چرا زندگیم سره هیچ و پوچ داره به هم می‌ریزه آخه خدایا چرا یه آدم بخاطر حرف مادر و خواهر داره چشمشو رو همه چی میبنده چراانقد با من لج شده هی بهم توهین میکنه خوردم میکنه به کارن میگه مامانت روانیه مشکل اعصاب داره درحالی که اینا مشخصات خودشه اونا منو به این روز انداختن بخدا طلسم کردن مارو دارن مارو جدا میکنن از هم طوری شده که حتی چایی که من دم کردم رو هم نمیخوره دور از من و کارن میخوابه همش زخم زبون میزنه متنفر شده از من بدون دلیل یهویی اینطوری شده از خدا میخوام مادرش محتاج من بشه و این روزا رو یادش بیارم و با زخم زبون بکشمش ذره ذره

آب قرآنی درست کن بخوره باطل بشه چیزی باشه توسل بخدا کن که زندگیت حفظ کنه توی خونه اسپند کندور دود کن

عزیزم اگر فکر میکنید براتون دعا گرفتن پوست سیر ،اسفند دود کن سنگینی خونه میره چهارکنج خونت سرکه بریز در ورودیت رو با آب و نمک و سرکه تمیز کن درحین انجام اینکار بگو دعا باطل بشه انرژی منفی بره

سعی کن تظاهری هم شده باخانواده ش خوب باش هرکاری کنی بازم برمیگرده سمت اونا

سوره تکویر رو زیاد بخون مخصوصا پنج شنبه شبا

سر چی اخه

بگو اولویتت اونا بودن پس چرا اصلا زن گرفتی

ی سید پیدا کن برو همه دعاهاشونو باطل کن

شوهر منم دقیقا این مدلی شده... نمیدونم چرا زندگیم بعد به دنیا اومدن دخترم بد شد.. شوهرم به دخترم میگه مامانت دیونه هست مامان بزرگت هم دیونه هست... انقد به خودم و خانوادم توهین میکنه. اونروز چایی دم کردم یهو قوری برگردوند تو سطل آشغال گفت تو بلد نیستی خوب چایی دم کنی... از غذاهام ایراد میگیره... در حالی که قبلا اینجوری نبود... نمیدونم چی کار کنم درست بشه. خسته شدم فقط خودم زدم به بیخیالی

دخترخاله من دقیقایکسال پیش سریه حرف که خواهرشوهرش زده الان یه سال باشوهرش حرف نمیزنه دوتابچه دارسرلج ولجبازی شدکه چراشوهرم به خواهرش هیچی نگفت خدالعنت کنه ادمای روکه باحرفاشون باعث دعوابین زن وشوهرمیشن این وسط بچه میمونه