خیلی اعصابم خورده ،عذاب وژدان دارم . از دوماهگی پسرم دیگع شوهرم حتی یه ساعت نگهش نداشت . همش سرش تو گوشی و بازی میکرد .‌منم چون تازه رفته بود سر کار بهش سخت نمیگرفتم خودم بچه هارو نگعمیداشنم این از سر کار میومد می‌خوابید یا با گوشیش بازی میکرد .‌چندین بار کمک خواستم بهونه آورد ک من میرم سرکار خسته ام . خودت نگهدار . خلاصه امشب بچه گریه میکرد دو دیقع رفتم شیر درست کنم دیدم اصن سرشو بالا نیاورد برش داره آرومش کنع . آوینا هم هرچی باهاش حرف میزد محل نمیداد یا داد میزد سرش که برو از مامانت بخواه .‌‌.. خلاصه منم حرصم گرفت آوینا رو ک خوابوندم آریا رو گذاشتم زمین گفتم بچه رو نگهدار من خوابم میاد . اول فکر کرد شوخی میکنم بچه رو برنداشت . آریا شروع کرد به گریه . وای انگار جیگرم رو آتیش زدن . باز برنداشت منم لج کردم نفس عمیق کشیدم گفتم اگر تا دو دقیقه دیگع برندارع خودم برمی‌دارم اما دهنشو سرویس میکنم .‌شده شبونه بزارم برم اینکار رو میکنم . بچم داشت خودشو هلاک میکرد دیگع دلم طاقت نیاورد تا اومدم پاشم دیدم گوشیش رو پرت کرد کنار زیر لب غر میزد ننت ادعای مادر بودن داره تورو ول کرد ، تو خودتو بکشی هم این محل نمیدع ، (می‌دونه رو بچه حساسم تلویزیون و روشن کرد گفت بشین تلویزیون ببین تا خوابن ببره ، ) خیلی سخت خودمو کنترل کردم گفتم بزا محل ندم ببینم خودش چی کار می‌کنه . خودمو زدم ب خواب . حتی بلد نبود شیر بده به بچه بخوره . فقط هر کاری میکرد که مثلا حرص منو در بیاره و بچه بیشتر گریه میکرد . الکی راه میبرد 😶 آریا هم انگار غریبی میکرد باهاش .👇👇 ادامشو پایین میزارم 👇👇

۱۸ پاسخ

خلاصه گذاشتم یه ساعت کلنجار رفت دیدم رفت در یخچال و باز کرد بلند بلند می‌گفت الان بهت استامینوقن میدم بخوابی ، خستم کردی ،، دیگع من دلم طاقت نیاورد دوییدم بچه رو بگیرم اول نمیداد می‌گفت تو کاریت نباشه ،، منم گرفتم به زور . گفتم فقط خواستم درک کنی وقتی آدم کم میاره بچه آروم نمیشه و شریکت محل نمیدع . حالا من ک خواستم بخوابم اما تو کلن تو گوشی هستی . وقتی برا زن و بچت نداری . 🥲🥲

عزیزم فک نکن واسه ما گل وبلبله شوهر همه همینن

بعدم گفت همینه ک هست . و ... باز رفت تو گوشی . آریا فقط بغل میخواست که تو بغل شیر بخوره تا خوابش ببره 😔 زود خوابید و من موندم و کلی ناچاری کلی عذاب وجدان ک ایکاش اصن نمی‌دادم دستش یه ساعت بچم الکی گریه کرد . ،کلی غصه ک چرا اینقدر بی تفاوته . دلم سیگار میخواد دلم میخواد بزارم برم قدم‌ بزنم تنهایی یه دل سیر آهنگ گوش بدم . خستم . اما آقا اجازه نمیده

همه مردا همینجور عن هستن برا منم همینه امشب گندم دهنمو سرویس کرد سرشو از تو گوشی در نیاورد این مرد رفت جدا خوابید 😐😐

شوهر من اینجوری باشه زندش نمیزارم یعنی چی مگه من فقط بچه رو بوجود اوردم😐😠

وای چه خیانتی

شوهر منم همینه حتی بدتر😑

الهی دورش شوهرم بگردم بهم کمک میکنه خواب بیاد بچه نگه می‌دارد خونه مامان جمعه اومد بودم یه ساعت نگ داشت خوابیدم درسته خسته میشه اما واسه بچه ها کم نمیزاره

برادرشوهرمو ببینی کیف میکنی پا به پای خانومش و البته مادرخانومش دارن بچه بزرگ میکنن خدا حفظش کنه

شوهر منم تا به حال پنج دقیقه نگه نداشته خیلی بی تفاوته نسبت به بچه دختر بزرگم کلاس سوم میره امسال کلا هیچ کاری به درس و مدرسه ش نداشت دلم خونه از دستش

اشکمو در آوردی اینا مرد نیستن ک نامردن مرام مرد این نیست سگ صفتاش به ما افتادن

جانم ببخش فقط اون قسمت دلم سیگار میخواد دیگه چی بود😂😂😂

یعنی دقیقا شوهر من و من😂چقد شبی مایید حرفاتون و کاراتون ولی دیگه شوهر من استامینوفن نمیده بچه رو نگه میداره وقتی میگم بیا من خوابم میاد یا کار دارم تو هم باباشی فقط فقط وظیفه من تنها نیست رو کمرش ننوشته ک فقط مامانش وظیفشه باباش راست بره سر کار و بیاد سرش تو بازی گوشی باشه منم میزارمش زمین و میرم دور کارام اونم اگ گریه کرد زود میدویه براش شکلک و بازی و لالایی میخونه میخوابونش ۔وقتی هم پسر پنج سالمو دعوا میکنه منم میگم دیگه دور کوچیکه نمیرم خودت نگهش دار بزرگ کنم ک اینطور دعواشو کنی دیگه تا ی ساعتی نزدیک کوچیکه نمیرم اونم دورش و بغلش 😅

شوهر منم همینه هیچ کمکی تو بچه داری بهم نمیکنه شبام راحت میره میخوابه اگه من بخوام غذا بخورم بچه رو بدم ۱۰ دقیقه نگه داره همش تیکه میندازه هی ب مسخره ب دخترم میگه اره بزار مامان با صبر و حوصله غذاشو بخوره

شوهر منو همین بود حتی الانم همینه مامانم نباشه من لنگم حتی واس حموم رفتن هم نگه نمیداشت شعورشون نمیرسه ماهم ادمیم

شوهر منم کارش زیاده زیاد کمک حالم نیس .
فقط واسه گریه کردن بچه طلاقت نمیاره .

😞😞 درکت میکنم
منم به همسرم میگم از سرکار زود بیا میگه نمیتونم
مامانمم کمک میکنه منت میزنه
تنها موندم😞

خستم کی میشه بزرگ بشه 😭😭😭

سوال های مرتبط

مامان 𝐀𝐥𝐢 مامان 𝐀𝐥𝐢 ۹ ماهگی
سللم مامانا
پسرم الان یه هفته بیشتره شکمش درست کار نکرده اول ۳ روز کار نکرد بعد یکم کرد بعد تا فردا شبش هیچی بعد دوباره ۳ روز هیچی امروز بازش گذاشتم و ظهر خوابوندمش براش ماساژ هم دادم قبلش شکمشو ، خلاصه تو خواب یه چند باری بیدار میشد و گریه میکرد ، از خواب میپرید حتی خوابش میومد اما هی بهونه میگرفت که حتما راه ببرمش و یه حالت خاصی تکونش بدم تا بخوابه خلاصه عصر باز یکم شکمش کار کرد ، اینم بگم ۴ روزه دارم بهش فرنی میدم اما خیلی شل درست میکنم و خیییلی کم بهش میدم ، امشبم تولد دعوت بودیم اومدم لباساشا عوض کنم زد زیر گریه ، آرومم نمیشد تو ماشین یکم اروم شده خوابیده ، تو تولد هرکی بهش نگاه میکرد باهاش حرف میزد یا بوسش میکرد میزد زیر گریه ، به منم میگفت پاشو راه برو تکونم بده تا مینشستم گریه میکرد بعد یکم خوابوندمش شکمشو ماساژ دادم خیلی نفخ داشت بازم شکمش کار کرد حتی پس داد ، گفتم خب حالا اروم میشه اما نشد سرش هم داغ میشه یه مدته اما هر چی تبشو میگیرم بالاتره ۳۷ نیست الانم استامینوفن دادم به زوووووور خوابوندمش نمیدونم چشه اینقدرم حرف شنیدم تو تولد و حرص خوردم که دلم میخواد سرمو بزنم تودیوار
مامان امیرطاها مامان امیرطاها ۹ ماهگی
دیروز از ظهر تا شب مهمونی بودیم.
پسر بزرگم که از ظهر بازی میکرد و فوتبال میکرد تا شب. امیرطاها هم هی چرت میزد و بیدار میشد، یکم میخندید و باز دوباره میخوابید. دیگه هربار بیدار میشد بغل یکی میرفت. شب ساعت ۹ که خواستیم بریم خونه هردوتا پسرا توی ماشین خواب بودن.
تا کلید انداختیم توی در و وارد خونه شدیم جفتشون بیدار شدن و شروع کردن به گریه کردن. امیرحسین گریه میکرد و میگفت «حالممممممم بده» و عرق سرد کرده بود و هی سرفه میکرد، هر لحظه نزدیک بود هرآنچه از صبح خورده بالا بیاره، جیغ میزد که مامان باید بیاد پیش من بخوابه. از اون طرف امیرطاها از تهِ حلق گریه میکرد و شیر میخواست تا آروم بشه. رفتم امیرطاها رو بیارم که سه تایی پیش هم بخوابیم دیدم امیرحسین گریه میکنه که «فقط مامان تنها پیشم بخوابه» 🤦🏼‍♀️
خلاصه به هر بدبختی بود امیرحسین ساعت ۱۰ خوابید.
ولی امیرطاها هیچ جوره آروم نمیشد. میذاشتمش زمین گریه میکرد که بغلم کن. بغل میکردم گریه میکرد که شیر میخوام. شیر میدادم گریه میکرد و نمیخورد. عوضش کردم، ماساژش دادم، هرررررررکاری میکردم آروم نمیشد ! اصن توی این ۴ماه اولین بار بود این شکلی میدیدمش. دیگه نمیدونستیم چیکارش کنیم ! شوهرم میگفت «باز فلانی این بچه رو بغل کرد و تنظیمات بچه ریخت بهم»
راست میگه تا حالا یکی دو دفعه این اتفاق افتاده بود که بغل این شخص خاص که میرفت شب تا صبح پدر ما درمیومد ولی بازم نه این شکلی ! خلاصه که ساعت ۱:۳۰ خوابید.
جفتشونم صبح ساعت ۵:۳۰ بیدار بودن و توی سر و کله ما 🤦🏼‍♀️

نمیدونم واقعن ! جوری نبود که بگم خسته شده و گریه میکنه ! شاید واقعن انرژی بعضی از آدما بچه ها رو بهم میریزه 🤦🏼‍♀️
مامان آدرین مامان آدرین ۸ ماهگی
دیشب پسرم خیلی نق میزد ،ساعت خوابش بود و نمیخوابید ،من بودم و کلی ظرف نشسته و پسرم که گریه میکرد ،شوهرم از خستگی دراز کشیده بود و نگاه میکرد ... میدونم واقعا خسته بود ،آرایشگره و از صبح تا ۸ شب سر‌پا و دست تنهاست تو مغازه. ولی من از دستش شاکی بودم ،توقع داشتم‌بیاد بچه رو بگیره که من به کارمم برسم و هم اینکه خسته نشم از گریه هاش. شوهرم پاش درد میکرد و تنهایی داشتم حرص میخوردم ،خیلیییی عصبی شدم و یه مامان عصبانی بودم که هی غر میزدم که پسرم بخواب ،خسته شدم ،ای بابا و فلان... با پسرم بداخلاقی کردم تا اینکه گفتم بابا لامصب بیا بگیر بچه رو یه کم مغزم آروم‌بشه من از صبح دارم باهاش کلنجار میرم. اومد بچه رو گرفت یه کم اروم‌شدم‌،بعد میگم خب میدونم خسته ای ولی وقتی میبینی دارم عصبی میشم و خسته ام‌بیا بچه رو بگیر چند دیقه کافیه تا اروم‌بشم. حالا ایناش هیچی ، اصلا با همسرم مشکلی ندارم و درکش میکنم و اونم همیشه درک میکنه منو ،فقط نمیدونم چرا دیشب انقدر عصبانی شدم و از اینکه با پسرم بد اخلاقی کردم و هی غر زدم ناراحتم و عذاب وجدان دارم
مامان مامان توت فرنگی🍓 مامان مامان توت فرنگی🍓 ۷ ماهگی
من آروم در گوش همسرم گفتم ببین اجازه نده روغن زیتون بریزه تو گوش بچه این فقط سه ماه و نیمشه و خطرناکه همسرم گف باشه … دایی ش روغن و گرم کرد و آورد بریزه تو گوش بچه و همسرم گف دایی این بچه اول ماست و ما زیادی وسواسیم خودمونم میدونیم ک زیاد وسواس بودن خوب نیس ولی خب طول میکشع چون تجربه اولمونه دایی شم اصرار اصرار و گوش بچه رو گرفته بود داشت کله بچه رو کج می‌کرد که بریزه تو گوشش تا اینکه مادرشوهرم ب شوهرم گف چیکار داری بزار بریزه 🫠🫠🫠و چون مادرشوهرم گف همسرم کوتاه اومد و دیگ هیچی نگف من دیدم اینجوری شد آروم ب مادرشوهرم گفتم لطفا شما دخالت نکنید 🙏🏼آقا اینو من نگفتمممم انگار فوش ناموس بهش دادم 😐😐😐یهو دراز کشید وسط خونه گف حالم بده فشارم رف بالا این به من حرف زد 😐😐😐بعد همسرم گف ب مادرم چی گفتی ؟ حالا بچه هم گریه می‌کرد من بچه رو گرفتم بغلم دیدم تو جفت گوشاش روغن ریخته و کار از کار گذشته 🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️خلاصه مادرشوهرم کولی بازی دروورد بعدشم که اومدیم تهران پدرشوهرمو پر کرد اونم اومد توپید ب من …و از همون موقع باهاشون رفت و آمد نمیکنم ولی هفته ای یه بار بچه رو میدم همسرم ببره الان بنظرتون کار من اشتباه بوده ؟🥺🥺❤️❤️