مامانا یه سوال
این اتفاق تقریبا برای چهار ماه قبله اما از ذهنم نمیره
من یه شب با دخترم رفتیم خونه عمم
خیلی اوکی دخترم باژی کرد و همه چی اروم بود
بعد من یه کار برام پیش اومد باید میرفتم خونه دخترم گفت میخام بمونم
عمم اینا گفتن بزا بمونه بیا دنبالش
منم گفتم ربعی دیگه اومدم دنبالم
تقریبا پنج دقیقه ای بود رسیدم خونه دختر عمم زنگ زد ک بچت داره خیلی گریه میکنه بیا ببرش، صدای دخترم خیلی واضح از اونور گوشی اومد: من که گریه نکردم
بعد سریع رفتم دنبال دخترم اصلا فرصت ندادم زود رفتم گفتم شاید داره اذیت میکنه
یادمه ب بابامم گفتم بچه پشت گوشی اینجوری گفته، اروم بوده
وقتی رسیدم خونه عمم، دخترم از بس اشک ریخته بود دیگه جونی نداشت
حالا مثل خوره ب جونم افتاده
نمیتونم هضم کنم این قضیه رو
یعنی بچه رو زدن؟
من از دخترم مطمئن هستم مطمئن هستم وقتی کنارش نباشم ارومترین و مظلوم ترین بچه اس
میدونم اذیت نکرده
ولی مخم درک نمیکنه جریان چی شده
عصابم بهم میریزه..

۹ پاسخ

اینو خواهرانه بهت میگم حتی اگر خواهرمم بودی دعوات میکردم بچتو هیچ وقت هیچ وقت جایی نزار حتی اگر غش کرد از گریه که من اینجا وایمیستم دوبار که ببریش دفعه سوم‌میدونه باید باهات بیاد دوره زمونه خیلی بد شده و مردم بی رحم تر از دیروز به خودمون نگاه نکن که همه جا میرفتیم خونه عمو و عمه الان خیلی فرق کرده

با مهربونی جوری ک نترسه باید ازش میپرسیدی کی وقتی مامان رفت اون روز چیشد چرا اونا زنگ گفتن گریه میکنه بگو شنیدم ک گفتی گریه نمیکنم پس وقتی اومدم چرا ناراحت بودی گریه میکردی

دخترت چیزی نگفت بهت؟ شاید دوست داشت بمونه اونجا اونا گفتن باید بری بچه حرصش درومد

سرش داد زدن لابد بچه ترسیده زده زیر گریه..

به نظرم گریه اش به خاطر این بوده که به شما زنگ زدن که بیا دنبال دخترت . چون دگه میفهمیده باید بره ناراحت شده

ازش سوال کنی توضیح نمیده ک چی شده ؟؟

از خودش باید میپرسیدی

شاید عصبانی شدن بهش یا حرفی گفتن که به هم ریخته . دخترتم هیچ جا نذار . حتی اگه خودش خواست. آدم دلش هزار راه میره.

از دخترت نپرسیدی چی شده

سوال های مرتبط

مامان کوچولو مامان کوچولو ۳ سالگی
مامان آرادکوشولو مامان آرادکوشولو ۳ سالگی
یکم دلدرد کنم شاید اروم شم خواب نمیرم از بس دلم شکسته....😔😔😔😔دیشب خونه آبجیم دعوت بودیم بعد شوهرم رفته بود ی سوسک داده بود دست پسرم و اونم باهاس بچه هارو میترسوند بعد خواستیم بیایم خونه من ب آراد گفتم مامان دیگه کثیفه بندازش دور بریم دستاتو بشوریم مریض میشی هرکار کرد نمیداخت بیرون منم گرفتم ازش و رفتم دستشو شستم و آراد خیلی گریه کرد یدفعه شوهرم جلو همه هرچی رسید بمن گفت ک چرا بچه رو ب گریه انداختی و ازش گرفتی خودم دادمش منم گفتم کارت اشتباهه نباید آیت چیزارو بدی دستش ولی اون خیلی بد رفتار کرد جلو همه واقعا قلبم شکست خیلی ماراحت شدم البته دفعه اولش نیستا همیشه بخاطر آراد هرچی میرسه بمن میگه اگ گریه کنه میگل هیچی نگو بهش ک گریه نکنه انگار من مامانش دیشب خونه آبجیم دعوت بودیم بعد شوهرم رفته بود ی سوسک داده بود دست پسرم و اونم باهاس بچه هارو میترسوند بعد خواستیم بیایم خونه من ب آراد گفتم مامان دیگه کثیفه بندازش دور بریم دستاتو بشوریم مریض میشی هرکار کرد نمیداخت بیرون منم گرفتم ازش و رفتم دستشو شستم و آراد خیلی گریه کرد یدفعه شوهرم جلو همه هرچی رسید بمن گفت ک چرا بچه رو ب گریه انداختی و ازش گرفتی خودم دادمش منم گفتم کارت اشتباهه نباید آیت چیزارو بدی دستش ولی اون خیلی بد رفتار کرد جلو همه واقعا قلبم شکست خیلی ماراحت شدم البته دفعه اولش نیستا همیشه بخاطر آراد هرچی میرسه بمن میگه اگ گریه کنه میگل هیچی نگو بهش ک گریه نکنه انگار من مامانش نیستم مثلا آراد رفته آب گرفته تو خونه و فرشارو خیس کرده میگه ولش کن چیز خاصی نشده ک 😔😔😔نمیدونم دیگه چ کنم ...نیستم مثلا آراد رفته آب گرفته تو خونه و فرشارو خیس کرده میگه ولش کن چیز خاصی نشده ک 😔😔😔نمیدونم دیگه چ کنم ...
مامان مهراد مامان مهراد ۳ سالگی
نمیدونم من حساس شدم یا بچه بزرگ کردن واقعا این مشکلات رو داره.
چند هفته پیش مهراد رو چند جلسه بردم مهد. بعد از چند جلسه مربیش گفت مهراد چهاربار سطل آشغال رو خالی کرده. گفت به نظرم ببرید پیش روانشناس ببینید باید با چه تکنیکی باهاش کار کنیم هم شما از خونه و هم ماز از مهد. گفتم باشه.
جلسه بعدی که بردمش مهد گفت نمیخوام برم و اونجا هم که رفتیم، نموند اصلا! روانشناس گفت اگه سرکار نمیری الان هنوز زوده برای مهد بردن و در مورد زفتارای پسرمم که گفتم گفت باید ببری متخصص مغز و اعصاب. شاید بیش فعالی داره.
رفتیم پیش متخصص و اون روز مهراد داشت مطب رو به هم میریخت به همه چیز دست زد حتی رفت کامپیوتر دکتر رو از برق کشید و خلاصه دکتر گفت لازمه دارو بخوره چون بچه‌های اینطوری حرف زیاد می‌شنون و لراشون خوب نیست. اسیب می‌بینند. اینطوری خودشونم راحتترن.
حالا دوهفته‌ای هست دارو میخوره. دیروز رفتم دیدن مادرم که از کربلا اومده، مهراد بازم شیطونی میکرد و مامانم به شوخی گفت داروها رو‌اشتباهی شاید داره میخوره!
من ناراحت شدم واقعا. وقتی بچه دارو نمیخورد یک سره میگفتن چرا اینطوری میکنه، چرا فلان، خونه هم همینقدر اذیت میکنه؟! و کلا هبچکس حوصله نداشت حالا هم که دارو دارم میدم و واقعا روش تاثیر داشته باید بازم حرف بشنوم.
کاش میشد بچه‌مونو ببریم یه گوشه بزرگ کنیم دور از همه.
شما مادرید شما درک میکنید واقعا از این شرایط خسته شدم.
چند وقت پیشم نزدیک بود پسرم تلویزیون خونه مادرشوهرم رو بندازه، پدرشوهرم یه قشقرقی به پا کرد!