خیلی حس عجیب و غریبی باید باشه که دو تا آدم، خونه شون رو قفل میکنن و میرن بیمارستان اما وقتی برمیگردن یه موجود جدیدی همراهشونه که باعث میشه دیگه هیچ چیز مثل قبل نباشه.
اولین شبی که کوچولو هاتون رو بردین خونه چه حسی داشتی؟؟

اولش فکر کردم داری یه داستان وحشتناک تعریف میکنی🤣🤣🤣🤣🤣

منم فکر میکنم همه چی خیلی عجیب میشه
یهو یه نفر میاد تو زندگیم و همه چیزو تغییر میده، یه مسئولیت سنگین میذاره رو دوشم، دیگه باید همیشه به یه نفر دیگه جز خودم فکر کنم و مراقبش باشم و..
اصلا خیلییی عجیبه، حس میکنم آماده این تجربه نیستم🥲

خیلی حس قشنگیه اونجا که میاریش خونه از وسایلی ک براش خریدی استفاده میکنی و همش نگاش میکنی میگی خدایا واقعا این بچه منه🥲
ولی به همراه کلی حس متناقص و افسردگیه همه اینا چون یهو زندگین ۱۸۰ درجه تغییر میکنه اما باز یه بار ک نگاش میکنی همه چی یادت میره

اول داستان جنایی و وحشتناک بودا
بعدش قشنگ شد
والا سر بچه اولم یادم نیست دقیق اما بعد ۱۰روز اومدم خونه بچم ان آی سی یو بود و خودم اتاق مادران اصلا خونه نیومده بودم وبعد ۱۰ روز ک اومدیم به بچه دقیقا کلافگی و خستگی و درد از همه جام میریخت اینو مطمعنم

امیدوارم برا همه همه مون یه شروع خیلی قشنگ باشه
پر از حال خوب و حس خوب
سالم در آغوش بگیریمشون😍

اگه معجزه نیست پس چیه😍
البته گاها هم تغییر یه کوچولو استرس اورم هست ولی اون حس شیرین اضافه شدن یه موجود کوچولو به خانواده غالب تره