هرجا یه مامان خسته زشت و شلخته دیدین در عوض یه بچه خوشمل و خوشتیپ بدونین مامانه یاسینه،یه روز درمیون میبرمش پارک تقریبا هر روز اب بازیو تو کوچه رفتن و بازی کردن و داریم ،از صب ساعت ده بیداره تا ساعت ۱۲ گاهی یک شب اون ۴۵دقیقه یا بیشتر از روم میره و میاد تا یه جا از خستگی خوابش ببره،تمام تلاشمو میکنم پا ب پاش برم ولی واقعا دیشب شبا یه ساعتی کم میارم و انرژی تو وجودم نی،تو دستشویی میاد تو حمام باهامه وقت غذا خوردن یا رو پام میشینه یا تو کولمه،ب شدت بهم چسبیدس ،اصلا با کسی ارتباط نمیگیره با اینکه خیلی بیرون میبرمش،چیکار کنم وابستیگش کمتر بشه حتی کنار باباشم نمیخوابه یا باهاش حمام نمیره ،مثلل میبرتش بیرون فوقالعاده گریه میکنه دست منم بگیره باهاش برم،خیلی نیاز دارم یه دقیقه برای خودم باشم،امروز تو مطب دکترم حتی کنارم بوده و برای اینکه براش جبران کنم بردمش پارک کلی بازی کرده الان من جون تو تنم نی ۴تا سوزن زدم بچم کاملا پر انرژیه و سرحال ،یه مسئله دیگه اینکه من ۳هفته پیش لاک زدم ولی دریغ از اینکه ناخن هام یه میل رشد کنن ،مدام سرگیجه دارم ،شبا تا صب هزاربار بیدارم میکنه،حس میکنم دارم تموم میشه،توروخدا راه حل بگین چطور این اوضاع رو درست کنم

تصویر
۱۳ پاسخ

مامان یاسین برنامه غذایی یاسین برای یک روز رو میگی ماشاالله خیلی خوب وزن گرفته ما همچنان درگیر کمبود وزن هستیم
چند شیر هر چند ساعت
چند غذا هرچند ساعت
ممنون اگر راهنمایی کنی

مهرنوش جون من میخوام نورارو ببرم کلاس فسقلیا دو روز در هفته یه جای تخصصی ک کار با بچه رو بلدن دوست داشتی یاسینم بیار کلا دو سه تا بچه هستن

خیلی سخته که بچه همش بهت بچسبه من پسرم تا باباش از سر کار میاد میره میچسبه بهش بیرون میریم اصلا نزدیک من نمیاد همش پیش باباشه خداروشکر

اوج وابستگی همین ۱۸ماهگیه
کم کم شدتش کم میشه

خیلی براش وقت گذاشتی عادت کرده مامانی شده دیگه ، من پسرم همینطوری بود خییییلی اذیت میشدم اصلا جایی نمی‌رفتم چون همش از گردنم آویزون بود ، ولی دخترم چون پسرم بزرگ شده و همبازیشه وابستگی به من نداره در عوض هرجا داداشش میره عین جوجه پشتش راه میفته😂 تقاص منو دخترم داره از پسرم میگیره😂😂

از این سن بدترم مبشن معنی ترس و جدایی و .. میفهمه بیشتر میچسبه امروز بخاطر یک ماشین لباسشویی روشن کردن گریم گرفته بود ..
خودتو تقویت کن
قرصایی ک توباداری میخوردیم باید الانم بخوری
مولتی ویتامین ، آهن، کلسیم ، و...
وگرن بدنمون کم میاره
منی ک دارم بهت میگم خودم انجام نمیدم ولی شما بخور .

منو ببینی ک انگار ده تا زاییدم از بس داغونم ولی ب قول تو بچه ها عشق و حالشون ب راه و تر و تمیز

منم‌همینجوری من حتی موهام ب طور وحشتناکی کم شده میریزه اتقدر که در عذابم

تصویر

پسر من همش گوشیمو میاره ک ب باباش زنگ بزنم ببرتش خجالت میکشم انقد زنگ می‌زنیم بهش بنده خدا کارش همش میمونه وابسته باباش بودن خیلیییی سختره الآنم هوا سرده اصلا نمیدونم چیکارش کنیم نبرشم انقد جیغ میزنع سرگرمم نمیشه میترسم گلوش پاره بشه در این حد

پسر منم‌ روز به روز داره وابسته تر میشه بمن
شبا هم خییلییی بیدار میشه
نابودم
داغونم از بیخوابی
فقط با قهوه سرپام

پسر من هرجا میزاشتمش میموند و کاری بهم نداشت ولی تو این سن شدیدا وابسته شده و جایی نبینه منو خونه رو روی سر میزاره
اقتضای سنشونه خواهر
منم خیلی خستم و مدادم انرژی ندارم ولی واقعا زور میزنم ک بد نباشه اخلاقم باهاش

کلسیم ویتامین دی و آهن شروع کن
من پسرمو تازه از شیر گرفتم و واقعا یه نفس راحت دارم میکشم🤭
ولی انگاری تنها چیزی ک باعث میشد آراد وابسته من بشه همین شیر بود الان یه تف میندازه تو روم و موهامم میکشه رد میشه🥲😂

تو این سن همینجوری وابستت میشه اشکال نداره یکم که بگذره بهتر مبشه نگران نباش

سوال های مرتبط

مامان نارگُل و کنجد مامان نارگُل و کنجد هفته بیست‌وسوم بارداری
مامان ها یه مسئله ای هست خیلی ذهنم رو درگیر کرده و حس میکنم اشکالی در اون هست
دختر من یه دختره بسیار بسیار باهوش و در عین حال آرومه
حرف زدنش خیلی عالیه
بازی کردن هاش
کنجکاوی هاش
روند تکاملش بسیار عالیه
تو خونه خودمون یا با خانواده خودم هیییچ مشکلی نداره
اما به محض اینکه بیرون از خونه میریم پارک مرکز خرید یا کلاس های مادر و کودک خونه اقوام

در مرحله‌ی اول غریبی و گریه میکنه بعد هم ساکت و آروم میشینه تو بغل من و باباش و کل مجلس اخم داره شاید یه ربع نیم ساعت آخر یکم فعال میشه در حد اینکه بلند میشه سر جاش و مثلا یه میوه ای برداره


اصلا شیطنت نمیکنه اصلا تحویل نمیگیره دیگران رو
دیگران با خوشرویی باهاش صحبت میکنن ولی دخترم اصلا تحویل نمیگیره میگن بای بای کن نمیکنه
میگن بگو فلان چیزو اسمش رو بگو نمیگه
مثلا بوس میفرسته برای خودمون ولی بیرون نه

در ظاهر این رو نشون میده که استعدادی نداره درصورتی که در واقعیت عکس این قضیه هست

من خیلی نگرانم نمیدونم باید چکار کنم طبیعیه یا نه با روانشناسی در میون بزارم یا نه
کسی مشکل من رو داره🥺
مامان جوجه طلایی مامان جوجه طلایی ۱ سالگی
مامانا من از یه موضوعی بدم میاد ،هرجا بچه کوچیک میبینم شاید قربون صدش برم یا ب یاسین بگم نگا اجی یا داداشی رو ولی ب خودم اجازه نمیدم بوسش کنم مخصوصا صورتشو ،یا فوری از پدر یا مادرش نمیپرسم دختره یا پسر،چندوقتشه،چندکیلوهه،و خیلی چیزای دیگه،هرجاااااا چ پارک چ فروشگاه چ زیارتگاه چ بازار چ مطب دکتر و درمانگاه،هرجا با یاسبن میرم همین مطالبی ک بالا گفتم پیش میاد،گاهی حتی بدون اجازه ازش عکس میگیرن ،من ندید بدید نیستم ،بخیلم نیستم ولی واقعا دوستندارم هی این سوالارو جواب بدم عصبی شدم دیگه و اینکه واقعا گاهی برام عجیبه یعنی طرف شعورش نمیرسه نباید از بچه مردم بدن اجازه عکس و فیلم بگیره؟امروزم ایستادم کنار تاب تو پارک تا یاسین با باباش سرسره بازی کنه و بعد دوتا بچه نوبتش بشه تاب بازیو بریم. فوری سوالا شروع شد حتی پرسیدن بچته؟داشتیم غیبتتو میکردیم گفتیم شاید داداش کوچولوشه،فکرکن چقد باید چندتا زن بیکارباشن ک وایسن بازی کردن من با بچمو تماشا کنن و اینو بگن. شوهرم سر تکون داد وقتی رفتن گفت وای از مردم ما چقد فضولن اخه
مامان مهراب مامان مهراب ۱ سالگی
خب من تجربه حموم رفتن خودم و مهراب رو بگم بهتون چون خیلی ها دیدم بچشون یکدفعه از حموم بدش اومده
خب من از اول مادرشوهرم میبردش تا ۲ ماهگی بعد دیگه چند بار با همسرم بردم دیدم همسرم چون وسواس زیاد داره خیلی داره اذیتم میکنه دیگه گفتم خودم میبرمش و میبردمش تو آب بازی می‌کرد و بعدش هم میشستمش ولی مادرشوهرم چون سفت بچه رو می‌گرفت و محکم میشست اونم جیغ و گریه شدید داشت ولی من نه با کلی شعر آب بازی و انواع وسایل حموم رو میاواردم تو آب غرقشون میکردم یا حباب دار میشدن ذوق می‌کرد و یا لگن رد میزاشتم رو سرم و ادا در میاواردم
بعد یکسالگی بچه ها حساس تر میشن و اینکه دوست دارن خیلی کارها رو خودشون انجام بدن و از اینکه آب مستقیم تو صورتشون بریزه بدشون میاد پس باید این رو حل کرد مهراب یه سری ظرفای آشپزخونه اسباب بازی داره من یکیش رو بردم و با اون اول رو سرش و بدنش آب میریزم بعد میگم حالا تو بریز و خودش میریزه و خوشش میاد و سر شامپو رو میدم باهاش بازی میکنه و کلا با وسایل حموم سعی کردم آشناش کنم و نترسونمش و استخر توپ براش گرفتیم و وسایل بازیش و توپاش رو ریختم توش کلی خوشش میاد از حموم و اصلا اذیتم نمیکنه و آب هم ولرم باشه آب گرم ناراحتش میکنه
پیام مشاور گهواره هم راجع به حموم هم گذاشتم براتون که بخونید و بقیش هم میزارم پایین بخونید .و اینم بگم مهرابم شیطنت میکنه که وایسه و بخواد بدو بدو کنه تو حموم ولی من دو بار بهش گفتم اگر وایسی حوله تنت میکنم و شمارو میفرستم بیرون و متوجه شد جدی هستم چون فرستادمش بیرون و کلی هم گریه کرد و دیگه انجام نداد و میشینه و دیگه اذیت آنچنانی نداره قابل تحمله😅
مامان نی نی🤰🏻👩🏻‍🍼🧚 مامان نی نی🤰🏻👩🏻‍🍼🧚 ۱ سالگی
خانوما یه مشورت
همسایه طبقه بالاییمون خیلی خیلی زیاد خانوم با وقار و‌خوبیه خیلی دوسش دارم باهم پارک میریم باهم رفت و امد داریم و یه پسر داره چند ماه از پسر من بزرگتره حدود ۶ ماه بعد واقعا رفتارای بچه عجیبه مدام درحال جییییغ زدن و گریه کردنه
بعد همش میاد تو راهرو پسر منو صدا میکنه میگه نی نی
بعد چند باری زنگ زد تایم خواب پسرم بود یا اینکه حموم بودم و اینا چندبارشم اومد خونمون
اونم بچست ها من اصلا از کاراش ناراحت نمیشم
موضوع اینه که پسر من به شددددت با سلیقه است با اسباب بازی هاش بازی میکنه جوری که هیچ آسیبی به چیزی نمیزنه و تا حالاپیش نیومده اسباب بازی خراب کنه اصلا و اینکه اصلا اهل زورگویی و جیغ و داد نیست
برعکس پسر همسایه یه دوبار اومد هربار دوسه تا اسباب بازی بچمو‌ شکوند
پسرم میخواست باهاش بازی کنه جیغ میزد بچمو هول میداد و فقط لجبازی میکنه بعد دیدم بچه ی منم انگار داره تاثیر میپذیره ازش دیگه هی میپیچونمش ولی میگم خدا قهرش نگیره🫠
مامان هاناخانوم🎀 مامان هاناخانوم🎀 ۱ سالگی
همیشه اینجا مامان‌هایی رو دیدم که غصه می‌خورن از اینکه نتونستن به بچه‌شون شیر خودشون رو بدن، دل‌شکسته‌ان از دیدن قوطی‌های شیرخشک، و بغض می‌کنن وقتی شیشه شیر دست بچه‌شونه... اما من؟ من برعکسم. من دلم می‌خواست بچه‌م شیرخشک می‌خورد. نه اینکه اون لحظه‌های عاشقانه‌ی شیر دادن رو دوست نداشته باشم، نه اینکه بغل گرفتن اون تن نرم و کوچولو و حس نفس‌هاش کنار قلبم برام قشنگ نباشه… ولی واقعیت اینه که با تمام عشقی که توشه، شیر دادن گاهی یه عذابه. تو خواب، تو بیداری، وسط مهمونی، توی جمع، توی سفر... یه موجود کوچولو میاد، با اصرار و نیاز، لباستو بالا می‌زنه و دنبال آرامشه. بدنت دیگه مرز نداره، شب و روز قاطی می‌شن. هیچ‌وقت خواب عمیق نداری، هیچ‌وقت آزادی کامل نداری، هیچ‌وقت نمی‌تونی فقط برای خودت باشی. گاهی با خودم فکر می‌کنم کاش یه شیشه شیر بود، یه کم آب جوش، و بعدش یه خواب بی‌وقفه. کاش بدنم فقط برای خودم بود، نه یه منبع بی‌پایان آرامش و تغذیه. کاش می‌تونستم با خیال راحت، یه روز، فقط یه روز، تنم رو از این نیاز بی‌وقفه آزاد کنم... ولی خب... باز شب که می‌شه، وقتی اون صورت کوچولو و بی‌پناهش رو می‌چسبونه به دلم، وقتی اون نفس گرمش روی پوستم می‌خوره، وقتی نگاهش می‌گه: «تو تمام دنیامی»، تمام خستگی‌هام رنگ می‌بازه. باز هم نرم می‌شم، با تمام تضادهایی که تو دلمه. شاید این وابستگی همیشگی سخت باشه... ولی یه روزی تموم می‌شه. و من، با تمام وجودم دلم براش تنگ می‌شه. برای همین شیر خوردنِ نصفه‌شب، برای همون دستای کوچولو که پیراهنمو می‌زنن بالا، برای این عذابی که اسمش «عشق»ه.
مامان آبان مامان آبان ۱ سالگی
مامانا سلام
این پست رو برای کسایی میذارم که بچه شون از حموم می‌ترسه. پسر منم از حموم می‌ترسید و هربار از اول تا آخر گریه و جیغ و فریاد داشتیم. من دیدم اینطوری نمیشه و سعی کردم بفهمم از چی بدش میاد. اول فک کردم از تماس پاهاش با کف حموم چندشش میشه، براش دمپایی خریدم ولی بی فایده بود. بعد فک کردم از فشار زیاد آب می‌ترسه. وانش رو با فشار کم آب پر کردم ولی اینم نبود. خلاصه بعد از کلی تلاش فهمیدم مشکل بچه با دمای آبه. آبی که روش می‌ریختم و به نظر خودم اصلا داغ نبود از نظر این داغ محسوب میشد. آب رو ولرم کردم، جیغ و داد کمتر شد ولی هنوز حموم رو دوست نداشت.
چن تا کتاب حموم خریدم و یکی دوتا اسباب‌بازی کوچیک مخصوص حموم. یه سفینه کوکی که تو آب حرکت میکنه و یه اردک سوتی. یه بطری خالی میسلار هم که براش جالب بود بردم تو حموم. یه شعر حموم هم از یه کتاب دیگه پیدا کردم و حفظ کردم و موقع حموم کردن براش خوندم. الان اینطوری شده که هر روز حوله اش رو برمیداره، میره پشت در حموم و میگه اَموم :) وقتی هم میریم حموم باید به زور بیارمش بیرون