دلیل اینکه من بلد نیستم ناز کنم چیه🥲
واقعا به شدددت برام سواله
فک کنم از بچگیم همین بودما ولی خب الان برام مهم شده😂
هر چقدر رو خودم کار میکنم باز فایده نداره البته خودمم میدونم دلیلش یکمم بی توجهی های همسرمه

الان یک و نیم نهار خورده بودم دیگه چیزی نخورده بودم تاااا ۸ شام قورمع سبزی ک عاشقشم ک چقدرم خوشمزع شده بودو درس کرده بودم بعد چند وقت یه قاشق برداشتم انگار سنگ انداختن تو معدم اشک تو چشام جم شد

ب روی خودم نیاوردم زیاد
بلند شدم از سفره رفتم اون ور ک همسر و بچه ها قشنگ غذاشونو بخورن
بعد ک تموم کردن یکم از بشقاب دخترم مونده بود خواستم بخورم باز تکرار شد با شدت خیییلی بیشتر سه قاشق نخورده بودم ک جیغم بلند شد
ب پسرم گفتم یکم ماساژ داد بلند شدم رفتم تو اتاق
هر چقدر خواستم تظاهر کنم ک حالم بده نتونستم دلم میخواست همسرم بهم توجه کنه ولی مثل گاو هیچ کاری نکرد
اینم بگم دو ساله معدم مشکل پیدا کرده متاسفانه
دوبارم رفتم اندوسکوپی گفتن چیزی نیس فقط از اعصابه

۹ پاسخ

چون دوسش داری برات مهمه میخوای بهت توجه کنه اینم یه چیز غریزی هست تو وجود هر انسانی که نیاز به توجه داره وای از طرف مقابل که نمیفهمه و طرفش تشنه تر میشه

چرا من دلم ناز اینا نمیخاد.اصلا توجهش برام مهم نیییییسسسستتت

@Soraya4304

سلام عزیزم اگه مایلی تلگرام بهم پیام بده لینک گروه زنونمون رو برات میفرستم

عزیزم یه دکتر بابت معده ت برو نمیشه ک اینطوری بعدم زن باید ناز کنه و مرد نازش رو بخره

عی حالم بهم میخوره هی ب پر و پام میپیچع
.چیع مثلا میخاد چمار کنه جز حرف زدن ول کن بابا راحتی بخداااا..برا معدتم پی جو شو صفرات نباشه

منم بلد نیستم ناز کنم با اینکه همسرم تمام زندگیش منم و بدون من میمیره

گلم یه دکتر خوب واسه معده برو حتما

ب من رفتی🤣

سوال های مرتبط

مامان آسنا و آرتین مامان آسنا و آرتین ۴ سالگی
تا حالا شده بچتون پیش بقيه بد ضایعتون کنه. امروز صب رفتم سرکار. پسرمم چون دادگاه نداشتم فقط تو دفتر یکم کار بود با خودم بردم. همکارم صبونه با خودش عدسی آورده بود من پسرم هیچوقت عدسی نمی‌خورد ینی همیشه درست میکنم از خدام بوده فقط یه قاشق بخوره فقط مزه کنه ببینه چه جوریه اصلا حتی طعمشم امتحان نکرده. خیلی خوش خوراکه اما عدسی اصلا نمیخوره. بعد این همکارم بهمون تعارف کرد من چون تازه صبونه خورده بودم گفتم ممنون نمی‌خورم. گفت به پسرت بده منم گفتم ممنون اصلا عدسی دوس نداره هیچوقت نمیخوره. بعد یهو پسرم گفت میخورم. منم گفتم لابد همین طوری یه چیزی گفته بچس نمیفهمه. گفتم نمیخوره الکی میگه فقط حیف میل میکنه. همکارم گفت حالا بزار یکم براش بریزم ببینم میخوره یا نه. تو کاسه کوچیک براش ریخت پسرم با چنان اشتهایی می‌خورد انگار از قحطی برگشته😳😥. حالا منو نگو جلو همکارم ضایع شد فک کزد الکی گفتم دوس نداره با خودم گفتم حتما فک میکنه من از غذاشش چندشم میشه دیگه بهش گفتم بخدا هیچوقت نمی‌خورد نمیدونم حتما برا شما خیلی خوشمزست. از خجالتم گفتم برا منم بریز بخورم. که فک نکنه یه وقت چندشم شده. تو عمرم اینجور ضایع نشده بودم😤
مامان عسل نازم مامان عسل نازم ۴ سالگی
سلام مامانا
می‌خوام یه درد دل بکنم
از روزی که بچم به دنیا اومد همه فکر و ذکر شد دخترم. کارم رو به خاطر دخترم گذاشتم کنار و به خاطر کار شوهرم که بیرون شهر بود شهر زندگیم هم عوض کردم و الان غربت نشین شدم. حالا هم به یه زن افسرده و زودرنج تبدیل شدم که هیچ چیزی خوشحالش نمیکنه. هم خودمو نابود کردم و هم دخترم داره مثل خودم افسرده میشه. تصمیم گرفتم برگردم به شهر خودم هر چند که از همسرم دور میشم و دیگه کمتر همدیگه رو میبینیم ولی باز می‌دونم تو شهر خودم چی به کجاست و همه جاهاش رو میشناسم و ممکنه روحیه‌م رو دوباره به دست بیارم. من به خاطر اینکه دخترم شبها بابا بالای سرش باشه حاضر شدم بیام تو شهر غریب ولی خودم دارم دیوونه میشم چون اینجا هم که هستیم خیلی امکاناتش کمه واسه همین گفتم به خاطر خودم و دخترم که شده باید دوری رو تحمل کنم ولی هر چی فکرشو میکنم میگم چرا زندگی من باید اینقدر دچار چالش باشه چرا نباید مثل دیگران زندگی کنم چرا باید یه موقعیت رو فدای یه موقعیت دیگه بکنم و هزارتا چرای دیگه و تنهایی و غم و اشک😔