۸ پاسخ

این که بچت دوسش دارن خیلی خوبه حق داری منم بدم میاد ولی به بچت یاد بده اجازه نده از لب بوسش کنه

منم ناراحت میشم به بچه یاد بده نزاره

هنوزم هستن ازین ادمها

براش جاهای خصوصی را دوباره توضیح بده... یه دعوا بزرگ راه بنداز با عمه بیشعورش و یه مدت نرو... جای خصوصیه، بعد هم کلی بیماری می‌تونه منتقل بشه

جرش بده دوتا دعوای گنده ک درست کنی میشینه سرجاش داداشش هم میا. وسطش

مادر شوهر منم اینجوری بود که به دخترم گفتم به عزیز بگو لب بوس کار خوبی نیس ولب من قسمت خصوصی منه دختر منم دقیقااا همیتو بهش گفت بعد اون دیگه بوس نکرد اخه چه کاریه خوب همه بچه شون رو دوست دارن قرار نیس که چون دوسش دارید ذهن بچه رو درگیر کنید

دختر من که عمه نداره
ولی برای اینکه حریم شخصی خودشو بشناسه بهش گفتم که هرکی خواست از لبات بوس کنه حتی خودم بهش اجازه نده بگو که اینجا یه قسمت خصوصی
حالا اگه از اطرافیان یکی از روی دوست داشتن هم بخواد اینکارو کنه دخترم سریع یاداوری میکنه که اینجا نه این قسمت خصوصی
با اینکه اطرافیان من چه خانواده همسرم چه خانواده خودم فقط یا پیشونی یا از دست دخترمو بوس میکنن میگن لپ اینا اذیت میشه اگه بخوایم بوسش کنیم

من از همون اول بهش گفتم نباید کسی از لبت بوس کنه الان اجازه نمیده حتی اتفاقی یکی بوس کنه من خودم یا باباشم تا حالا نشده بوس کنیم که عادی شه براش

سوال های مرتبط

مامان محمد حسام مامان محمد حسام ۴ سالگی
خانما میخوام درد و دل کنم من و شوهرم 7 ماه صحبت کردیم زیر نظر خانواده ها و ازدواج کردیم از اول ازدواجمون شوهرم قصد داشت منو تغییر بده و به قول خودش شبیه خودش کنه و از این طریق افسار زندگیش رو دستش بگیره من وابسته خانواده ام هستم مخصوصا مادرم اون هم میدونست و با خانواده ام در افتاد و یکی یکی پاشون رو از خونه ام برید تا به قول خودش من مستقل بشم تو این گیر و دار من باردار شدم در حالی که با کل خونواده ام قهر بود تو دوران بارداری خیلی اذیتم کرد و من از ماه هشت بارداری افسردگی گرفتم تا سه ماه پس از زایمان حالم بد بود ولی تو اون روزا تنها دل خوشیم و دلیل زندگیم پسرم بود الان هم جونم به جونش بسته است نمی تونم یه لحظه دوریش رو تحمل کنم پسرم هر چی بخواد بخره به من میگه چون باباش براش نمیخره حتی لباساش رو مامانم اینا می‌خرن دکترش رو خودم میبرم خلاصه که باباش هیچ احساس مسئولیت نداره ولی پسرم باباش رو بیشتر از من دوست داره به من میگه من تو رو دوست ندارم بابام رو دوست دارم خیلی دلم گرفته
مامان فنقلی مامان فنقلی ۴ سالگی
اصلا دیونه شدم همشم تقصیر شوهرمه
صبح میخواستم برم بانک پسرمو بیدار کردم صبحانه دادم بعد میگم بلندشو بریم میگه نه بابا میخواد بیاد میگم بابا دیر میاد میگع نه دیشب گفته یه کوچولو بازی کنی میام منم بازی کردم
زنگ زدم باباش کجایی میگه الکی نزدیکم اینم گریه بابا نزدیکه من نمیام بانک
هر چی میگم بابا دیر میاد حرف گوش نمیده باز دوباره زنگ زده باباس کجایی بابا دیر میای ما بریم بانک میگه آره دیر میام
قطع کرده بریم به پسرم میگم منم یک ساعته دارم همینو میگم چرا گوش نمیدی گریه می کنه
دوباره الان میخواستم ببرمش پارک حاضر شدم جیغ و داد و فریاد خط و نشون که من با دوستم میرم هر چی بهش میگم بابا مامانش اجازه نمیده نه با اون باید برم
آخر لباسامو در اوردم گفتم نمیبرمت پارک
شروع کرد گریه کردن منم بغلش گرفتم از صبح داشتم بهش می گفتم چه کارایی کردی می گفت چرا نمیبری منو پارک
مامان دختر همسایمون اجازه نمیداد بیاد با من پلرک
که زنگ خونمون زدن شوهرم
فک کنم همه حرفامو شنید
اومده خونه میگه چیشده پسرم
به جای اینکه به من بگه چیشده
کاری کرده که اصلا از من حرف شنوی نداره