۳ پاسخ

وای پسرای منم همینن، به دخترخاله ی شوهرم گفتم دخترخوشگلم اراس میخواست منوبکشه، تواین سن طبیعیه، تازه میگه مامان چرامن توعروسیت نبودم، ارتا مب
میگفت زیردامن عروس مامانی قایم شده بودیم میرقصیدیم

😁😁😁 ربطی به تربیت نداره توی این سن همینن
دختر منم همینجوری حساسه و وابسته به منه همش میگه تو مامان بدی با بچه های دیگه خوب حرف میزنی با من در حالی که اصلا اینطور نیس مثلا یکم باهاش محکمتر حرف بزنم سریع قاطی میکنه با من خوب حرف بزن تو من و دوست نداری و این چیزا

چجور گریه ودادمیزنه اخرش منوهمسرم دعوای بزرگی میکنیم که چراتربیتت خوب نیست چرا بچه اوردیم واقعا بچه ام مشکل داره

سوال های مرتبط

مامان مامانِ تودلی مامان مامانِ تودلی ۴ سالگی
مامانا چیکار کنم یک هفته اس دخترم رواااانی کرده
خودم دارو اسنترا میخورم
مثلا امروزو بگم صبح بلند شد، بعد گفت موهامو ببند گفتم باشه بعد گفت موهامو بد بستی با داد و گریه گفتم بیا دوباره ببندم بعد میگه نه من نمیخوااام تو نمیبندی بعد خودشوووو میزد و گریه و داد و فریاد خلاصه موهاشو بست و ساعت ۱برقامون رفت گفت ازت ناراحتم تو منو نمیبری پارک گفتم مامان جان گرمه ، بری خون دماغ میشی بعدازظهر میبرم بیرون از اونام هستن ک الکب حرفی نمیزنم واقعا قول بدم انجام میدم ) خلاصه دوباره شروع کرد ن تو منو نمیبری پارک تو الکی میگی دوباااااره گریه دوباره خودشو زدن و جیغ و داد
خلاصه بازم گذشت تاابنکه رفت جلو در با دختر همسایه بازی کنه گفت مامان برم خونه اونا بازی کنم منم گعتم برید بازی کنین منم برم سوپری خوراکی بخرم بیام پیشتون
اونم گفت باشه رفتن و بازی کردن و منم رفتم خوراتی خریدم و بردم دادم یکیشو اون یکیشم دخترم
دوباره دخترم شروع کرد که ن از تو ناراحتم چرا ب اون میدی و دوووووباره جیغ و گریه و مثل لر زبانا که تو مراسماشون مویه میکنن صدرتشو خنج میندازه منم چند روزه انقدر عصبی بودم اخرش از پشتش بشکون گرفتم و اوردمش خونه
واقعا نمیدونم چیکار کنم جدیدا خیلی این حرکتش بیشار،شده
ازمایشم دادیم همش اوکی و مشکلی نداره
و اینکه خودم ادم زود جوشی ام ولی واقعا کنترل میکنم ولی دیگه از صبح ک پا میشه تاااااا شب گریه
واقعا کم میارم واقعا دیگه میشینم گریه میکنم
نمیدونم چیکار کنم
مامان سامی مامان سامی هفته سی‌وششم بارداری
مامان دو عشق مامان دو عشق ۴ سالگی
بچه ها اگه دوس ندارین نخونین من کسی رو ندارم دردو ول کنم اینجا مینویسم اما مختصر مینویسم دلم اونقد پره ولی دیگه صبرم لبریز شده فقط اینو بگم کاش جز خودم که بدبخت شدم این دوتا طفل معصوم رو بدبخت نمیکردم مادرش بمیره دخترم یه شلوار درس حسابی نداشت توی خونه میگف مامان خجالت میکشم برم پیش دوستام بازی کنم برای همین شلوار بیرونی می‌پوشید چندروز پاهاش عرق سوز شد کمرو روی نافش زخم شد اینم بگم لباس های پسرمو بیشترشو دخترخالم که پسرش از پسرم بزرگتر اون میده برای همین از اون کمی ریختم از لحاظ لباس
اما طفلی دخترم انقد رویاهای قشنگی داره دختره دیگه
اما امروز شوهرم زور کردم رفتم برای دخترم دوتا شلوار ویکی هم برای پسرم خریدم از اتاق پرو آمدم بیرون دیدم آقا (شوخر) برای خودش سه تا زیر لباسی خریده یه کلمه نگفت توهم اگه چیزی میخوای بردار انگار وجود نداشتم توی این گرما یه لباس خنک ندارم بعدش که اومدیم من گله کردم یه دعوایی راه انداخته که چخبره اینقد خرج میکنم منم زیاد گفتم ولی یکیش این بود گفتم وقتی برای من خرج نمیکنی و خودتو زدی به ..‌‌ باید برای بچم بخری
دوستای گلم یعنی بچه هام که به این سن رسیدن سر هر سری لباس ودکتر بردنشون من حرف شنیدم یه روزی میام کامل براتون میگم چیا کشیدم ببخشید دلم گرفته بود گفتم باشما حرف بزنم