۱۶ پاسخ

😍🧿😍🧿🌺🌸

خواهش میکنم گلم

قلبون این قاب قشنگ بشممم من 😍😍

اخ قربونشون بشم ننه چه با نمک خدا حفظشون کنه برات🥹برای تو از واسه ما هم سخت تره یدونه بچه سخته چه برسه دو تا🥺

واااااااااای ماشالله توروخدا عکس بذار بازم از خودتون عالی هستید ماشالله

جاااااااان ن گوزل بالادیلار😍😍😍

مادر بودن یه عشقه بی نهایته و پر از نگرانی ❤️
خدا ب هممون صبر و حوصله فراوون بده ک یه وقت از سر خستگی برای بچه هامون کم نزاریم

عزیزم چقدر سختع دوقولویی شما چطور از پسشون بر میاد
ما والا تو یکی موندیم و اصلا واقعا به هیچ کاری نمیرسم

چهه حس خوبیی تو عکسااتووون هستتتت
خودتتت
خوونتتت
گل دخترااات😍🫠

اووففف ننه

عزیزم تو هر دو بچت رو خودت نگه می‌داری یا کمکی داری؟

عزیززززززم قویترین مادری هستی که تا به حال دیدم خدا سایتو از سر دلساوپرنسا 💖کم نکنه قربونت برم 🫂🥺😘

چ مامان خوشکلی 😍

عزیزززم😍😍😍
هزار ماشالله
فقط عکس دیدم😍🤩

فقط من که یه دوقلو رو بزرگ کردم درکت میکنم باعمق وجودم 🥲

✨️🌼😍🩷🌼✨️

سوال های مرتبط

مامان نی نی مامان نی نی ۱۰ ماهگی
شروع یک رمان و یک قصه واقعی

قسمتـــــــ چهارم

صبح شد...
نور از لای پرده افتاد روی صورت فرشته.
مامان هنوز درست نخوابیده بود، اما با اولین صدای ناله‌ی کوچولوش از جا پرید.

از خواب بیدار نشد ...
از عشق بیدار شد.
بغلش کرد، بوسیدش،
نفس کشید بوی نوزادی‌شو...
همون بویی که آرومش می‌کرد.

اما درد بخیه‌ها هنوز تازه بود،
بدنش خسته، دلش پر،
دست‌هاش می‌لرزید ولی با لبخند شروع به شیر دادن فرشته کرد گفت:
«مهم نیست من چقدر خسته‌ام... فقط این کوچولو خوب باشه.»

تا ظهر چند بار گریه کرد، شیرخواست، پوشکش تعویض شد، لالایی...
و هیچ‌کس نبود جز خودش و خدا.

از پشت در صدای خنده‌ی بقیه می‌اومد،
اما توی اتاق فقط صدای گریه‌ی فرشته بود.
اونجا بود که فهمید “مادری” یعنی تنها جنگیدن،
یعنی با خستگی بخندی، با اشک بخوابی.

عصر که شد، بابا اومد.
فرشته رو بغل گرفت،
و تمام خستگیِ مامان برای چند لحظه آروم شد...

مامان از دور نگاهشون می‌کرد، با چشمای خسته و دلِ پر عشق،
با خودش گفت:
«کاش همیشه همین‌جوری بمونه...»

روزها همین‌طور می‌گذشت…
مامان درگیر بزرگ کردن فرشته بود، بابا درگیر کار،
اما خونه‌شون پر از شادی بود.
چراغ خونه با اومدن فرشته روشن شده بود،
شده بود دلگرمیِ مامان و بابا.
ادامه در کامنتا