سوال قبلیم
دارم میپرسم
وقتی پسرم میگه چرا نمیاد پس یا میگه چرا منو با خودش نبرده چه جوابی باید بهش بدم
سن پسر من نمیدونه دقیقا ده روز یعنی چی و ممکنه حس ناامنی بهش دست بده یا شاید جواب من باعث ایجاد حس بدی برا پسرم بشه چون میدونه بچه دایی و خاله م و... همراهش دارن میرن میگه پس چرا منو نبرده همراهش
یکی جواب میده مگه بچه قراره همیشه همبازی داشته باشه اخه چه ربطی داره سوال من با جواب شما

عزیزم دقیقا شرایط دختر منو داره بچتون
دخترم با دختر همسایمون ۲۴ ساعت باهم بودن یعنی کل تایم روز بعد اونا تصمیم داشتن برن مسافرت گفتم خدایا من چیکار کنم با بچم تا بیان چون به محض بیدار شدن از خواب سراغشو میگرفت خلاصه که وقتی خاستن برن بردم نشونش دادم گفتم دارن میرن مهمونی یه جای دور چند روز نمیان و همون شب بردمش خونه مادر خودم که سرگرم بشه فرداش که اومدیم اصلااااا بهانه نیورد گفت مامان دوستم رفته مسافرت دلم براش تنگ شده کی میاد گفتم یکی دو روز دیگه دیدم قبول کرد و تا الان ۲ روزه خداروشکر اذیتم نکرد

بگو رفته یه جا کار داره میاد.
دیگه پرسید چه کاری مثلا بگو رفته برا تو ماشین بخره یا یه چیزی که دوست داره
هربار پرسید همین رو بگو
دیگه ده روز و ... رو براش توضیح نده چون درکی از زمان ندارن توی این سن و بیشتر سردرگم می شه.
مشغولش کن با بازی و بیشتر در کنارش بودن و پارک و خانه بازی و ... تا کمتر بهونه بگیره و بپرسه
هر روزم یه تایمی زنگ بزن تا با مامانت صحبت کنه
چون خودم شرایطم اینه از این روش استفاده می کنم جواب می گیرم

پسر منم به مادرشوهرم علاقه خیلی داره صبح چشماش باز شده بریم آنجا 8روزی نبودن من واقعیت بهش گفتم گفتم رفته خانه عمو کار داشتن اگه می‌دیدم خیلی بهانه میاره میبردمش1سر خانشون میدید کسی نیست قبول میکرد امروز که آمدن بردم پیششون ازشون پرسید کجا رفته بودید من دلم تنگ شد آنها دقیقا همین حرف منو بهش گفتن قرار نیست از الان دروغ گفتن به بچه یاد بدیم بچه باید بپذیره قرار نیست اونجوری اون میخواد همیشه همه دور برش باشن

سوالت خوندم
بنظرم به پسرت لازم نیست واقعیت رو بگی مثلا کیا همراه مامانت هستن ، اصلا چیزی نگو
بگو مامان جون رفته فلان جا پاش درد میکرد رفته دکتر، نمیشه ما باهاش بریم آقای دکتر اجازه نمیده

من همیشه حقیقتو میگم چون شوهرمنم شهر دیگه کار میکنه بچم خیلی بهونشو میگیره اما اصلا دروغ نمیگم و سرش کلاه نمیزارم. توهم بگو مادرت رفته سفر اینبار ما نتونستیم بریم دفعه بعدی باهم میریم قانعش کن اون بچه ها شرایطشو داشتن اما شما نداشتی

یه چیز خیلی ساده و مفهوم ساده تر
مثلا مامان جون رفته جایی که از ما دوره برای این که کاری انجام بده چقدر طول میکشه ؟ مثلا بگو ۱۰ روز
یعنی ۱۰ بار خورشید بره بیاد
و این که عزیزم هیچ وقت نزار ارمیا به کسی وابسته بشه خواهرانه بود دلخور نشو . اینجوری یکم اسیب زننده اس .

تو این چند روز هم سرش و گرم کن بیشتر از همیشه ولی نا محسوس جوری که نفهمه برای چی بیشتر از همیشه حواست بهش هست