۱۱ پاسخ

جیغ یهویی همیشه از یه چیز یهویی پیش میاد.... چقدر اعصابم خورد شد فردا برو اون مغازه ساید دختره باشه باید بزنیش، طفلکی هدیه، اعصابم خورد شد ، چقدر محکم که کبود شد....

نمیدونم چرا ولی با عقل جور در نمیاد شاید دخترت ب جایی خورده قبلا و متوجه نشدی وگرنه چرا باید ی دختر ۱۴ساله بچتو بزنه یا اذیتش کنه؟گریشم حالا واس این بوده ک از قیافه دختره ترسیده یا احساس غریبی کرده واسم پیش اومده ک دختر من یوقتایی یسریا رو میبینه بی دلیل ازشون میترسه یا بی دلیل گریه میکنه همین ک اونا دور میشن ساکت میشه

مریض روانی کاش همونجا میفهمیدی ترتیب شو میدادی اعصابم‌خورد شد

برمیگشتی میرفتی میگفتی بهشون،قبول نمیکردن میگفتی دوربینارو بیارید چک کنید

اگه دوربین دارن میتونی چک کنی ببینی قصدش چی بود .چرا اخه باید بچه رو بیشکون بگیره

عجب ک....ک ش ی بودهههه دخترک ک و ن ی....چه اشغال خدا لعنتش کنه من بودم امارش در میاوردم می‌فهمیدم چیکارش کنم

14ساله .چقدر ابله

بعضی بچه ها بوی از ادب نبردن وحشی ان

ای دهن کسی ک اون بچه رو تربیت کرده

واه مردم مریضن

وای خدااااااا چرا نیشگون بگیره اخه🥺🥺

سوال های مرتبط

مامان هامین مامان هامین ۱ سالگی
خانما خواهش میکنم به سوالم جواب بدید خیلی کلافه شدم من دوهفته بیمارستان بستری بودم برای کارای عمل کیسه صفرام که یهویی حالم بد شد پسرم مدام پیش خونه مادرشوهرم یا خونه مادرم بود از وقتی اومدم بیرون از بیمارستان و عمل کردم و اومدم خونه خودم یه روز دیدم تو حیاط اب بازی میکرد خیلی هوا گرم بود بهش گفتم باید اب رو ببندیم بیایم تو وگرنه حالت بد میشه خیلی هوا گرمه و اب رو بستم و اوردمش تو چنان جیغ و دادی راه انداخت که تا نیم ساعت داشت جیغ میزد و هرچی ازش سوال میکردم ماما چی شده چی میخوای جیغ میزد دوباره بردمش تو حیاط گفتم بیا اب بازی کن جیغ میزد میگفت نه هرچی بهش میدادم پرت میکرد همینطوری جیغ میزد گریه میکرد خیلی خسته شدم دیگه دیدم هیچی جواب نمیده خودمم باهاش گریه کردم که حتی میگفت باهام گریه نکن بعدش گفت بغلم کن بلند شو گفتم ماما نمیتونم عمل کردم دیگه زنگ زدم شوهرم اومد و سرگرمش کرد خودمم هی بغلش میکردم دیشب دوباره رفتیم تو حیاط شستیمش گفت بزار اب بازی کنم گفتم نه بریم تو میخواستم مای بیبیش کنم شلوار پاش کنم که اومد تو کلی جیغ زد و گریه کرد هرچی بهش میدادیم پرت میکرد شوهرم تعجب کرده بود گفتمش بیا بی محلی کنیم بهش فیلم رو پلی کن نگاه کنیم دیدم اومد کنترل گرفت فیلم رو قطع کرد که یعنی نه نگاه نکنید باهم حرف میزدیم میگفت نه باهم حرف نزدید یعنی فقط میخواست وایسیم نگاش کنیم تا اون جیغ بزنه خیلی کلافه شدیم دیگه بعد یه ربع بیست دقیقه شوهرم برد گذاشتش تو تاب تابش داد تا خوابش برد اصلا نمیدونم چیکار کنم رفتار درست چیه اگه تا حالا همچین موردی داشتید یا میدونید رفتار درست چیه خوشحال میشم راهنماییم کنید
مامان عشقم مامان عشقم ۱ سالگی
خواهرشوهرم دعوتمون کرد باغ ناهار داد،دخترکوچیکم از اول تا آخر گریه کرد تو بغلم چرخوندمش،یه لحظه دادم به باباش شوهرم گفت من قلیون میکشم بچه رو داد اوردن دادن بغل من دوباره،سر ناهار بچم گریه کرد داشتم اونو میخوابوندم شوهرم یبار نیومد سربزنه،آخر ناهار رسیدم دیدم اکثر چیزا رو خورده بودن،منم یکم غذا خوردم پاشدم،عروس خواهرشوهرم تمام وقت بچشو نگه داشته بودن،بچش پی پی کرد شوهرش شست بچه رو،مال ما مثل گاو میمونه،امشبم دعوامون شد،رفتیم رستوران من همش حواسم به غذا خوردن بچه ها بود اصلا نفهمیدم چی خوردم،به شوهرم میگم حداقل حواست به بزرگه باشه میگه ولشون کن نخوردنم به جهنم،رفتیم خونه مامانش بچه از اول تا آخر گریه کرد گفتم پاشو بچه رو بگیر گفت ولش کن اون کاره همیشگیشه،امروز بچه انقد گریه کرد سرگیجه گرفتم دراز کشیدم به شوهرم گفتم پاشو بچه رو بردار رفت پنبه گذاشت گوشش که صدای بچه رو نشنوه،حالا میگه آخرهفته با خونوادم میرم روستامون میخوای تو هم بیا،میگم بچه بی قراره تو هم نرو،میگه نه تو چرا واسه من تصمیم میگیری من میخوام برم تفریح چه تو بیای چه نیای،روستاشونم میریم منو میذاره خونه خالش با مامانش اینا خودش با باباش میره خونه عمش میمونه،بازم من با بچه های بهونه گیر تنها میشم،الانم خداروشکر قهر کرده گمشده رفته فقط دختر بزرگم ناراحته
مامان آنیسا مامان آنیسا ۱ سالگی
عصر آنیسا رو برده بودم پارک.
یه گوشه‌ی یه دختر و پسر کوچولو مشغول خاک‌بازی بودن.
آنیسا هم ایستاده بود کنارشون، داشت نگاه می‌کرد

یهو خم شد، یکی از بیلچه‌ها رو برداشت.
منم پیش خودم گفتم خب فعلاً که کسی ازش استفاده نمی‌کنه، شاید اینطوری آروم‌آروم باهاشون هم‌بازی بشه!

که یهو دختره دید و چنگ زد به بیلچه، گفت بده به من! چرا به وسایلم دست می‌زنی؟! 😐
آنیسا هم که معلوم بود اصلاً درک نمی‌کنه چرا این‌همه خشونت، کوتاه نمی‌اومد.

منم با خونسردی (واقعی یا تظاهر بهش، هنوز مطمئن نیستم) گفتم:
«جیغ نزن عزیزم، الان ازش می‌گیرم.»
ولی دختره مگه کوتاه میومد؟!

تو این فاصله پسر بچه‌ هم به صحنه ملحق شد و شروع کرد به فحش دادن.
من؟ برگام ریخته بود✋🏻
دست آنیسا رو‌ گرفتم گفتم بیا بریم اونطرف بازی کنیم

که پشت سرمون همون پسره گفت: توله‌سگِ تو به اسباب‌بازی ما دست زد!

اون لحظه برگشتم و فقط گفتم:
«خیلی بی‌تربیتی.»
(در واقع دلم می‌خواست از اون جملاتی بگم که طرفو از نظر ادبی، فلسفی، خانوادگی و ژنتیکی خاکستر می‌کنه… ولی خب نشد.)

از وقتی برگشتم خونه فکرم درگیره.
واقعاً اینجور وقتا آدم باید چی کار کنه؟
فاصله‌گذاری اجتماعی؟ فریاد سکوت؟ کلاس آموزش حقوق کودک در پارک؟
یا فقط یه بغل کش‌دار برای بچه‌ات که نفهمه دنیا همیشه این‌قدر بی‌رحمه…