من نه میتونم این وضع موجود رو بپذیرم نه میتونم تغییرش بدم
موندم سر دوراهی به رفتن فکر میکنم عواقبی داره که جبران ناپذیر میخوام بمونم که دارم به روحم و زنانگیم لطمه میزنم

مگه میشه زن باشی و. محبت نخوایی؟.
مگه میشه زندگی بدون عشق؟
تو عالم نوجوونی هررررچیزی رو تو ذهنم تصور میکردم جز زندگی با نفرت و. کینه و بدون عشق😭😭

واااقعا حکمت چی بود؟ منی که صفر تا صدم پر از نیاز به محبت چرا قسمت همچین ادم گاوی شدم که همه چیزش برام عذابه

عشق برام شده عین یه میوه ممنوعه... برای داشتنش له له میزنم اما برام حرامه
از وقتی که چشم باز کردم زندگیم با حسرت شروع شد
اول از داشتن یه لباس نو یه کیف مدرسه ی نو یه عروسک برقی
یه پدر و مادر خوب یه خانواده ی امن یه یه یه حالام یه همسر که لااقل بشه باهاش درد و دل کرد نه اینکه هررچی میبینه دوتا ام بزاره روش و حلوو همه بکوبه توو سرم🤦🏻‍♀️

عمر و جوونیم حروم شد اون دنیام چون مورچه لگد کردم باید به گا برم🙂🙂

۶ پاسخ

عزیزم بعد طلاق هم معلوم نیست مخصوصا با سه تا بچه؛ متاسفانه من چند تا از دوستام جدا شدن؛ همه تحصیلات عالیه؛ وضع مالی خوب؛ یکیشون بچه داره بقیه بی بچه؛ اما متاسفانه به قول دوستم میگه من فقط یه یار امن میخوام اما انگار ادما همه نا امنن… حداقل برای بچه هات زندگی رو زیبا بساز و در کنارش با دوستات خوش بگذرون…

مثل من موندم پسرم بزرگتر بشه

عواقبش چیه
بنظرم جدا شو پیر میشی تو اینطور رابطه هایی

صبر داشته باش

هرجا دیدیدسختته برو رها کن نمون

مهریتو بگیر جدا شو

سوال های مرتبط

مامان دلی😍 مامان دلی😍 ۳ سالگی
منبع :خبرگزاری فارس

🔹قدم نورسیده مبارک!

تا حالا شنیدید که می‌گن: «قدم نو رسیده مبارک»؟
دیشب من واقعاً قدمِ مبارک یه نوزاد رو دیدم.

توی یکی از بیمارستان‌های زنان و زایمان تهران، وقتی یه مادر تو اتاق عمل داشت سزارین می‌شد، یه موشک به سمت بیمارستان اومد. موشکی که احتمالاً ساخته‌ی شرکت‌های تسلیحاتی اسرائیلی مثل آی‌ام‌آی یا رافائل بود.
همون موشک‌های دقیقی که به قول خودشون فقط «اهداف نظامی» رو می‌زنن و قراره برای ما ایرانی‌ها «دموکراسی و صلح» بیارن!

اما این یکی، درست وقتی به بیمارستان برخورد کرد، منفجر نشد.

موشک، توی آسمون سر خورد، به هدف خورد... ولی نترکید.
و این یعنی نه فقط جون اون مادر و نوزادش نجات پیدا کرد، بلکه جون ۶۰–۷۰ تا مریض دیگه هم حفظ شد.

بیمارستان رو تخلیه کرده بودن و مریض‌ها رو برده بودن تو محوطه‌ی باز بیرونی.
مادر، تازه چشماش رو باز کرده بود؛ با تعجب خودش رو زیر یه درخت وسط پارک دید، نه زیر سقف اتاق عمل.
بی‌قرار بچه‌اش بود، و نمی‌دونست چه اتفاقی افتاده.
پرستارها که نوزاد رو آوردن و نشونش دادن، یه نفس عمیق و آروم کشید...

پ.ن:
برای آدمی مثل من، با ایمانی که بیشتر وقت‌ها لنگ می‌زنه، خدا توی همین لحظه‌ها راحت‌تر پیدا می‌شه تا توی کتاب‌های قطور دعا.
من خدایی رو می‌شناسم که، با وجود هزار و یک کنترل کیفیت توی صنایع نظامی رژیم، باز هم کاری می‌کنه که یه موشک عمل نکنه... فقط برای اینکه یه بچه به دنیا بیاد.

این روزها، خدا رو خیلی بیشتر از قبل حس میکنیم
مامان ❤️امیرحسام❤️ مامان ❤️امیرحسام❤️ ۳ سالگی
امروز پسرمو دکتر برده بودم برا دلدردش موقعی که نوبت میگرفتم یه خانوم با بچه اش اومدبچه اش حدود 4یا 5ماه بودگفت دکتر بهش نمیدونم چه دارویی نوشته بود به جای 3قطره ده قطره داده بوداز وقتی که دارو خورد بی حرکت چشاش سمت بالا سر بی حرکت و بی حس فقط مردمک چشاش حالت دور از جون فلج روبه سقف بود از منشی پرسید منشی رفت به دکترش گفت دکتر هم کلی دعواش کرد که چرا این دارو رو که 3قطره بود بهش 10 قطره دادی صورتشو فلج کرده بود عوارض دارو واقعا وحشتناک بود طفلی بچه هیچ حرکتی نداشت دکتر براش یه آمپول نوشت که نصفشو براش زدباید یکساعت تو مطب مینشست تا آمپول اثر کنه گفت دکتر گفته اگه خوب نشد نصف دیگهآمپولو باید بزنه اونجا که نشسته بود بچه تو بغل مامانش خوابید بیدار که شد حال بچه خوب شده بود و اینور اونورو نگاه میکرد مامانش. فت پیش دکتر گفت ببریدش خونه اگه باز اینجوری شد باید ببرید بیمارستان یعنی تو این حدود یکی دوساعت همه ی کسایی که منتطر بودیم نوبتمون بشه نه تنها استرس مریضیه بچمونو داشتیم همه چهره ها نگرتن اون بچه بودیم هی از مامانش سوال میکردن که حالش چطوره خدارو شکر خوب بود رفتن خونه .. واقعا مادر بودن چقد سخته وقتی بچه مریض میشه چه بچه ی خودمون چه هر بچه ی دیگه چقدر نگران میشیم چقد برا مادر سخته استرسا همش رو مادره و مخصوصا این اتفاقای ناخواسته چقد مادر سرزنش میشه در کنار استرسی که داره باید حرف دیگران هم بخوره و بدوش بکشه خدا اول به مامانا بعدهمه ی بچه ها سلامتی بده 🙏🏼❤💚🌹❤❤❤💚💚💚