ترمه
۳۰
❗️هشدار این قسمت شامل صحنه های مثبت ۱۸ هست ❗️

سارا اومد داخل با یه پلاستیک خوراکی جات دستش
سارا: عه شایان اومدی خونه؟ فکر کردم دیروقت میای
به عقب تکیه دادم و گفتم : آره امروز کارم زود تموم شد مامان و خاله کجان؟ اونا چیه خریدی؟
سارا: دیت ناییتتتت
پلاستیک پر از چیپس و پفک رو آورد بالا و با ذوق گفت و منظورش به قراره شبانس
با اینکه اصلا حوصله نداشتم بلند شدم و سعی کردم خودمو خوشحال نشون بدم
شایان: میگفتی من میخریدمشون خب
گفتم و پلاستیکو از دستش گرفتم ، کمرشو گرفتم کشیدم سمت خودم دستاشو دور گردنم حلقه کرد و تو چشام خیره شد
من ولی نمیتونستم به چشماش نگاه کردم و بیشتر به لبا ش چشم دوختم ، کمرشو بیشتر کشیدم و آروم بوسی دمش اونم حلقه دستاشو دور گردنم تنگ تر کرد
دستامو بردم زیر رونای پاش و بلندش کردم و بردمش رو مبل سرمو بردم تو گردنش اون دستشو برد تو موهام و یکم کشید
نشستم و لباسمو در آوردم و دکمه های شلوارش رو باز کردم
این دختر زن منه ولی دیگه اون حسی که باید رو بهم نمیده این تمام فکری بود که در حین کار داشتم با اینکه سارا داشت لذت میبرد و صداش تا ده فرسخ اونورتر میرفت

۰ پاسخ

سوال های مرتبط

مامان رمان ترمه مامان رمان ترمه ۱۲ ماهگی
#ترمه
۲۸

تلفنشو برداشت و درحال زنگ زدن نشست روی مبل و به فرد پشت خط گفت که همه چیز تایید میشه
منم نشستم سمت دیگه ی مبل
ترمه : کتمو آوردی؟
شایان: بله بفرمایید اینم براتون آوردم گفتم و بسته کاغذی رو باز کردم و دونات بزرگ شکلاتی رو در آوردم ، بی اغراق میتونم بگم برق رو توی چشماش دیدم
ترمه: دونات خریدی؟ تو که شیرینی دوست نداشتی
شایان: ولی تو دوست داری
گفتم و گرفتم جلو دهنش و یه گاز بزرگ زد و کنار دهنش شکلاتی شد ولی بی توجه بهش چشماشو بست
ترمه : این واقعا خوشمزس
بهش خندیدم پسر اون واقعا بامزس
به اطراف نگاه کردم که ببینم واکنش کارکنان چیه ولی تقریبا خلوت شده بود
دوناتو از دستم گرفت و بی تعارف همشو خورد.
شایان : شکمو !
ترمه :اگر میخواستی باید دوتا میخریدی
گفت و همزمان دوتایی خم شدیم که دستمال برداریم که بهم خوردیم
فهمیدم سرش خورد به بازوم
ترمه : آخ لعنتی اون کوشته یا تیر آهن؟ چرا انقد سفت بود؟
سرشو با دستش گرفت و گفت
شایان: ببخشید آسیب دیدی؟ چیکار کنم دیگه برای گیر انداختن آدم بدا لازمه
با حرص نگاهم کرد و یه مشت محکم بهم زد که باز بیشتر خودش درد گرفت
از ته دل به کاراش خندیدم و دستشو گرفتم و همونطور خم شدم دستمال برداشتم و لبشو تمیز کردم
شایان : بفرما خانم کوچولو دستوپاچلفتی، بیچاره اونایی که تو ساختمونای تو میمونن
ترمه: ساختمونای من خیلی هم استاندارد فقط کنار تو که هستم …
بقیه حرفشو خورد
همینطوری که دستشو گرفتم بودم نگاش کردم و ابروهامو انداختم بالا
شایان: کنار من چی؟
چیزی نگفت و میخواست فرار کنه که دستشو محکم تر گرفتم
مامان رمان ترمه مامان رمان ترمه ۱۲ ماهگی
#ترمه
۱۱۰

گفتم و نشستم تو ماشین و اشکام بی اختیار دوباره شروع به ریختن کرد ، خانم مالکی شاید خودتون خیلی معتقد باشین ولی پسرت اصلا این جوری نیست .. زیر لب گفتم و سرمو گذاشتم رو فرمون و چشمام بستم

هوا تقریبا روشن شده بود ولی هنوز آفتاب کاماا نمایان نشده بود ، حیاط بیمارستان جنب و جوش شب گذشته رو نداشت و تقریبا آروم و سرد بود
تو آینه خودمو نگاه کردم و با دستمال صورتمو تمیز کردم و پیاده شدم دو سه ساعت خواب کمک خوبی بود برام
رفتم سرویس و صورتمو شستم و رفتم سمت آی سی یو ، خداروشکر کسی اونجا نبود
زنگو زدم و خودمو معرفی کردم بدون هیچ اعتراضی درو باز کردن
گان پوشیدم و با راهنمایی پرستار رفتم پیشش
ای سی یو شامل چند سالن بود که به وضعیت بیمارا تفکیک شده بود و شایان تو قسمت سی یعنی کمتر کم خطر بود
دستش آتل بسته بود و رو صورتش چند جای زخم بود و چشماش بسته بود موهاش از اون حالت مرتب در اومده بود و حالت دار شده بود ، اینطوری هم خیلی بهش میاد
آروم دست سالمشو گرفتم و هق هق اشکام میریخت
با صدای گرفته ای گفت: گریه نکن
با خوشحالی و تعجب گفتم : بیداری؟
چشماشو باز کرد و گفت: آره یک ساعتی میشه دیگه داشت حوصلم سر میرفت
ترمه: اوه خدایا شکرت
گفتم و بیشتر اشکام ریخت و دستشو محکمتر گرفتم
شایان: چیه نکنه چهار پنج سال تو کما بودم؟
بین گریه هام خندیدم و گفتم: نه احمق فقط خیلی ترسیدم
شایان: عزیز دلم ببخشید که نگرانت کردم باور کن همه کاری کردم که کمتر آسیب ببینم
مامان رمان ترمه مامان رمان ترمه ۱۲ ماهگی
#ترمه
۵۶

شایان: ببین من هرطور شده باید تا اخر عمرم باهات دوست بمونم کی فکرشو میکرد بتونم یه روزی به ماستانگ رانندگی کنم؟
با ذوق میگفت و با کوچکترین گاز صدای غرش موتور ماشین بلند میشد
سقف کروکشو باز کردم و عبنک زدم و موهام تو باد تکون میخوردن ، یه دستشو گذاشت رو صندلی من و دست دیگش روی فرمون بود بهش نگاه کردم که چطور ریشای طلایی رنگش روی صورتش خود نمایی میکنه
فقط کاش راهی بود که از درون مغز آدما باخبر شد
ترمه: تو کسیو تو زندگیت داری؟
عینکشو یکم داد پایین و با تردید بهم نگاه کرد
شایان: چطور ؟
ترمه: خب داری حرف از دوستی میزنی، میخوام بیشتر بشناسمت .
شایان: و اولین سوالت درباره ی پارتنر داشتنمه؟
لبخند زد و گفت و باعث شد حس حماقت کنم!
ادامه داد: نه کسی نیست ، تو چطور؟
ترمه: من که مشخصه هیچ کس نیست انقد سرم شلوغه وقت نمیکنم به این چیزا فکر کنم حتی .
سرشو با رضایت تکون داد و جلوی باشگاه تفریحات آبی نگه داشت و سریع بدو بدو دوید درو باز کرد برام و دستشو گرفت جلوم ، خندیدم و دستشو گرفتم و پیاده شدم و رفتیم داخل
شایان: چی دوست داری سوار بشی؟
ترمه: الان پاراسل و جت اسکی
به مسئولش گفت و دست کرد کارتشو در آورد گرفت جلوش ،با خنده بهش نگاه کردم و دستشو گرفتم
ترمه: نیازی نیست اقای دست و دل باز اینجا مال تیامه .
مامان رمان ترمه مامان رمان ترمه ۱۲ ماهگی
#ترمه
۱۵۱


شایان: خب اینکه… غذامونو آوردن
گفت و خندید و من با حرص چشمامو چرخوندم و اون از گارسون تشکر کرد
شایان: راستی یه چیز دیگه هم هست
بهش توجه نکرد و یه اسلایس پیتزا برداشتم و گازش گرفتم
شایان: نه جدی میگم این خیلی مهمه
لباش همچنان میخندید
بازم توجه نکردم و با لذت پیتزامو میجویدم
شایان: خب باشه توجه نکن ولی من چهار تا بچه میخوام
ترمه: بیا غذاتو بخور مواظب باش تو گلوت گیر نکنه
گفتم و بشقابشو یکم به سمتش هل دادم با حرص
خندید و شروع کرد به غذا خوردن
ترمه: راستش فکر کردم ماموریتت رو ادامه بدی ، منم بهت کمک میکنم
از برگرش یه گاز بزرگ زد و گفت: هوم ؟ چجوری؟
ترمه: تو میخوای برسی به یه شبکه ی بزرگ درسته؟ میتونی اولش با کیانی شروع کنی
شایان: میشنوم
ترمه: اونا قبلا فقط تاجر ادویه و یه سری نغزیجات از هند بودن بعد کم کم زدن تو کار وید و ال کل الان ولی فکر میکنم چیزای بدتری قاچاق میکنن
نگام کرد و گفت: چه چیزایی؟
ترمه: اعضای بدن
با چشمای گرد نگاهم کرد
ادامه دادم : پدرم چندین ساله تمام تلاششو کرده که راهمونو ازشون جدا کنیم، ولی اونا بازم به کشتی های ما برای انتقال نیاز دارن ، من میتونم با همکاری دوجانبه راهو براتون باز کنم
شایان: ممنون بابت اطلاعاتی که دادی ، ولی جواب من منفیه
با تعجب گفتم : چی؟ چرا؟
مامان برسام مامان برسام ۱۲ ماهگی
روزایی که همه کاراتو انجام میدی خیلی از خودت راضی هستی منم یه مدت با برنامه ریزی کردن زمانم این حس خوش رو به خودم دارم
صبح بیدار شدم صبحانه برسام رو دادم جارو زدم تی کشیدم ناهار درست کردم چون دخترم شیفت بعداز ظهر یه باید ناهار تا قبل از دوازده حاضر باشه امروز کوبیده مرغ با برنج و گوجه سرخ شده درست کردم . بعد ناهار یه گرد گیری حسابی کردم یخچالو دستمال کشیدم به فریزر یه سروسامانی دادم برسام رو خوابوندم رفتم دوتا سرویس بهداشتی و حمام رو قشنگ از بالا تا پایین شستم بعد یه عود روشن کردم نشستم قهوه خوردم و یه قسمت از زن روز رو نگاه کردم آقا برسام بیدار شد عصرانشو دادم رفتم یه مقدار از کارای شاممو کردم که همسرم اومد برسامو نگهداشت تا من دوش گرفتم اومدم بقیه کارای شاممو کردم بعداز شام گازو کابینتارودستمال بکشم و تحویل فردا بدم
شام: سوپ کدو حلوایی و استیک مرغ و سس قارچ و دورچین
سوپ کدو حلوایی خیلی دردسر داشت ولی به امتحانش می ارزه خیلی علی بود
مامان Nella مامان Nella ۱۱ ماهگی
میتونم بگم امشب ترسناک ترین شب زندگیم بود، برای اولین بار سفره یه بار مصرف پهن کردم زیر پای دخترم که میوه که بهش میدم نماله به فرش، گلابی پوست گرفتم و دو نصفش کردم گذاشتم دستش که بخوره، یه دیقه رفتم اشپزخونه براش اب بیارم، یهو حس کردم صدای خش خش پلاستیک میاد، گفتم نکنه میخواد سفره رو بخوره، که دیدم دخترم بیصدا داره تند تند دست و پا میزنه نفس بکشه و به سفره چنگ میزنه ، سریع خودمو رسوندم بهش و به شکم دارازش کردم رو‌پام و زدم بین دو کتفش که یه تیکه خیلی کوچیک گلابی پرید بیرون، و نفسش باز شد اینقدر جیغ و گریه راه انداخت،
اون لحظه حس کردم نفسم بالا نمیاد و قلبم داشت وایمیساد، بدنم مثل چی میلرزید، گلابیش یکم نرم بود و دخترم دید شیرینه با عجله یهو خورد ازش که اینجور شد، خداروشکر سفره پهن کردم زیر پاش که با صدای سفره متوجه بشم دخترم داره دست و‌پا میزنه،
همیشه موقع غذا و‌ میوه کنارشم، اولین بار بود اینجور شد😓
شوهرمم خونه نبود، بعد بهم گفت اگه من توی این‌موقعیت قرار میگرفتم از ترس سکته میکردم‌و نمیتونستم کاری کنم..گفتم منم داشتم میمردم اما اون لحظه سعی کردم خونسرد برخورد کنم😭😭😭😭😭😭
مامان رمان ترمه مامان رمان ترمه ۱۲ ماهگی
#ترمه
۱۰۹


ابروهاشو انداخت بالا و گفت: زرشک همون گوشت کوبیده رو میگی؟
ترمه: آره با همون وضعیت هم باز حریفش نمیشی
منوچهر: باشه حالا من، ولی من که محافظ شیش سالتمو به اون پسره نفروش
بالبخند میگفت که حال و هوام عوض بشه
سرمو برداشتم و به مامان شایان نگاه کردم
با احترام گفتم: میخواین شما برین تو آی سی یو ببینینش؟ دکتر گفت هماهنگ میکنه که بشه دیدش
دستشو از زانوش گرفت که بلند بشه سریع بلند شدم و میخواستم کمکش کنم که دستمو پس زد و خودش بلند شد
شونه هام آویزون شد و یک قدم عقب رفتم
برگشت سمتم و گفت: من نمیدونم تو توی چه شرایطی بزرگ شدی و ننه بابات کین، اینا میگن پولدارین ولی پولت برای خودته ، من پسرمو با چنگ و دندون بزرگ کردم و الان فقط یه چیز میدونم ، اینکه تو وصله ی خانواده ی ما نیستی ، همین الانش ببین چقد پا قدمت نحسه که پسرم بعد این همه سابقه کارش به اتاق عمل کشیده ..
فرید سریع اومد جلو و گفت: خاله جون بیخیال به ترمه آخه چه ربطی داره هرچی مسئولیتش بیشتر باشه خطرشم بیشتره
به حرفش توجه کرد و گفت: وقتی پسرم بهوش اومد میخوام اینجا نباشی
گفت و از عصاش گرفت و به سمت دیگه سالن که نوشته بود ای سی یو رفت و اون دختره پررو و خالشم دنبالش رفتن
فرید: خانم بیات ایشون الان ناراحتن شما جدی نگیر
چیزی نگفتم و کیفمو برداشتم ، درسته اون مادره ولی من تحمل تحقیر شدنو ندارم ..
ترمه: بریم منوچهر
با جدیت گفتم و رفتم سمت خروجی و منوچهر هم بدو بدو دنبالم اومد
منوچهر: ترمه .. دیوونه شدی؟ میخوای بخاطر حرفای مامانش بیخیال عشقت بشی؟
با عصبانیت گفتم: بیخیالشش نمیشم فقط وظیفه ی خودشه که مامانشو راضی کنه تو ماشین میمونم دو سه ساعت دیگه میرم میبینمش