۱۴ پاسخ

بچه داری چون‌تو بارداریم همش میگفتم الان خوبه؟ نفس میکشه؟ چرا تکون‌نمیخورع:/
بارداری اسونی داشتما

بچه داری انتخاب میکنم

من بچه داری
چون بارداری خیلی اذیت شدم.
ولی الان ماشالا بهترین دخترو خدا بهم لطف کرده داده.
آروم و ناز هربار میبینمش غش میکنم براش.
فداش بشم شیر میخوره میخوابه منم به کارام میرسم

بارداریم خییلی خیلی راحت و سبک بود

بارداریمو دوس دارم

بچه داری ....بارداری همش استرس زایمانو ایناخیلی بده

من خیلی بارداری زایمان خوب راحتی داشتم ولی بچه داری خوبه اگه بچه مریض نباشه تو بارداری همش استرس داشتم بچم سالم باشه

بارداری بهتره
بچه دتری درسته خیلییییی خیلییییی سخته اما شیرینه😍

من بارداری

من هنوز به مرحله بچه داری نرسيدم
ولی خب هرچی بری جلوتر مسئولیت آدم بیشتر میشه

من بارداری اما این وجود کوچولو کیوت تر از چیزیه که نخوام داشته باشمش🥹💚

بچه داری🥲

گزینه ی هیچکدام‌😄البته کجاشو دیدی بزار بزرگتر بشه هرروز پشیمون تر از دیروز😜

دقیقامنم🤣🤣🤣

سوال های مرتبط

مامان ناز مامان ناز ۱ ماهگی
خانوما یکم درد و دل کنیم
واقعا بچه داری همه ابنقدر سخته؟؟
بعضا با خودم میپرسم همه مادرا با این سختی بچه داری کردن یا فقط منم ؟شاید من بلد نیستم برا اون اینهمه سخته منه
چون نیدونین از اول زندگیم همیشه اره از سختیای بارداری گفتن درداش ویاراش استفراغاش و.. یا زایمان رو همینطور که دردش دوره نقاهتش شیر دادنش همیشه سختی این دوتارو همه میگن
ولی دریغ از یه نفر که از سختی بچه داری بگه هیچکس تاب حال از سختی بچه داری پیش من یه حرفم نزده بود
و من که یهویی وارد این مرحله شدم انقدرررررر سختمه همش بی خوابی بی حوصلگی خیتگی سردرگمی کارای خونه بچه غذا لباس شوهر همه چیزم بهم ریخته و نمیتونم بین این همه کار حتی خودمو پیدا کنم زندگیم تو این مرحله وایستاده و تکون نمبخوره انگار سختی این مرحله موندگاره نمیره الان ۴۰روز گذشته ولی دریغ از عادت کردن من ب این زندگی
تو عمرمم نمیدیدم که بچه دار سخت باشه من از بچه داری فقط یه بچه ۵.۶ماهه که میخنده ماهم پوسکشو عوض میکنیم همبنو میدونستم نمیدونیتم شب تا صبح بیدار صبح تا شب کارو بیداری بچه غذا خونه
چرا هیشکی از سختی بچه داری نمیگه؟؟
درسته شیرینه ولی همونقدر که شیرینه سختم هست بعضا میگم هنوز فرصت داشتم چرا نزاشتم یه سه سال دیگم بگذره
مامان my lovely baby مامان my lovely baby ۷ ماهگی
خاطره بارداری وزایمان من# قسمت ۱
یکم طول کشید تا بیام خاطره زایمانمو بگم چون کلاً بارداری پرچالشی داشتم و یادآوریش برام سخت بود. تحمل اون همه استرس و سختی واقعاً خستم کرده بود خصوصاً که بچه‌ام بعدش بستری بود.البته تو همه این مراحل خدا بدجورهوامو داشت
از قبل بارداری چالشام شروع شد چون ۳۰ رو رد کرده بودم .۷سال بود ازدواج کرده بودیم وبیشتر اوقت جلوگیریمون طبیعی بود توهم ناباروری گرفته بودم مخصوصاً اینی که بقیه هی بهم می‌گفتن باردار نمی‌شیا. زود اقدام کن. می‌گفتن فلانی رو ببین چقدر به دوا درمون افتاد زودتر باردار شد ولی من تصمیمشو نداشتم،از زمانی هم که دیگه با همسرم تصمیمش رو گرفتیم تا بارداریم حدوداً سه چهار ماهی طول کشید توی این پروسه هم همه آزمایشات خودم و همسرم دادیم. حتی متخصص ناباروری به من و همسرم تقویتی داده بود و من اون ماه عکس رنگی گرفته بودم‌ و با این حال خبری از بارداری نبود.
بقیش تو تاپیک بعدی.
بچه ها من همه ازمایشات قبل بارداری و اینارو دادم سوالی داشتید بپرسید