سلام قشنگا چطورید؟؟چند روز بود حال و حوصله نداشتم بیام ....
قرار بود جمعه بریم بله برون عموی همسرم مادربزرگش صبح زنگ زد بهم با گریه گفت کنسل شده جدا از کل فک و فامیل همسرم این شخص رو وااقعا دلی دوسش دارم حس میکنم مادربزرگ خودمه اونم منو خیلی دوسداره و احتراممو میزاره ...خلاصه نیم ساعت بعد مادرشوهرم زنگ زد چون همه کاااره این و پدرشوهرم بودن کلا خودشون زنگ زده بودن دختره و باباش قرار گذاشته بودن حالا ۵ سالم با عموی شوهرم دوست بوده دختره خلاصه مادرشوهرم تند مثل اینکه حرف زده اونام جواب دادن حالشو گرفتن 🤣اخ دلم خنک شد برگشته میگه بهشون گفتم عروس خودم ۱۰۰ تا سکه زدیم کل جهیزیه هم خودش آورد 🙃میخواستم بگم فک کردی همه مثل من و خونوادم آروم و ابرومندن....بابای دختره گفته باید پدرشوهرم بره تضمین کتبی بده که داداشش دختره رو خوشبخت میکنه🤣🤣

خانوم نویسنده که ری. ده رسما

ای وای چه بد،ولی ازادمایی که به هردری میزنن زندگی یکیُ خراب کنن خیلی میترسم،کاش سرراهمون اینا قرار نمیگرفتن هیچوقت

کلا به هم خورد؟ یافعلا کنسل شده جشنشون؟

چطوری؟ میگم چی شد اونسری؟ با شوهرت زودی آشتی کردین؟
سررفتار اونسری؟ ک کبود شدی

خلاصه میخواستم بگم تو با این زبون تلخ و نیش دارت وصلت اینارو گند زدی توش زن