مامان ها یه مسئله ای هست خیلی ذهنم رو درگیر کرده و حس میکنم اشکالی در اون هست
دختر من یه دختره بسیار بسیار باهوش و در عین حال آرومه
حرف زدنش خیلی عالیه
بازی کردن هاش
کنجکاوی هاش
روند تکاملش بسیار عالیه
تو خونه خودمون یا با خانواده خودم هیییچ مشکلی نداره
اما به محض اینکه بیرون از خونه میریم پارک مرکز خرید یا کلاس های مادر و کودک خونه اقوام

در مرحله‌ی اول غریبی و گریه میکنه بعد هم ساکت و آروم میشینه تو بغل من و باباش و کل مجلس اخم داره شاید یه ربع نیم ساعت آخر یکم فعال میشه در حد اینکه بلند میشه سر جاش و مثلا یه میوه ای برداره


اصلا شیطنت نمیکنه اصلا تحویل نمیگیره دیگران رو
دیگران با خوشرویی باهاش صحبت میکنن ولی دخترم اصلا تحویل نمیگیره میگن بای بای کن نمیکنه
میگن بگو فلان چیزو اسمش رو بگو نمیگه
مثلا بوس میفرسته برای خودمون ولی بیرون نه

در ظاهر این رو نشون میده که استعدادی نداره درصورتی که در واقعیت عکس این قضیه هست

من خیلی نگرانم نمیدونم باید چکار کنم طبیعیه یا نه با روانشناسی در میون بزارم یا نه
کسی مشکل من رو داره🥺

۵ پاسخ

اصلا نگران نباش طبیعیه . اگر غیر این بود باید نگران میشدی اتفاقا خیلی خوب عمل میکنه همه بچه ها اینطورن بچه ای که ریلکس باشه با همه خوب باشه باید ترسید چون سریع گولش میزنن

کاملا طبیعیه رفت و آمدتونو بیشتر کنید بهتر میشه

دقیقا انگاردخترمنو توصیف کردی.به نظرم طبیعیه بعضی بچه ها دیر با دیگران اخت میشن

بچه ای که زیاد بخواد شیرین کاری کنه جلب توجه کنه یکم خوب نیس
فقط مجبورش نکن کاری کنه مثلا نگو بوس بفرس یا هرچی
بجاش زیاد ببر اجتماع خانه بازی دورهمی مادرو کودک نشین تو خونه
یکیم روی خودتم کارکن قرار نیس بچه هامونو به کسی ثابت کنیم خودمون فقط باید روند رشدیشو بررسی کنیم نه کس دیگه ای

درون گرا عزیزم طبیعیه هر شخصی یه شخصیت داره نگران نباش باز با یه مشاوره صحبت کن .برعکس دختر منه ولی هر بچه آیی یه مدله مشکلی نداره خیلی ها اینطورین ولی خب سعی کن بیشتر ببریش تو جمع تا بتونه ارتباط بگیره و دوست پیدا کنه

سوال های مرتبط

مامان جوجه طلایی مامان جوجه طلایی ۱ سالگی
هرجا یه مامان خسته زشت و شلخته دیدین در عوض یه بچه خوشمل و خوشتیپ بدونین مامانه یاسینه،یه روز درمیون میبرمش پارک تقریبا هر روز اب بازیو تو کوچه رفتن و بازی کردن و داریم ،از صب ساعت ده بیداره تا ساعت ۱۲ گاهی یک شب اون ۴۵دقیقه یا بیشتر از روم میره و میاد تا یه جا از خستگی خوابش ببره،تمام تلاشمو میکنم پا ب پاش برم ولی واقعا دیشب شبا یه ساعتی کم میارم و انرژی تو وجودم نی،تو دستشویی میاد تو حمام باهامه وقت غذا خوردن یا رو پام میشینه یا تو کولمه،ب شدت بهم چسبیدس ،اصلا با کسی ارتباط نمیگیره با اینکه خیلی بیرون میبرمش،چیکار کنم وابستیگش کمتر بشه حتی کنار باباشم نمیخوابه یا باهاش حمام نمیره ،مثلل میبرتش بیرون فوقالعاده گریه میکنه دست منم بگیره باهاش برم،خیلی نیاز دارم یه دقیقه برای خودم باشم،امروز تو مطب دکترم حتی کنارم بوده و برای اینکه براش جبران کنم بردمش پارک کلی بازی کرده الان من جون تو تنم نی ۴تا سوزن زدم بچم کاملا پر انرژیه و سرحال ،یه مسئله دیگه اینکه من ۳هفته پیش لاک زدم ولی دریغ از اینکه ناخن هام یه میل رشد کنن ،مدام سرگیجه دارم ،شبا تا صب هزاربار بیدارم میکنه،حس میکنم دارم تموم میشه،توروخدا راه حل بگین چطور این اوضاع رو درست کنم
مامان مهراب مامان مهراب ۱ سالگی
سلام یه سری مامانا خیلی شکایت دارن از اینکه بچشون نق میزنه اول بگم طبق تجربه خودم میگم این یه چیز طبیعیه تو این سن .خودتون رو بزارید جای این بچه ها نمی‌تونید حرف بزنید و نیازتون رو بگید تنها کار همین جیغ و گریه و گاز گرفتن رو بلدید بهتون بی توجهی میشه مادر و پدر عصبانین بچه تنهاست دوست داره یکی باهاش بازی کنه بچه متوجه حال شماها نیست نمیدونه گرونی و دعواهای شماها چیه فکر می‌کنید بچه باید همه چیز رو الان بفهمه چون بشین و پاشو و نکن رو فهمیده پس باید همه چیز رو بفهمه نه بچه داره کشف میکنه داره یاد میگیره .تا همه چیز رو بدونه چجوریه و بتونه حرف بزنه و همه کاری یاد بگیره باید صبور باشید بتونید کمکش کنید .اینکه شما حالتون بده با شوهرتون یه چیز جداست .اینکه بچتون اصلا بلد نیست بازی کنه یاد بگیرید از الان چون باید کم کم شروع کنید مستقل بازی کردن رو .الان خیلی هاتون جای خواب رو عوض کردید ولی الان مهم مستقل بازی کردنه و اینم بگم بچه ها الان ترس جدایی دارن مهراب که قبلا گریه نمی‌کرد برای دوری از من الان یه وقتایی در طول روز اینطور میکنه ولی نباید داد بزنید باید کنارش باشید باشه مامان نمیرم ببین من کنارتم من هیچوقت تنهات نمیزارم با هم بازی می‌کنیم بیا با هم بریم این رو بخوریم خب یکم آروم تر شده حالا میتونی کم کم ازش دور بشید و برید دستشویی یا هرجایی و اینکه ثبات رفتاری داشته باشید اگه الان دستش گوشی دادی یکدفعه نیا بگو فقط تو موقع غذا خوردن یا ساکت کردنت میدم دستت و این میشه باج خواهی
من یه موقع سر غذا دادن مهراب حتما گوشی بدم دستش بعد کم کم ازش دورش کردم با چیزهای دیگه و با رقصیدن و هزار تا جنگولک بازی عادتش دادم یا قاشق میدم دستش یه قاشق اون به من غذا میده یه قاشق من به اون میدم
مامان ♥️ امیرشایان ♥️ مامان ♥️ امیرشایان ♥️ ۲ سالگی
صبحانه امیر شایانم : فرنی خرما بامغزیجات آسیاب شده.
همیشه تو تصورات خودم میدیدم بچه دار که بشم خب از یه سنی به بعد که بزرگتر شد و صبح ها برای صبحونه لقمه های کوچولو درست میکنم میدم دستش میخوره بازی میکنیم قدم می‌زنیم پارک میبرمش تو خونه صدای شیطونی کردنش بازی کردنش خنده هاش حرف زدناش مامان گفتنش
آخ مامان گفتنش اینقدر دلم میخواد بدونم امیرشایان صداش چجوریه چرا باید کلمه مامان گفتن رو فقط من بیمارستان رفتنی از زبون پرستارا بشنوم که همشون به من میگن مامان 🥺 ، امیر شایان که بستری شده بود صدام میکردن مامان بچه رو آماده کن بیا بریم اکو بگیریم ازش 🥺😓😥
خیلی دلم برای خودم و همسرم میسوزه ما به ناحق بی گناه گرفتار این بلا شدیم این بلارو اصلا خدا سرما نیاورد برعکس خدا خیلی دوستمون داره معجزه هاش رو بهم نشون داده بارها پسرم رو از دم مرگ نجات داده بارها پسرم تا مرگ رفت و برگشت اون شفای کامل دست خداست 🙏😭
بابا ، میگن پسر عصای دست باباس اما همسر من باید عصای پسرم بشه همسرمن خیلی حفظ ظاهر می‌کنه اما تو خلوت خودش گریه می‌کنه غصه میخوره و خیلی این عذابه برام همیشه با بچه های کوچک‌ بازی می‌کنه می‌خنده حرف میزنه، و غصه میخورم و تو دلم میگم الان تو باید با پسر خودت بازی میکردی الان باید پسرت رو می‌بردی پارک بیرون ، وقتی بیرون میریم البته بیرون که برای گردش نمیریم همون بیمارستان دکتری میریم و گاهی همسرم باهام میاد وقتی یه پدر و پسری از جلوی ما میان می‌گذرن من همسرمو میبینم که چشماش پر میشه میبینم که این حسرت تو دلش هست و تو تصورات خودم پسرم رو با باباش میبینم که میرن بیرون بازی میکنن میره براش خوراکی می‌خره باهم قدم میزنن پارک می‌بردش حسرت تمام این چیزها تاابد تو قلب من و همسرم میمونه 🖤