سلااام از یه مامان خسته😮‍💨

از قرار معلوم جوجه رنگی ما تازه یادش افتاده که ااع نی نی ها یه چیز دیگه هم دارن به اسم اضطراب جدایی که من هنوز بروز ندادم😈

ایشون با این همه کمالات و وجنات و زیبایی یادشون افتاده که تو سن یک سالگی اضطراب جدایی داشته باشن و دهن این جانب رو صاف کنن🤦‍♀️

یه لحظه نمیتونم از جلو چشمش تکون بخورم
فقط میگه من باید تو بغلت باشم وگرنه مثل ابر بهار اشک میریزم

کلی کار نکرده دارم هم تو خونه هم گلخونه
کلی برنامه ریزی داشتم که همشون به هم خوردن. واقعا به هیچ کاری نمیرسم

۴ تا دندون بالا داره دو تا پایین
به جای اینکه دندونای پایینو در بیاره در کمال ناباوری داره دندون آسیاب در میاره😐
و به شدت بهانه گیری میکنه
شوهر گرام هم دیروز مامانمو گیر آورده شروع کرده به غر زدن که از وقتی گلخونه زدیم دیگه به هیچ کاری نمیرسه😤
به خودم که جرات نداره بگه چون در جریان عواقبش هست 😂
نمیدونم نمیبینه که جوجه رنگی یه لحظه ازم جدا نمیشه یا خودشو زده به نفهمی

موقعی که شیفته خونه نیست، وقتی هم که
خونه اس یه لحظه تو خونه بند نمیشه همش سرشو با کارای خورده کاری گلخونه بند میکنه
بعد شاکی میشه چرا به هیچ کاری نمیرسم
خب دو دقه اون مبارکو بزار تو خونه بچه رو هندل کن تا من بتونم تکون بخورم

به همه ایناها نخوابیدن شب هم اضافه میشه
خسته خسته ام واقعا

تصویر
۸ پاسخ

من از ۴ ماهگی‌ وضع ام همینه میشینم کنارش چون هم بچه مو داغون میکنم هم خودم همش به پام میچسبه گریه میکنه

گلب خاله ای تو

خدااااا چه موهایی
گلم سرهمی دکمه ای راحتتره یا زیپی؟

ای خدداااااااا....موهاشوووووو نگااااااا😍😍😍😍😍😍

اوخ خدا خارجی خارجی 😍😍😍😍

عزیزم درک میکنم چی میگی اما‌ بچه ها اضطراب جدایی رو حتی شاید از همون زمانی که از بند ناف جدا میشن دارن وقتی بزرگتر میشن بیشتر بروز میدن من خودمم یکیشو دارم حتی اجازه نمیده برم دستشویی میگه باید بامن باشی وقتی میشینم یه جا راحته بازی میکنه تاب میخوره اینور و اونور همینکه بلند میشم جیغ میزنه،رشد هر بچه ای با اون یکی فرق داره نگرانش نباش 😃

من خودم بور شوهرمم بور انتظار همچین موی داشتیم واسه دخترمون ولی برعکس دخترمون سبزه مو مشکی😳😳

ماهم یه دونه از این جوجه ها داریم که دهن هممونو....😂🥴

سوال های مرتبط

مامان آوا جون ❤️ مامان آوا جون ❤️ ۱۸ ماهگی
مامانا تو رو خدا کمکم کنید
خیلی تو شرایط بدی هستم
نمی‌دونم از کدوم مشکلاتم بگم
مامان و بابام تصادف کردن مامانم لگنش در اومده ترک برداشته بنده خدا رو تخت هست فعلا ...
دخترم لب به هیچ غذایی نمیزنه پانزده روز پیش مامانم بودم تا اذان صبح کار. میکردم که همه چی رو براه باشه ولی تو این مدت به شدت دخترم بد غذا شده قبل که بد غذا بود الان افتضاح شده شیر هم لب نمیزنه
فکر کنم بین ۸تا ۸٫۵کیلو مونده دوازده تیر یکسال تمام میشه
از این ور هم شوهرم همش بهم ایراد میگیره همش دعوا بحث
خودم به شدت مریض شدم از لحاظ روحی حتی حوصله خوردن قرص های ارامبخشم رو هم ندارم
خونه زندگیم داغونه تو این دوازده روز شوهرم حتی یه قاشق رو جا به جا و مرتب نکرده
خودم وسواس گرفتم
دخترم اصلا یه لحظه از من جدا نمیشه
با تمام وجودم خسته ام
هر روز به خودم فحش میدم خودمو کتک میزنم گریه میکنم 😭😭😭😭😭
اینم از شرایط کشور ....
فردا پس فردا هم باید برم سر کار ...
من خیلی آدم ضعیفی شدم خیلی زیاد کم آوردم کم .‌‌‌‌‌....
کمکم کنید خدا می‌دونه همین ها رو هم با اشک دارم براتون می‌نویسم
مامان دردونه مامان دردونه ۱۷ ماهگی
من جای خواب پسرم رو جدا نمیکنم.
تو این یازده ماهی که من رسما مادر شدم (و شاید نه ماه قبلش) مهمترین تجربه ام که شاه کلید تجربه هام بوده اینه که به غریزه مادریم اعتماد کنم. اولین دلیلم برای این جدا نکردن هم اینه که واقعا ته دلم راضی نیستم به این کار.
من مدتهاست یه نوروساینتیست (عصب شناس) رو دنبال میکردم که خودشم سه تا بچه داشت و تمام توضیحاتی که در مورد روشهای بچه داری میگفت منطبق با سواد عصب شناسیش بود. خودشم تا سنین بالا با بچه هاش یه جا میخوابیده. اون میگه خوابیدن در کنار هم روی حس امینت و اعتماد خیلی اثرگذاره. همه پستانداران هم اینو میدونن بطور غریزی و اعمال میکنن. تنها موجودی که اصرار داره به جدا کردن جای خوابش انسانه‌. اخیرا یه روانشناس دیگه هم گفته تا ۷ سالگی ناخودآگاه بچه موقع خواب بیداره و تنها بودن یا نبودنشو حس میکنه و این روی عزت نفس و اعتمادبنفسش خیلی تاثیر داره.
۳. بچه ها مخصوصا تو سن کم نمیتونن حرف بزنن و اگه اتفاقی براشون بیفته، خواب بد ببینن، چیزی بشنون، نمیتونن توضیح بدن.
تو سنین ۳، ۴ سالگی هم تخیلشون داره شکل میگیره و حتی ممکنه دوست خیالی داشته باشن. ترس از تاریکی مال همین سنه و اگه من باشم دوست ندارم تنها باشم.
ما جای خوابمون رو به اتاق پسرم منتقل کردیم. اتاق خودمونم برای خلوت خودمونه. مطمئنم جدا کردن جای خوابشم سخت نیست، چون از اول تو اتاق خودش بوده و عادت کرده.
اگه جای بچم جدا باشه من خواب خوبی ندارم چون همش استرس دارم نکنه طوریش بشه در طول شب.
اگه حالتون با هم دیگه خوبه نگران این نباشید که شبیه دیگران نیستید
مامان مَهوا🌝 مامان مَهوا🌝 ۱۳ ماهگی
دختر قشنگم آذر ماهی جانم
۹/۹/۹(۱+۴+۰+۴)به دنیا اومدی از اون به بعد دنیای من جوری قشنگ شد که زندگیم به قبل و بعد از تو تقسیم شد
یکسال پر از خستگی اما عشق، نخوابیدنا اما نفس، بدو بدو های بی وقفه اما ، جان ، تو برام هم عشقی هم نفسی هم جانمی
لحظه ای نمیخوام برگردم به زندگی قبل از وجود نازنینت
امروز عمیقا حس غریبی داشتم هم شاد بودم هم پر از بغض ، یاد روزی که زایمان کردم افتادم یاد لحظه ای که به جای خودت فیلمتو نشونم دادن یاد لحظه ای که بعد از ساعتها گذاشتنت تو بغلم فقط چند دقیقه شیر خوردی و بازم بردنت 🥹🥹
تو مثل یه تیکه از گوشت و خونم از وجودم جدا شدی و تا ساعتها من تو آی س یو مثل مرغ پرکنده التماس میکردم که منو ببرن بخش تا بغلت کنم ، خیلی روز سختی بود ،شبی که تا صبح تو بیمارستان گریه کردی و من و عزیز جون نخوابیدیم ،با همه این بغض ها ،شادی این لحظه که یه دل سیر نگاهت کردم و شکر کردم که تو هدیه خدا برای منی، وقتی اومدی خونمون ديگه همه چیز تغییر کرد ، در کنارمون زندگی رو آغاز کردی و بزرگ شدی ،و حالا قدم زنان تلاش میکنی که راه بیفتی و دنیامون رو زیباتر کنی
ناز دلم تولدت مبارکمون باشه
بماند به یادگار از آغاز دوسالگی و پایان یکسالگی
[[[تزئینات رو من و بابایی و خاله جونی درست کردیم ،همه ذوق و تلاشمون برای دیدن ذوق و خنده های تو بود 😍😍]]]
مامان ایلیای من🫀 مامان ایلیای من🫀 ۱۱ ماهگی