میدونید که لیام بیش از اندازه وابسته منه
ما از صب که بیدار میشیم باهم بازی میکردیم باهم بیرون رفتن خوابیدن
کلا بچه ای نیس که ازم جدا بشه
حتی خانه بازی هم بریم باید من کنارش باهاش بازی کنم
دو سه هفته پیش به ذهنم اومد حالا علاوه بر اینکه روزی چندبار میبرم جاهای مختلف
روزی یکی دو ساعتم دختر عمو و پسرعموهاشو دعوت کنم بازی کنم
که ایشالا هم وابستگیش به من کم شه
هم وقتش بگزره
هم از لحاظ اینکه با همسناش بازی کنه
وای چشمتون روز بد نبینه
از ۶ صب که بیدار میشه یکریز گریه میکنه،کریه در حد از حال رفتن،که میرم صدا کنم بیان هیچ حرف و منطقی هم حالیش نیس
مشکل دوم اینه اونا هم دمدمی مزاجن یه روز میان یه روز دشمن میشن و میگن نمیاییم و بازم منه بدبخت هرکار میکنم این آروم نمیشه
مشکل سوم اینه بچه ها میان بازی میکنن کل خونه میترکه ،۴ تا بچه ۳-۷ ساله،خیلی سخته کنترلشون ،وسط راه دیدی دعوا کردن و کلی مصیبت که منم خیلی حساسم رو تمیزی خونه😭
بزرگترین مشکل ،بنده خداها میان اما یکی میخواد بره لیام با گریه میره دنبالش از پله ها پایین اونو میاره اون یکی می ه تو خونشون دسشویی باز لیام گریه میکنه میپره جلو تر از اونا از پله ها که بیا ببرمت برگردیم
دیگه نه خواب داره نه خوراک و نه بدون من میره
من باید پشت سرش باشم اینارو تک تک جمع کنه بیاره خونه

شرایط خیلی بحرانیه

۴ پاسخ

یه مدت بره مهد

چقدر همیشه تاپیکات عین من و دخترمه دقیقا عین پسر شماست منم استرسی شدم دیگه

چرا مادر و کودک نمیبری من الان چند ماهه دارم میبرم خیلی بهتر شده قبلا مثلا خوراکی هاش رو بهشون نمیداد اما الان یاد گرفته تعارف کنه. اونا رو هر روز نیار خونت هم مسئولیت داره هم پسرت بدعادت میشه ک شده. کم کم وابستگیش کم شد بزار مهد. منم میخوام این کارو کنم

پسر منم همینطوره یکی ندونه با خودش فک میکنه این بچه رو تو خونه عذاب میدم انقد ک دنبال بقیه گریه میکنه میگه شما نرید یا منم ببرین

سوال های مرتبط

مامان آوین❤ مامان آوین❤ ۳ سالگی
سلام مامان..
یمدته خیلی حال روحیم بده اوضاعم اصلا خوب نیست...این وسط لجبازی های آوین واقعا اذیت کننده شده..از خوابش که بخوام بگم یا ظهر می‌خوابه شب دیر می‌خوابه.. یا ظهر نمیخوابه از چهار و پنج غروب شروع میکنه به گریه تت‌ شب ده که بخوابه..خیلی گریه میکنه بزور گریش وایمیسته اشک میریزه چجوری خیلی حس درماندگی دارم حس میکنم اصلا بلد نیستم با چالش هاش کنار بیام خیلی اذیتم
آوین عاشق کرمانشاهه چون اونجا همه کل روز باهاش بازی میکنن..از خونه خودمون خیلی خوشش نمیاد😭😭😭نمیدونم براش تکراری میشه یا چی نمیدونم ..حتی بگی بریم خونه فلان دوستت یا از دوستای خودم کل روز رو میپرسه کی میریم کجا میریم انگار ارزوشه از خونه بزنه بیرون خونه خودمون نباشه و این برای من خیلی سنگینه😭
آبرنگ براش میارم آرد میارم خمیر بازی می‌کنیم میفرستم حموم آب بازی کنه کارهای خونه رو با همکاریش انجام میدم ادویه غذاروبزنه فلان..کل روز سعب میکنم بهش تو جه کنم از سر از خونه فراریه ..خب من چیکار میتونم بکنم..نمیشه که زندگیمو ول کنم برم کرمانشاه..نمیتونمم کل روز باهاش بازی کنم اصلا حوصلم نمی‌کشه از طرفی کلی کار داره خونه آدم غذاس لباسه فلان..خودش و باباش اصلا رعایت نمیکنن یچیزی میخورن کامل و فرش رو کثیف میکنن نمیشه که جمع نکنم میشه؟؟؟
خیلی خستم...بیشترم خستگی تو جونم میمونه چون رابطش لا من و باباش بهم خورده صمیمی نیستیم خونه‌مون رو دوست نداره انگار نمیدونم چیکار کنم..
خونه بازی میبرم کنم. دریا پارک تقریبا هر روز بیرونه..با دوستاش میبرم بیرون نمیدونم سعی میکنم مادر خوبی باشم ولی بک درصد هم حس موفقیت ندارم..داغونم بخدا حالم اصلا خوب نیست..غذا آماده میکنم میزارم جلوش..دستاشو میزاره رو هم نمیخوره