۱۲ پاسخ

بیار گلم من نداشتم خواهر یه داداش داشتم هرچی میگفتم مامانمو بیار نیاورد بعد باهم باردارشدیم هردومونم خداخواسته بود و مامانم ۵روز بعداز من زایمان کردو یه ابجی ناناز واسم اورد که الان ۱۰سالشه و خیلی کمکم میکنه و هوامو داره بیشتر اوقات پوریا رو نگه میداره منکه بچه کم نمیخوام بنظرم بیار تا دختر بشه هرچندتا داشته باشی کمه قدیم بچه زیاد بوده کم توقع بارمیاوردن خیلی بهتر بودن تاماها من الان سه تا بچه ایم کمه بنظرم دلم میخواس حداقل ۵.۶تابودیم

من 6 تا خواهر دارم ولی چه فایده. اصلا کمک نمیکنن همش میرن سرکار. دلم میگیره بهشون زنگ میزنم یا میگن بیا بچه مو نگه دار یا میگن سرکارم باشه بعدا صحبت میکنیم

برای داداشم داشتم وسایل عیدی زنش رو تزیین میکردم خودم تنهایی یه دفعه دلم گرفت اشکم دراومد گفتم اگه چندتاخواهرداشتم الان خونه ام شلوغ بود همه باهم درست میکردیم میبردیم برای داداشم

سلام من می‌خوام داستان خودمو بگم

من ۱۷سالم بود خواهرم۲۱سالش ازدواج کرد و باهم تصادف کردن و هر دوتاشون فوت کردن
خانواده ۸نفری که دوتا دختر بودیم و چهارتا داداش دارم
فوق‌العاده بهش وابسته بودم و همه حرفامو بهش میزدم
ببین نداشتن خواهر سخته اما اینکه ازت گرفته بشه خیلی سخت تره هنوزم میتونم حسرت خاله شنیدن و خاله گفتن پسرمو حس کنم و هنوزم حسرت خاطرات خوبی رو که داشتیمو الان نداریم رو حس میکنم

خیلی دعا کردم بچم دخترشه اما پسر شد الان خداروشکر میکنم که سالمه احتمالاً بچه دیگه هم نخوام چون فکر میکنم بعدی هم پسره

اما هیچ وقت به مامانم نگفتم چرا دختر دیگه نیاوردی چون دست اون نبوده و داغ خواهرم بعد۱۱سال هنوز سخته

کل حرفم اینه من سعی میکنم پسرمو طوری تربیت کنم که هم جای دختر باشه هم پسر اهل صالح باشه برام کافیه
ببخشید سرتو درد آوردم

دقیقا انگار منی ولی من دوست دارم یه دختر دیگه بیارم که من نباشم دخترم یه خواهر داشته باشه

بنظرم یدونه دیگه بیار توکل به خدا کن ان شالله دختر میشه منم همیشه حسرت ابجی رو داشتم خیلی خیلی دوست داشتم داشته باشم اما خدا بهم نداد مامانمم همیشه حرف شما رو میزد که ترسیدم بیارم یکی دیگه باز پسر بشه ولی من بهش میگم من که دختر شدم شاید بعد منم دختر می‌شد

از مادرت معذرت خواهی کن 😀😁

نمیشه گفت شانسی هست ان شاالله که داداش هاش هواشو داشته باشن❤️

عزیزم علم پیشرفت کرده یا آی وی اف کن یا رژیم دختر زایی بگیز
یه پیج هست ماما شادی هم رژیم میده هم پودر نود درصد مخاطباش جواب گرفتن

نه این چه حرفی هست
نمیشه خب تو مثلا بچه دیگه میاری دختره ولی اصلا با هم خوب نیستن یا پسر میشه

اره سخته خواهر شوهر منم همیشه ناراحته چون تک دختره حالا ببین اون دیگه چقد ناراحته که دوتا پسر داره ولی دختر نداره دیگه هم میگه بچه نمیخام

منم دقیقا تک دخترم و همیشه حسرت خواهر دارا رو خوردم انقد نذر و نیاز کردم ک لاقل بچه اولم دختر باشه ک دیگه نیارم حالا میگم این بچه هم مثل بی خواهر میشه سخت بخوام دوباره بیارم اگه پسر بودجی

سوال های مرتبط

مامان Nella مامان Nella ۱۲ ماهگی
میتونم بگم امشب ترسناک ترین شب زندگیم بود، برای اولین بار سفره یه بار مصرف پهن کردم زیر پای دخترم که میوه که بهش میدم نماله به فرش، گلابی پوست گرفتم و دو نصفش کردم گذاشتم دستش که بخوره، یه دیقه رفتم اشپزخونه براش اب بیارم، یهو حس کردم صدای خش خش پلاستیک میاد، گفتم نکنه میخواد سفره رو بخوره، که دیدم دخترم بیصدا داره تند تند دست و پا میزنه نفس بکشه و به سفره چنگ میزنه ، سریع خودمو رسوندم بهش و به شکم دارازش کردم رو‌پام و زدم بین دو کتفش که یه تیکه خیلی کوچیک گلابی پرید بیرون، و نفسش باز شد اینقدر جیغ و گریه راه انداخت،
اون لحظه حس کردم نفسم بالا نمیاد و قلبم داشت وایمیساد، بدنم مثل چی میلرزید، گلابیش یکم نرم بود و دخترم دید شیرینه با عجله یهو خورد ازش که اینجور شد، خداروشکر سفره پهن کردم زیر پاش که با صدای سفره متوجه بشم دخترم داره دست و‌پا میزنه،
همیشه موقع غذا و‌ میوه کنارشم، اولین بار بود اینجور شد😓
شوهرمم خونه نبود، بعد بهم گفت اگه من توی این‌موقعیت قرار میگرفتم از ترس سکته میکردم‌و نمیتونستم کاری کنم..گفتم منم داشتم میمردم اما اون لحظه سعی کردم خونسرد برخورد کنم😭😭😭😭😭😭
مامان زینب خانوم مامان زینب خانوم ۹ ماهگی
مامانا روزتون مبارک❤️

چقد راحت میشه دل شکست...
مادربزرگ شوهرم پیش مادرشوهرم اینا زندگی میکنه
امروز اومدم پیششون بخاطر روز مادر
گفتم دخترم ماما میگه بابا میگه نی نی میگه
یهو مادربزرگه برگشت گفت عه پس بعدش یه نی نی گیرتون میاد پسر گیرت میاد

ینی منو کشته با این پسر پسر
تو بارداریمم همش میگفت من خواب دیدم تو پسر میاری

من نمیدونم پسر میخواد چه گلی به سرشون بزنه

انقد بدم میاد ازش
بعدم که میفهمه ناراحت شدی باز به رو خودش نمیاره
گفتم ایشالا اول یه خواهر بیارم براش من خودم خواهر نداشتم
برگشته میگه خواهر نمیخواد من خودم خواهرشم
نچسب

هر باااااارم میگه زنداداشت حامله نیست؟
آخه به تو چه
دلم میخواد یه بار بگم نگران نباش حامله شد بهت میگم

بعد خودشم تعریف میکنه یه بار به نوه م گفتم بارداری بعد ناراحت شد گفت نمیام سر سفره منم گفتم خو نیا و میخنده

خب مگه مریضی
انقد بدم میاد ازش
وقتی باردار بودم هی میگفت پسره اسمشو بذار فلان

به شوهرم گفتم دختر باشه خودمون اسم بذاریم پسر باشه اون باید انتخاب کنه؟


من که همش میگم مگه حق الناس چیه
غیر از این زخم زبوناس