشت محکم بهم زد که باز بیشتر خودش درد گرفت
از ته دل به کاراش خندیدم و دستشو گرفتم و همونطور خم شدم دستمال برداشتم و لبشو تمیز کردم
شایان : بفرما خانم کوچولو دستوپاچلفتی، بیچاره اونایی که تو ساختمونای تو میمونن
ترمه: ساختمونای من خیلی هم استاندارد فقط کنار تو که هستم …
بقیه حرفشو خورد
همینطوری که دستشو گرفتم بودم نگاش کردم و ابروهامو انداختم بالا
شایان: کنار من چی؟
چیزی نگفت و میخواست فرار کنه که دستشو محکم تر گرفتم
مامان رمان نیاز مامان رمان نیاز ۱۴ ماهگی
#ترمه
۵۶

شایان: ببین من هرطور شده باید تا اخر عمرم باهات دوست بمونم کی فکرشو میکرد بتونم یه روزی به ماستانگ رانندگی کنم؟
با ذوق میگفت و با کوچکترین گاز صدای غرش موتور ماشین بلند میشد
سقف کروکشو باز کردم و عبنک زدم و موهام تو باد تکون میخوردن ، یه دستشو گذاشت رو صندلی من و دست دیگش روی فرمون بود بهش نگاه کردم که چطور ریشای طلایی رنگش روی صورتش خود نمایی میکنه
فقط کاش راهی بود که از درون مغز آدما باخبر شد
ترمه: تو کسیو تو زندگیت داری؟
عینکشو یکم داد پایین و با تردید بهم نگاه کرد
شایان: چطور ؟
ترمه: خب داری حرف از دوستی میزنی، میخوام بیشتر بشناسمت .
شایان: و اولین سوالت درباره ی پارتنر داشتنمه؟
لبخند زد و گفت و باعث شد حس حماقت کنم!
ادامه داد: نه کسی نیست ، تو چطور؟
ترمه: من که مشخصه هیچ کس نیست انقد سرم شلوغه وقت نمیکنم به این چیزا فکر کنم حتی .
سرشو با رضایت تکون داد و جلوی باشگاه تفریحات آبی نگه داشت و سریع بدو بدو دوید درو باز کرد برام و دستشو گرفت جلوم ، خندیدم و دستشو گرفتم و پیاده شدم و رفتیم داخل
شایان: چی دوست داری سوار بشی؟
ترمه: الان پاراسل و جت اسکی
به مسئولش گفت و دست کرد کارتشو در آورد گرفت جلوش ،با خنده بهش نگاه کردم و دستشو گرفتم
ترمه: نیازی نیست اقای دست و دل باز اینجا مال تیامه .
مامان بَشِه❤️ مامان بَشِه❤️ ۱۰ ماهگی
رفتم پیش دکتر سونو رو دادم بهش گفت خوبه مشکلی نداره فقط دوتا کیست توی سرش داره و یدونه ضایعه تو قلبش چیز مهمی نیست
دنیا دور سرم چرخید نمیفهمیدم چی میگه ادرس بهترین دکتر شهرمونو داد گفت دوسه هفته دیگه برو پیشش اکوی قلب جنین بده خیالت راحت بشه
تاکیدم کرد که چیزی نیست تا یکی دوماه دیگه کیستت رفع میشن و مهم نیست ولی من این حرفا حالیم نبود از مطب اومدم و به مامانم گفتم مشکل داره به زور خودمو نگه داشته بودم مادربیچارمم جرات نمیکرد باهام حرف بزنه بغض کرده بود هرچی گفت بیا خونه ما نرفتم رفتم خونه خودمون دیدم کلید ندارم زنگ زدم شوهرم گفتم کلید ندارم بیا تو همین حین مادرم شوهرمو دیده بود توخیابون افتاده بود گریه گفته بود برو خونه
من دم‌در بودم اشکام بی صدا میریختن و منتظر شوهرم بودم شوهرم رسید درو باز کرد همین که رفتیم تو انقدررر گریه کردم انقدررررررر گریه کردم زجه میزدم گفتم دکتر اینطور گفته اونم میگفت خب مگه نگفته رفع میشه ولی من این حرفا حالیم نبود
حالا که فکر میکنم چقدر احمق بودم خب دکتر گفت مشکلی نداره چرا کولی بازی دراوردم
شوهرم هرکار میکرد نمیتونست ارومم کنه خلاصه چند روز گذشت و من اروم تر شده بودم ولی همسرم تا دوهفته توحال خودش بود و میترسید
هفته بیست و سه من رفتم برای اکو‌قلب جنین دکتر نزدیک نیم ساعت سونو کرد و گفت اون ضایعه تجمع کلسیمه و چیزی نیست سالمه گفتم دکتر گفتن توی سرش کیست داره میشه یه نگاه کنی نگاه کرد گفت یک میلیه داره از بین میره
کیستای سرش چهارمیلی بودن
خیالم راحت شد خاستم نفس راحتی بکشم که...
مامان رمان نیاز مامان رمان نیاز ۱۴ ماهگی
ترمه
۳۰
❗️هشدار این قسمت شامل صحنه های مثبت ۱۸ هست ❗️

سارا اومد داخل با یه پلاستیک خوراکی جات دستش
سارا: عه شایان اومدی خونه؟ فکر کردم دیروقت میای
به عقب تکیه دادم و گفتم : آره امروز کارم زود تموم شد مامان و خاله کجان؟ اونا چیه خریدی؟
سارا: دیت ناییتتتت
پلاستیک پر از چیپس و پفک رو آورد بالا و با ذوق گفت و منظورش به قراره شبانس
با اینکه اصلا حوصله نداشتم بلند شدم و سعی کردم خودمو خوشحال نشون بدم
شایان: میگفتی من میخریدمشون خب
گفتم و پلاستیکو از دستش گرفتم ، کمرشو گرفتم کشیدم سمت خودم دستاشو دور گردنم حلقه کرد و تو چشام خیره شد
من ولی نمیتونستم به چشماش نگاه کردم و بیشتر به لبا ش چشم دوختم ، کمرشو بیشتر کشیدم و آروم بوسی دمش اونم حلقه دستاشو دور گردنم تنگ تر کرد
دستامو بردم زیر رونای پاش و بلندش کردم و بردمش رو مبل سرمو بردم تو گردنش اون دستشو برد تو موهام و یکم کشید
نشستم و لباسمو در آوردم و دکمه های شلوارش رو باز کردم
این دختر زن منه ولی دیگه اون حسی که باید رو بهم نمیده این تمام فکری بود که در حین کار داشتم با اینکه سارا داشت لذت میبرد و صداش تا ده فرسخ اونورتر میرفت
مامان بَشِه❤️ مامان بَشِه❤️ ۱۰ ماهگی
اینم بگم من سه شب تمام نخابیدم توی روز سرجمع شاید دوساعت خابیده بودم
جواب ازمایش بچم اومد و زردیش روی هشت بود و گفتن چندروز دیگه دباره بیارینش و مرخصم کردن و بیست ملیون هزینه بیمارستان گرفتن
اومدیم خونه بچمو اوردیم و من باز شب تاساعتای سه خابم نبرد
شیرنداشتم و سرسینه هام زخم بود
شب تو سکوت بچم کنارم خابیده بودم خدایاشکرت که بچم سالمه
خدانصیب همه چشم انتظاراکنه ولی زردی صورتش منو میترسوند و ببشتر میشد یکی میگفت ترنجبین بده یکی میگفت خاک شیربده ولی هیچی بهش ندادم خودم میخوردم اینارو
خلاصه روز چهارم زایمان باشیردوش و قطره شیرافزا و اینا بالاخره شیر اومد توسینه هام
یه شیرخیلیی زیاد که همیشه لباسام خیس بود کل شکمم خیس بود
ولی خب شیرمیخورد ولی هنوززرد بود شوهرمم نمیومد دکتر ببریمش میگفت تو بارداری انقد حساس بودی الانم حساسی
اسنم بگم فرداس روزی مه نرخص شدم رفتم حموم نزاشتم مسی کمکم کنه خیلی شخت بود ولی تونستم به شکمی که خالی بود و پراز ترک بدن بهم ریختم بعد زایمان نگاه کردم شکمم سر بود و هیچ حسی نداشت ازحموم که اومدم خودمو جلوی اینه نگاه کردم شکممو نمیشناختم بعد از زایمان یه شکم شل و ول پرترک زشت شده بود با خودم گفتم ینی دیگه من این شکلی ام ...
مامان رمان نیاز مامان رمان نیاز ۱۴ ماهگی
#ترمه
۱۰۹


ابروهاشو انداخت بالا و گفت: زرشک همون گوشت کوبیده رو میگی؟
ترمه: آره با همون وضعیت هم باز حریفش نمیشی
منوچهر: باشه حالا من، ولی من که محافظ شیش سالتمو به اون پسره نفروش
بالبخند میگفت که حال و هوام عوض بشه
سرمو برداشتم و به مامان شایان نگاه کردم
با احترام گفتم: میخواین شما برین تو آی سی یو ببینینش؟ دکتر گفت هماهنگ میکنه که بشه دیدش
دستشو از زانوش گرفت که بلند بشه سریع بلند شدم و میخواستم کمکش کنم که دستمو پس زد و خودش بلند شد
شونه هام آویزون شد و یک قدم عقب رفتم
برگشت سمتم و گفت: من نمیدونم تو توی چه شرایطی بزرگ شدی و ننه بابات کین، اینا میگن پولدارین ولی پولت برای خودته ، من پسرمو با چنگ و دندون بزرگ کردم و الان فقط یه چیز میدونم ، اینکه تو وصله ی خانواده ی ما نیستی ، همین الانش ببین چقد پا قدمت نحسه که پسرم بعد این همه سابقه کارش به اتاق عمل کشیده ..
فرید سریع اومد جلو و گفت: خاله جون بیخیال به ترمه آخه چه ربطی داره هرچی مسئولیتش بیشتر باشه خطرشم بیشتره
به حرفش توجه کرد و گفت: وقتی پسرم بهوش اومد میخوام اینجا نباشی
گفت و از عصاش گرفت و به سمت دیگه سالن که نوشته بود ای سی یو رفت و اون دختره پررو و خالشم دنبالش رفتن
فرید: خانم بیات ایشون الان ناراحتن شما جدی نگیر
چیزی نگفتم و کیفمو برداشتم ، درسته اون مادره ولی من تحمل تحقیر شدنو ندارم ..
ترمه: بریم منوچهر
با جدیت گفتم و رفتم سمت خروجی و منوچهر هم بدو بدو دنبالم اومد
منوچهر: ترمه .. دیوونه شدی؟ میخوای بخاطر حرفای مامانش بیخیال عشقت بشی؟
با عصبانیت گفتم: بیخیالشش نمیشم فقط وظیفه ی خودشه که مامانشو راضی کنه تو ماشین میمونم دو سه ساعت دیگه میرم میبینمش
مامان بَشِه❤️ مامان بَشِه❤️ ۱۰ ماهگی
رفتیم تو اتاق و گذاشتمش رو تخت تو همین موقع مامان و بابامم اومدن توی اتاق چهارتخت بود که فقط یه تختش پر بود
یه دختر دوماهه که تشنج‌کرده بود و از شهرستان آورد بودنش شهر ما من نشستم روی صندلی و یه دل سیرگریه کردم شوهرم و پدرم‌ هی دلداریم میدادن ولی من میگفتم‌این بچه مشکل داره دیگه
اون خانمه هم تختی اومد پیشم و گفت گریه نکن من یه هفته س اینجام بچم‌تشنج کرده نگران نباش و دلداریم داد
به بچم‌نکاه میکردم مثل همیشه بود حالش خوب بود تقریبا
دکتر گفته بود باید نزدیک هشت ساعت شیرنخوره خلاصه بچم خابید شوهر و پدرمم رفتن ولی مادرم موند
خاله م زنگ‌زد پشت تلفن کلی گریه کردم گفتم گوشی و باتو قط کردم اینجوری شد و همه سعی داشتن ارومم کنن ولی نمیتونستن
نزدیکای غروب بچم‌بیدار شد گرسنش بود داشت هممونو میخورد به پرستار گفتم گفت یه ذره بهش شیر بدین
تااون موقع شیرخودمو میخورد و روزی یکی دوبار کمکی براش شیرخشک درست کردم و خورد
شب دباره شوهرم و پدرم‌اومدن و مادرم رفت دیگه
من موندم و بیمارستان....
مامان دنیز مامان دنیز ۱۰ ماهگی
#آنفولانزا
#سرماخوردگی
#سرفه
شبتون بخیر مامانا
اومدم از تجربه خودم بگم
دنیز دقیقا یه هفته پیش سرما خورده بود. یکی دو روز تب داشت با قطره استامینوفن پاراکید و بروفن کنترلش کردم که خداروشکر 🙏 بهتر شد بعد آبریزش بینی عطسه و سرفه های شدید که روز به ردی بدتر میشد و باعث شده بود مدام بالا بیاره طوری که دیگه دلش نمی‌خواست شیر بخوره ‌
داروهای هم که دکتر داده بود استا و بروفن و کتوتیفن و سیتریزین واسپری بینی بود .
تب و بد درد که گذروند ولی سرفه هاش نه ‌ . بعد توی نت سرچ کردم شربت پروسپان و ایوراومی این دو شربت برای سرفه نوشته بود خوبه . آیوراومی که تحقیق کردم برای بعضی باعث معده درد شده بود ولی پروسپان عوارض نداشت کاملا گیاهی بود ترکیباتش هم آویشن و پونه و گل ختمی و شیرین بیان و گیاه پیچک بود ‌ . از اونجایی که به داروخونه دسترسی نداشتم
آویشن و پونه و گل ختمی تو خونه داشتم براش جوشوندم و از پارچه رد کردم چون گل ختمی از توری رد کنی بازم خار خاری هستی ممکنه بچه نخوره هر از هشت ساعت دو و نیم سی سی بهش دادم .
شاید باورتون نشه که بار اول که خورد سرفه های دنیز به نصف یا شاید ربع رسیده بود خیلی خیلی کمتر شد .
شربتش رو خریدم به شوهرمم که خیلی سرفه میکرد دادم اونم بس که سرفه میکرد معده درد گرفته بود اونم آروم شد خیلی کمتر شد .
خواستم بگم شربت پروسپان عالیه هم زیر یه سال میتونن بخورم هم بزرگسال دوز مصرفی زیر یه سال دونیم سی سی هست من از وقتی شربت خریدم اونو به دنیز میدم خداروشکر 🙏 خیلی بهتر شده .
راستی بعضیا میگن پلارژین تحقیق کردم پلارژین عسل داره داخلش و غسل برای بچه های زیر یه سال ممنوعه نمی‌دونم چطور دکتر می‌نویسه