من دقیقا موقعیت شمارو داشتم همسرم منتقل شدبه یک شهرکوچیک ومحروم من به خاطر دخترم گفتم پدرش باشه منم رفتم اون شهر واقعا عذاب کشیدم هیچ امکاناتی نبود پسرم که بزرگتر بود ازنظردرسی خیلی لطمه خورد چون اونجا تیزهوشان نداشت من چندسال باپسرم کارکرده بودم برای تیزهوشان انقدرازنظر آموزش ضعیف بودن نمیدونستن تیزهوشان چی هست پسرم به خاطر تنهایی ریزش موی سکه ای گرفت خودم که مثل آدم ندیده ها اصلا سکوت مطلق وقتیم میومدیم شهر خودمون اصلا نمیتونستم. بادیگران ارتباط بگیرم بعدازدوسال گفتم نمیکشم خودم برگشتم شوهرم رفت وامدمیکنه الان یکساله شهرخودمم تازه یکم روحیم بهتر شده وسواس شدید فکری و عملی گرفته بودم الان یک ماهیه عادی ترشدم پسرم خیلی خوب شده دخترمم میره بیرون فقط روز اول باباش نیست بهونه میگیره اونم میبرمش خونه مامانم یابیرون کلا یادش میره ولی واقعا عذاب کشیدم حتی فکرش حالموبدمیکنه
عزیزم بعضیاهم یه قسمت از زندگیشون اینه.
راستش من تو موقعیتت نیستم که بخام نظر بدم چون میدونم شرایطت خیییلی سخته.
ولی بهتر نیست پیش همسرت بمونی؟
والا زمونه خیلی بد شده مردا فرشته هم باشن نمیشه تنهاشون گذاشت.
اینطوری یه چیزت درست میشه از یه طرف دیگه خرابکاری میشه بنظرم.
خوب چرا با دخترت در نمیاین بیرون بگردین برین پارک خرید
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.