پارت ۲
نصف شب رفتم سرویس دیدم لخته ازم افتاد منم زنگ زدم بیمارستان گفت باید بیای اینجا منم رفتم وگفت هنوز۲سانتی واشکال ندارع منم گفتم حالا که اومدم نوارقلبمم بدم دیگه گذاشت برام دیدم رفت گفت باید به دکترنشون بدم رفت واومدزنگ زدبه دکترخودمم صحبت کرد گفت بستریش کنید چون نوارقلب خوب نبود دیگه منم بستری شدم وماماهمراه همونجابود میخواست بره گفتم نرو بمون برامن گفت توهنوز۲سانتی وحالابزارصحبت کنم گفتم بمون دیگه من میخوام رفت و گفتن اومدن گفتن بهم ماما همراه میخوای گفتم حتما میخوام رفته بودن به همراهیمام گفته بودن لازم نیست من چون از قبل به همسرم گفته بودم حتما باید باشه اونم گفته بودچه لازمه چه نیست حتما باید بالاسرخانومم باشه دیگه ماما از همون دوسانت اومدپیسم اول یه سرم ساده زدوبعدقرص زیرزبونی دادوگفت پاشوورزش کن تاسرش بیادپایین منم اومدم اسکات زدم گفتم ازبس اسکات زدم خونه زانوهام دردمیکنع رفت توپ اوردوبعدتوپ دردام بیشترشدرفتم روتخت حرکت سجده وچرخش کمردیگه اومدمعاینه گفت بهترشدی ساعت ۸ونیم رفتم توزایشگاه ساعت ۱۱من هنوز ۳سانت بودم دیگه گفت بیا کیسه ابو پاره کنم سریع دردات شروع بشه واییی هم پاره کرد دردام شروع شد شدید دیگه جیغ میزدم اومدگفت من گفتم به همه داره سریع پیشرفت می‌کنه خوبه چرا جیغ میزنی منم سردخترم اصلا دردنداشتم اینقدرراحت زایمان کردم ولی این دردام زیادبود برام ماسک آوردن فقط این جوربود که منگت میکرد حرفارو دیرترمیفهمیدم ودردارم دیرتر ولی قشنگ دردارومیفهمیدم حس میکردم همه جام میخوادتیکه بشه ازدرد

۱ پاسخ

الهی عزیزمم خدارشکر ک بسلامتی زایمان کردم و نی نیت بغلته

سوال های مرتبط

مامان محمدحیدر مامان محمدحیدر روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان
من ۴۰ هفته و ۵ روز بودم ولی هیچ طوری دردام شروع نشد دکترم گفت بیا تا معاینه کنم ببینم چطوری رفتم مطب معاینه کرد گفت دهانه رحمت بسته است و بیشتر از این هم نمیشه بمونی من گفتم میخوام طبیعی باشم گفت با آمپول فشار هم فک نکنم بتونی زایمان کنی سزارین میشی گفتم اشکال نداره من تلاشمو میکنم دیگه نامه داد گفت برو بیمارستان نوار قلب بگیر ببینم امشب بستری بشی یا فردا رفتم بیمارستان معاینه کردن و نوار قلب گرفتن گفتن امشب باید بستری شی ساعت شیش بود بستریم کردن تا کارمو کردن ساعت ۸ شب معاینه کرد گفت یه سانتی دیگه دوز اول رو برام شروع کردن دردای کمی میومد سراغم منم پاشدم پیاده روی کردم و ورزش کردم ساعت دوازده شب بود زنگ زدن دکترم گفت تا ساعت یک شب سرم بگیرم بعد استراحت بدن تا شیش صبح ، ساعت یک که سرم رو قطع کردن دیگه منم دردی نداشتم یکی دو ساعت خوابیدم دیگه ساعت ۶ اومدن دوز دوم رو برام وصل کردن اینم بگم شب معاینه کرد گفت همون یه سانتی ولی دهانه رحمت خیلی نرم شده
دوز دوم رو که صل کردن دیگه دردام شدید تر بود منم مدام راه میرفتم و ورزش میکردم وقتی دراز میشدم دردام خیلی بیشتر میشد همراهم کمرمو ماساژ میداد خوب بود برام تا ۱۱ و نیم ظهر که معاینه شدم گفتن ۴-۵ سانتی دیگه دکتر گفت یه ساعت استراحت بدیم سرم که قطع شد بازم درد داشتم ولی با فاصله بیشتر
ادامشو پارت بعد مینویسم
مامان مهرانا مامان مهرانا ۳ ماهگی
یه نفر کنارم اومده بود بخاطر انقباض ودردتحت نظرتوزایشگاه بود من خودم قبل دردام بقیه رومیدم جیغ میزنن ترسیده بودم خخخ منم تواوج دردام به فکراون بودم جیغ که میزدم میگفتم این بدبخت می‌ترسه دوقولوهم داشت .بعدتواوج دردام ماسکموزدم کنارگفتم نترسی ها درده دیگه هست زیاده ولی میتونیم تحمل کنیم ماما همراهم گفت خوب پس جیغ نزن میخوای بلندت کنم حرکت سجده بری منم گفتم نه بهم دست نزنید یه دفعه دیدم میگن ۸سانته دکترش کجاست گفتن داره میاد منم گفتم منونبرین هاباید دکترم باشه گفتن پس پاهاتوببنددیگه منوبردن روتخت زایمان گفتن بلندشوبروروتخت گفتن نمیتونم گفتن بدوکه سربچه داره میاد منم رفتم روتختو جیغ میزدم گفتن جیغ نزن زوربزن یه جیغ و بعدش یه زورخوب زدم دیدم فرت بچه اومد بیرون خیلی این زایمانم بهم سخت گذشت مردم وزنده شدم ولی واقعا ارزش داره بعدتوزایشگاه نگه میدارن میان شکمتوفشارمیدن تاهمه کثیفی هاخارج بشه منم گذاشتم فشاربده دوباراومدفشاردادو باندداخلو برداشت .بچه رو آورد شیردادم ولباسامواوردن عوض کردم روویلچربردنم بیرون مامانم وشوهرمودخترموبیرون بودن منم چشمم افتادبهشون گریه کردم وروبوسی کردن وچشم دخترم افتادبغلش کردم گریه خیلی بهم سخت گذشت و دیگه بخیه بیرونی ۵یا۶تاخوردم ولی دردزیادداشتم الآنم دارم ولی خداروشکر.
شب به مامانم گفتم اگه میدونستم اینقدردردمیخوام بکشم سزارین میشدم ۲ونیم زایمان کرده بودم .ولی خانمه کنارم بود سزارین کرده بود بخاطرفشاربعدسزارین بستری شده بود بخیه هاش دردمیکرد.اونم سختی خودشو داره .
خداروشکر دیگه زایمان کردم وپسرم پیشمه راحت شدم از حاملگی الآنم سختیای دیگه داره ولی می ارزه.
انشاالله که هرکس چه طبیعی چه سزارین بسلامتی زایمان کنیدونی نی هاروبغل بگیرید
مامان فندوق مامان فندوق ۳ ماهگی
سلام مامانا من اومدم تجربه زایمان براتون بگم خلاصه شو
من از پنج شنبه صبح بیدار شدم گفتم بزار چای با زعفران با خرما بخورم شاید دیدی دردام شروع شد 39هفته 3 روز بودم خوردم شب که شد دردام شروع شد و ب 5 دقیقه رسید ساعت 1 شب رفتم بیمارستان گفت هنوز 1 سانتی و بستری نمی‌کنیم میخوای برو نوار قلب بگیر بیار رفتم آبمیوه خوردم ساعت 3 رفتم نوار قلب خوب بودم ولی درد داشتم گفت برو ساعت 6 باز بیا معاینه کنم باز 6 رفتم گف 1 نیم سانتی وای خیلی حالم بده بود دردام ولی دهانه رحم باز نمیشد گفت بری خونه راحت تری اینجا اذیت میشی دیگه اومدم خونه یکم خوابیدم گفته بودن شب بیا باز انقد پیاده روی کردم رفتم تو وان 10 دقیقه نشستم با آب گرم خیلی خوب بود دردم کم میکرد دیگه از شدت درد ساعت 10 شب رفتم باز بیمارستان گفت 2 سانتی وای خیلی دیگه حالم بده بود گفت ساعت 5 صبح باز بیا بستری میکنیم دیگه اومدم خونه نمی‌تونستم دردام کنترل کنم ساعت 1 رفتم گف 3 سانت 40 درصدی زنگ زدن ب دکترم کف بستری کنید دیگه بستری شدم
بقیه پارت بعدی
مامان اسرا مامان اسرا ۱ ماهگی
سلام بچه ها تجربه زایمانمو میگم هم یادگار بمونه هم برا شما بدرد بخوره
من چهل هفته شده بودم و زایمان دومم بود هر کار میکردم دردام شروع نمیشدن تا یه روز به فکر زایمان اولم رفتم که تو زایمان اولم زعفران خورده بودم که دردام شروع شدن و رابطه داشتم ولی این سری اصن علاقه نداشتم به رابطه و بی میل بودم تا مجبور شدم یکبار رابطه برقرار کردم یک روز بعدش
رفتم پیاده روی نیم ساعت بعد که برگشتم یه دوش آب گرم گرفتم بعدشم یه فلاکس چایی زعفران خوردم و کمرو دلمو با روغن زیتون ماساژ دادن ساعت 7 بعدش ساعت 11 شب دردام شروع شدن و من باور نداشتم که بچه ام بدنیا میاد صبر کردم تا صبح شد صبح به مامانم زنگ زدم گفتم بیاد خونه من تا من می‌خوام برم بیرون بهش نگفتم که درد دارم بلاخره مامانم اومد تو خونه با مادرشوهرمو و دخترم تو خونه بودن منم گفتم می‌خوام برم بیرون و بهشون نگفتم که درد دارم اومدم شوهرمو زنگ زدم رفتم پیش دکترم
دکتر همین که سنو کرد گفت وقت زایمان نیست برو خونه ۲ هفته دیگه بیا منم گفتم من درد زایمان رو دارم گفتن برو معاینه دامن انجام بده همین که معاینه دامن و دکتر خودم انجام داد گفت رحمت 8 سانته کلن بازه چجوری تحمل کردی درداتو گفتم شیر خوردمو زعفران که دردام کاهش پیدا کنن
گفتن همراه زنونه داری گفتم نه تنها اومدم حتا ساک بیمارستان و نیاوردم با شوهرم تنها اومدم گفت زنگ بزن که برم بیارن ساکتو و برو این دارو هارو بیار که بستری بشی منم با خیلی استرس به مادر شوهرم زنگ زدم گفتم که با مامانم بیان بیمارستان که بچه بدنیا میاد و اونا اومدن منم رفتم داروهامو گرفتم شوهرمو رفت برام چند تا آبمیوه و کباب گوشت آورد
مامان دنیز مامان دنیز ۷ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی- ۳
با فکر این صبح هفت تو بیمارستان بودم
اینم بگم ماما همراه هم میخواستم از بیمارستان بگیرم گفتم حالا که نمیزام بمونه فردا میرم مطب یکیشون وقت میگیرم
خودم خونه خیلی ورزش میکردم پیاده روی و ورزش های کگل
یهو صبح ساعت ۷ گفتن یبار دیگه نوار بگیریم باز انقباض شدید نشون داد منم خیلی کم درد داشتم تعجب کردم
دکتر اومد دید گفت بزار معاینه کنم
همین که معاینه کرد کیسه ابم پاره شد منم موندم تو شکک که خدایا یعنی این که امروز زایمان میکنم دیگه از اون به بعد دردام بیشتر شد هعی رفته رفته سعی کردم داد اینا نزنم ولی دیگه امانم بریده شد
به اونا گفتم ماما همراه می‌خوام گفتن میخوای چیکار باید قبل بستری می‌گرفتی فلان فلان
منم دیگه تا امید‌ آخه فعلا ۲ سانت بودم اونجوری درد داشتم به. این فکر میکردم ۷ سانت ۸ سانت می‌خوام چیکار کنم
تا ساعت ۱۰‌همون دونیم سانت سه سانت بودم
درد داشتم ناله میکردم
دو نفر ماما همراه داشتن ولی اصلا درداشون کنترل میکردن منم دوبار رفتم به کمرم آب گرم زدم
و حرکت پروانه رو تخت انجام میدادم ولی دردا نمیزاشت حتی یه نفس درست هم بکشم
خلاصه ساعت ۱۱ اینا بود فاصله دردام کمتر و دردام بیشتر بود دیگه هیچ کاری نمی‌تونستم انجام بدم
قبلا میگفتم حتما تمرین تنفس اینارو انجام میدم تا زایمانم کم درد شه ولی اون موقع اصلا نمی‌تونستم کاری کنم
همش میگفتم خدایا گوه خوردم فلان فلان
تو اون ۱۰ ثانیه که آروم بودم یه خوابی میومد سراغم که نگم حس میکردم سه روز خوابیدم باز دردا شروع میشد باز ۱۰ ثانیه می‌خوابیدم