سوال های مرتبط

مامان دختر مو خرمایی مامان دختر مو خرمایی ۵ سالگی
سلام .مامانا بیاین نظرتون رو بگید لطفا
من یک خواهر ۲ سال کوچکتر از خودم دارم و دوتا برادرکوچکتر خودم فرزند اولم.....خواهرم مشهد زندگی می‌کنه و منو خونوادم شهرستان یعنی ازهم دور هستیم هر ۲ هفته یا یکماه یکبار همو میبینیم ،خواهرم بچه نداره و بسیار حساس رو تمیزی رو دست شستن رو اینکه همه چیز سر جای خودش و مرتب باشه...هروقت منو دخترم میریم خونه ش مثلا اگه ازش آب بخوام داخل آشپزخونه میگه صبرکن خودم بدم یا هرچیزی رو رو بخوام نمیگه فلان جاست میگه صبر کن خودم بدم و با یک لحنی هم میگه ،به تمام حرکات دقت می‌کنه داخل خونش طوری که ما اصلا تو خواهش راحت نیستیم اگر دنبالت نیاد چشماش و نکاهاش دنبالتع که دستامون رو شستیم یا نه،موچکترین کاری رو انجام بدیم باید دست بشوریم،من بقدری که خونه دخترخاله و دخترعموهام بااینکه بچه داشته باشند یا نه راحتم خونه خواهرم راحت نیستم،دیگه به خودم گفتم عمرا اگه برم خصوصا منی که جداشدم تحول این رفتارهاش برام سخته.....خونه مادر من که میاد طوری رفتار می‌کنه و خونه رو تمیزنیکنه که میفهمونه که شماها هم کثیفین رعایت نمیکنید فقط من خوبم،یر سفره قاشق و بشقاب به اندازه همه میارم اون می‌ره برای خودش خداگونه میاره بهش هم میگم میگه که اخلاق من اینطوریه تو قاشق رو گذاشته بودی رو زیر سفره....یا سرسفره صبحونه نونش رو از بقیه جدا می‌کنه ،بنظرتون شما فقط یک خواهر داشته باشید با چنین وسواسی خونه ش مدیریت یا نه.....ناراحت میشوید که اینطوری از موضع بالا نگاه می‌کنه یا نه....آخه با خنده و شوخی نمیگه مثلاً دستات رو بشور یا فلان چیز رو من بهت میدم صبر کن،با یک لحن جدی میگه
مامان boys مامان boys ۵ سالگی
مامانا هزار بار اینجا گفتم ولی چاره ای ندارم جایی رو ندارم اینجا میگم این حجم از فشار ازم کم بشه ببخشید
به خدا دارم میمیرم دارم دیونه میشم انقدر مشکلات داریم که قلبم داره میترکه این بچه دومم هم اصلا خواب نداره خوابشو زیر سینه میکنه بعد بلند میشه حتی ده دقیقه در روز نمیخوابه واسه یه کاری اگه بلند شم انقدر گریه میکنه که انگار من مردم هوار میزنه هر چی بخوام امتحان کنم نرم پیشش انقدر گریه و هوار میزنه که زود میرم بغلش هم هستم باید بغلش کنم بشینه داغون شدم یه لحظه به حالت دراز کش بذارمش نمی مونه دیونه شدم موقع انجام یه کاری انقدر استرس میگیرم انقدر از گریه هاش عصبی میشم که قلبم میخواد از تنم بیاد بیرون خونه زندگی رو هوا دورمون میبینم پاهام قفله نمیتونم پاشم تمیز کنم شیرم که نمیخوره به زور وقتی خواب‌آلوده هست زیر سینه میخوره یا میدونم با زجر با قاشق میدم بهش شیرخشکم همینکارو میکنه امروز انقدر عصبی شدم و گریه کردم که حس میکنم شیرم به شدت کم شده یه دل سیر واسه اونم گریه کردمو استرس گرفتم بخدا دارم دیونه میشم دارم چیه دیونه شدم دارم میمیرم سه ماه و بیست روزشه کولیک داره بهش اینفاکول هم میدم ببین بخدا بعد شیر که میخوره حتی شیرخشک دفع خوب بعد گاز معده هم خارج میکنه اروغم میزنه بازم از بغلش پاشم گریه میکنه تو بگو پنج دقیقه بعد شرایط خوبش خوب باشه هم نیست
مامان امیر علی مامان امیر علی ۵ سالگی
سلام خوبین
لطفا خواهش میکنم هر کس پیام من رو میبینه جواب بده
من ۲۲ سالمه سه تا بچه دارم بچه هام ۵ و ۲سال و ۶ ماه و بچه کوچیکم ۹ ماهشه
یعنی ۹ ماهه زایمان کردم همیشه افسردگی رو حس میگردم ولی الان خیلی خیلی شدید شده یعنی روی تمام زندگیم اثر گذاشته رفت و آمد دیگه با کسی نمیکنم بچه هامو جایی نمیرم فقط از خونه خودم میرم خونه پدرم که اگر اهر روز نرم اونجا تو خونه دق میکنم اصلا خونه خودمون دوست ندارم اگر تنها باشم خونه با بچه ها دق میکنم دائما استرس و دلشوره خیلی خیلی زیاد دارم روی مریضی بچه ها خیلی حساس شدم و میترسم و خودمو اینطوری قانع میکنم که پیش کسی نرم و کسی پیش من نیاد حتی بچه هامو پارک نمیبرم که یه وقت مریض نشن آخه من داخل زندگی خیلی تنهام یه شوهر دارم که اصلا بهم اهمیت نمیده و کمکم نمیکنه اصلا و مدام بهم دروغ میگه در کل کلا درحال استرس و دلشوره و نگرانی ام همش احساس میکنم می‌خواد یه اتفاق میفته نمی‌دونم چیکار کنم واقعا دیگه زندگی کردن برام سخت شده دلم حتی مرگ می‌خواد تا ذهنم خاموش بشه و به آرامش برسم مدام بچه هامو داخل خواب و بیداری چک میکنم که یه وقت زبونم لال تب نداشته باشن یعنی به معنی واقعی مغزم به مشکل خورده نمی‌دونم چیکار کنم کمکم کنید لطفااااااااااا