سوال های مرتبط

مامان دردونه مامان دردونه ۱۳ ماهگی
سرچ بزن نظریه رشد اریکسون :
مرحله ۱: اعتماد در مقابل بی اعتمادی (نوزادی از تولد تا ۱سالگی)
مرحله ۲: خودمختاری در مقابل شرم و تردید (۱ تا ۳ سالگی)
ببین جانم، تا ۳ سالگی بچه ها دارن اعتماد کردن رو یاد میگیرن. این اعتماد کردن اول از همه از مراقبت کننده اصلی نوزاد (یعنی مادر) و بعد پدر و بعدش کم کم بقیه افراد شروع میشه. اعتماد یاد میگیره یعنی چی؟ یعنی تو بعنوان مادر نیازهای مختلف جسمی و روحی بچه رو تامین میکنی و اون یاد میگیره که دنیا جای امنیه. من خوبم که دنیا امنه. شیر دادن، تعویض پوشک، بغل کردن، محبت کردن، بازی کردن، غذا دادن، خوابیدن، نظم و روتین داشتن برای زندگی روزمره. همه اینا یعنی جلب اعتماد بچه. اگه اعتمادشو جلب کنی، اون میفهمه که موجود خوبیه و خوب میمونه و خوبی میکنه.
حالا اگه نتونی چی؟ اگه بهش گرسنگی بدی، بغلش نکنی، محرومیت عاطفی بدی، عوضش نکنی، دعواش کنی، بزنیش، تنبیهش کنی (آخه بچه تو این سن چی میفهمه؟؟؟) اینا همه میشه دونه هایی که داری میکاری و بچه ات تو سن های بالا باید افسردگی، پرخاشگری، دزدی، تجاوز و ...رو که حاصل کار امروز توئه برداشت کنه.
اگه میخوای دنیا رو درست کنی، ۷ سال اول زندگی بچه ات رو براش بساز. نه با اسباب بازی، باصبوری و مدارا، نه با خرج پول، با خرج وقت، نه اینکه واسش بمیری، واسش درست زندگی کنی.
قلبم تیر میکشه وقتی مینویسین بچه ها چندماهه تون رو میزنین چون عصبی بودین، چون حوصله نداشتین، چون افسرده بودین...برگ گل زدن داره مگه؟
مامان حلما مامان حلما ۱۵ ماهگی
#ارسالی_شما

پیامی
برای
تو
که قصد داری...

برای تو، که ایستادی سرِ دو راهیِ …

اون چیزی که توی شکمته، فقط یه توده سلولی نیست؛
یه "جان"ه...
یه چیزی که داره کم‌کم شکل تو رو می‌گیره، تو رو مادر می‌کنه.
اون، اولین نفریه که صدای قلبت رو از درون شنیده. اولین کسی که قبل از اسمش، حسش کردی. قبل از اینکه دنیا ببینه‌ش، تو فهمیدی وجود داره.

می‌دونم که شاید هیچ‌کس کنار تو نیست. شاید مادر، خواهر، حتی پدر بچه همه بار رو روی دوشت گذاشتن.
می‌دونم... ولی یه چیز هست که فقط مال خودته:
صدای قلب اون بچه که الان، همین الان، داره توی بدنت می‌کوبه، حتی اگه هنوز نشنیدیش.

سقط، فقط پایانِ یه بارداری نیست. پایانِ یه بخشی از خودته.

یه بخشی که شاید سال‌ها بعد، بی‌هوا، نصفه شب، وقتی همه خوابن، بیاد توی فکرت و بگه: «اگه بودم چی؟»

هیچ‌کس نمی‌دونه تو چی کشیدی. هیچ‌کس حق نداره قضاوتت کنه.
ولی یه چیز رو بدون:
تو مادر شدی، حتی اگر کسی بهت نگه. حتی اگه کسی نباشه بچه رو بغل کنه، تو همین الان مادر شدی.
حتی اگه این چندمین فرزند تو هست، یه بچه‌ی تکراری نیست. این یه جان جدیده. یه نقطه‌ شروعِ تازه.

و اگه این بچه زنده بمونه، یه روزی شاید بشه همون کسی که بغلت می‌کنه و می‌گه: "ممنون که نگهم داشتی."

تو قرار نیست بی‌نقص باشی. فقط قراره مهربون باشی.

اگه فقط یه درصد احتمال می‌دی که یه زندگی پشت این دو‌راهی خوابیده، همون یه درصد کافیه.
چون زندگی همیشه از همون یه ذره شروع می‌شه...

@hejrat_kon

#سقط
#فریاد_بیصدا
#مادر
مامان دردونه مامان دردونه ۱۳ ماهگی
یه نکته خیلی مهم برای اونهایی که پست های من در مورد آموزش خواب مستقل رو خوندن.
منظور از خواب مستقل اینه که خوابیدن بچه وابسته به شیر نباشه. یعنی شیر و خواب دوتا مسئله جدا باشند نه اینکه بچه شیر بخوره که بخوابه.
تواب مستقل به معنی این نیست که بچه رو توی اتاقش تنها رها کنیم که برای خودش بخوابه.

بچه ها تا سن هفت سالگی ناخودآگاهشون بیداره. و وقتی تنها هساند توی اتاق متوجه میشن. و این حس رو دارند که اگه الان گریه کنن گرسنه بشن خودشون رو خیس کنن یا بترسن هیچ کس کنارشون نیست و بهتره تا این سن حتما کنار والدین بخوابند ولی در تخت خودشون. نه روی تخت همراه پدر و مادر.

نکته بعدی به هیچ وجه نباید کودک زیر یکسال رو در اتاق خودش تنها خوابوند. این سن شکل گیری عزت نفس و اعتماد به نفس و اعتماد در بچه هاست و تنها خوابیدن اونها در طول شب در اتاقشون این حس ها رو در اونها نادرست شکل میده.

و نکته جالب دیگه ای که بهش برخوردم اینه که پسر بچه ها در سنین زی ۶ سال آسیب پذیرتر از دختربچه ها هستند. پس مواظبت و توجه بیشتری میخوان.

همه پستانداران موقع خواب کنار هم میخوابن تا امنیت بیشتری داشته باشن. انسان تنها پستانداریه که تصمیم گرفته بر خلاف غریزه اش عمل کنه جای خواب بچه اش رو جدا کنه. چرا؟! در مورد علتش بعدا توضیح میدم
اینو خیلی وقت میش تو ایتا گذاشته بودم. اینجا هم منتشر کردم.
مامان میران مامان میران ۱۱ ماهگی
سلام مامانای گل 🌸
خیلی‌هامون وقتی وارد دنیای غذای کمکی می‌شیم، یه سوال همیشگی داریم:
چرا بچه‌م کم غذا می‌خوره؟ چرا خودش نمی‌خواد بخوره؟

اینجا یه جواب مهم و علمی براتون دارم که شاید خیالتون راحت‌تر بشه 💛


---

✨ زیر یک‌سال، غذا هنوز غذای اصلی نیست!

تا پایان یک‌سالگی، تغذیه‌ی اصلی کودک شیر مادر یا شیر خشکه.
غذاهای کمکی در واقع برای اینه که:

🔸 بچه با مزه‌ها و بافت‌ها آشنا بشه
🔸 مهارت جویدن و بلعیدن رو یاد بگیره
🔸 یاد بگیره چطور با غذا ارتباط بگیره، نه صرفاً سیر بشه

یعنی اگه بچه‌تون فقط چند قاشق غذا می‌خوره یا بیشتر بازی می‌کنه تا بخوره، نگران نباشین. داره یاد می‌گیره!


---

🍽 خودش نمی‌خوره؟ طبیعیه!

تو این سن، بچه‌ها هنوز تو مسیر یادگیری هستن. بعضیا زود علاقه نشون می‌دن که خودشون قاشق بگیرن یا غذا لمس کنن (مخصوصاً تو روش BLW)، ولی بعضیا دیرتر.

📌 هدف اصلی الان فقط تمرین و تجربه‌ست نه مقدار خوردن.


---

💡 چی کار کنیم؟

غذا رو به شکل جذاب و تکه‌ای جلوی بچه بذار

بغلش نکن، بذار تو صندلی غذای خودش بشینه

خودت هم کنارش غذا بخور

بهش فرصت بده، حتی اگه فقط بازی کرد

انتظار نداشته باش کامل بخوره، حتی چند لقمه کافیه



---

📣 پس اگه بچه‌ت کم می‌خوره یا هنوز بلد نیست خودش بخوره، نگران نباش.
تا الان داره خیلی چیزای مهم‌تری یاد می‌گیره 💪
غذا هنوز فقط یه تمرینه، نه وعده‌ی اصلی.
مامان معجزه خدا🌱❤ مامان معجزه خدا🌱❤ هفته چهاردهم بارداری
#درد ودل
تا همین یه ساعت پیش که پسرم بیدار بود از خستگی و شدت خواب واقعا داشتم بیهوش میشدم... در حدی که وقتی شیر میخورد یکی دودقیقه خوابیدم! ولی همین که بالاخره خوابید تازه کارام شروع شد...
جابه جا کردن ظرفای شام، جمع و‌جور کردن ریخت و پاش ها و اسباب بازی که هر گوشه خونه افتاده بودن، روشن کردن لباس شویی و... و....😢
بماند که صبح چقدر کار کردم و هنوزم بخوام کلی کار تو خونه دارم...🤦
ناشکر نیستما، واقعا خداروشکر که پسرم اینقد شیطونه و اینهمه ریخت و پاش داره ولی خستم... از همسری که هیچ کمکی نمیکنه و عین خیالشم نیس حتی ۱۰ دقیقه پسرمو سرگرم کنه تا کارام رو بکنم...🥲🙂
چقدر سخته زن بودن... چقدر سخته مادر شدن... که هر دردی هم داشته باشی، هر چقدر هم که خسته باشی باید بخندی و پر انرژی باشی...🫠
اینموقع ها که میشه از زندگی و خونه و امید داشتن به اینده و‌همه چی خسته میشم و انگار ناامید ترین ادام دنیا میشم... اما صبح که با صدای پسرم بیدار میشم و مبینم داره نگام میکنه و مبخنده تموم خستگی شب میره و انگار نه انگار....🥺
میخوام چند ساعتی برای خودم باشم ولی از طرفی میگم بخوابم که فردا کسل تر نباشم! دلم چای تازه دم میخواد ولی حال اینکه پاشم چای بزارم و حتی منتظر خنک شدنش باشم ندارم...🙃
این روزا انگار حس جدیدی نسبت به پسرم و دارم و چقدر حسش عجیبه...
حس میکنم یه رفیق کوچولو پیدا کردم که محبت و عشقش تو دلم خیلیییی زیاده... کسی که سرگرمم میکنه و کنار هم از خنده غش میکنیم...وقتی میخندم میخنده و سرگرم کار خودش میشه ولی وقتی حالم خوش نیست میاد و میچسبه بهم تا بازی کنم باهاش...🫠
چقدر خوبه که دارمش!🥲
چقدر حس میکنم سبک شدم....
بمونه اینجا از حال و روز این روزها...🙂

۱۰ ماه و ۲۱روز