امروز صبح بود یهو دیدم صدای جیغ پسر جاریم تو راه پله داره میاد اخه سابقه داره جاریم بیشتر موقع ها تربیت میکنه به اصطلاح و پشت در میزاره و دوست هم نداره معمولا طبیعی هم هست که کسی دخالت کنه ....
خلاصه همینطور جیغ میزد منم میخواستم برم در باز کنم اولش فک کردم بچه افتاده از مله زمین اخه یبار قبلا بلندش کردم مادرش عادی برخورد کرد و این سری حس کردم خودش اینجوری در و باز نمیکنه ...
منم پسرم خوابیده بود آروم پاشده بودم مثلا مسواک بزنم دست صورت بشورم که برم پیش پسرم شنیدم اینجوری داد میزنه بعد بچه اش اومد در خونه مارو زد یهو دیدم تا بیام باز کنم اون یکی جاریم صداش کرد و سریع رفت پایین اونجا وایساد بعد چند دقیقه مادرش بیرون بود اومد انگار رفته بوده خرید
بعد چند دقیقه پیش برادر شوهرم به زنش گفت پسرش و بفرسته دم خونه ما سوئیچ بگیره ماشینشون و از قبل ماشین ما پارک کرده بیاره بیرون نمیدونم چی گفت نزاشت بچش بیاد بعد برادر شوهرم رفت پایین زنگ این زد گقت میشه سویچ و بدید گفتم بیارم پایین گفت نه پسرش و میفرسته بیاد منم منتظر شدم نفرستاد آخر خودم رفتم پایین دادم دیرم پسرش،رفته پایین اومد بگیره وسط پله که گفتم چرا نیومدی بگیری بیشتر بچه اش میاد میگیره اخه بعد دیدم بچه انگار ترسیده باشه هیچی نمیگه سکوت کرده سر تکون میده !!! دادم اومدم یعی چی یعنی ناراحته جاریم از اینکه نرفتم بچش و بیارم !؟ اخه ازین آدمایی ام هست که شر اش آدم و میگیره دخالت کنم میاد پس فردا میره به مادر شوهرم میگه دخالت کرد تو تربیت بچم آدم میترسه کاری کنه اون جاریم بود چیزی نمیگه ها ولی این خیلی شر آویزه به نظرتون چجوره

۴ پاسخ

با خانواده شوهرت زندگی میکنی ؟
مادرشوهر چیزی نمیگه با بچش این کارو میکنه ؟ یا شوهرش چیزی نمیگه بهش؟

اصلا برات مهم نباشه
فقط بیچاره اون بچه

درخواست بدید لطفا

ول کن بابا به خودت نگیر

سوال های مرتبط

مامان ساحل🍭 مامان ساحل🍭 ۱۶ ماهگی
دیشب موقعه شام عمه دخترم امد که ببینتش،ماهم پایین خونه مادرشوهرم بودیم.بچم رفت رو پله عمشو دید،عمه اش گفت بریم بیرون دور بزنیم.ساعت۹.۵ شب.گفتم نه شبه دیر وقته موقعه خوابشه،شوهرم اولین بار بود رو حرفم حرف زد گفت ببرش باز زود بیارش.همه هم سر سفره شام بودیم من باز گفتم نه شبه بد خواب میشه،به مادرشوهرم گفتم نبره بچه رو الان دیر وقته.گفت نمیبره،یهو عمش امد بالا که بریم شوهرم گفت ببر بیار زود.منم نگاهش کردم و چیزی نگفتم دیگه.بچم رفت اتاق تا باد بیرون،لبه پایینی در سر خورد و با پشت سرش افتاد.یه لحظه دیدم کبود شد بچم.پشت سرش ورم کرد،به زور ساکتش کردم شوهرم بردش حیاط دورش بزنه.عمه با بچم بای بای کرد🥲بچم لج امد و گریه که برم.باز بچه رو برد یه ربع بعدش اورد.انقدر اعصابم خورده از دیشب که نگو.نمیفهمن اصلا!بچم ساعت۹ به بعد ساعت خوابش میاد نخوابه دیگه تا ۱۲.۱ نمیخوابه.میدونن تایم خوابشه باز بچه رو لج میارن.در طول روز میزارم ببرتش بیرون.ولی شب اصلا نمیرارم کسی جز خودم یا شوهرم ببرتش بیرون.اگه اتفاقی هم بیوفته میگن مادرش بچه رو‌نتونست نگهداره.خیلی دلم پر بود از دیشب.منتظرم شب بشه به شوهرم بگم اصلا رفتارت درست نبود،وقتی من مادر میگم نه تو جمع ببد حرفمو تایید کنی نه اینکه کار خودت رو بکنی
مامان سید محمد هادی😊 مامان سید محمد هادی😊 ۱۶ ماهگی
سلام به همگی 💓
خوبین ؟ چه خبرا..
میخواستم یه قضیه ای رو‌ براتون تعریف کنم ، حال خودمو خیلی خوب میکنه ، گفتم اینجا هم بگم..

چند روز پیش رفته بودم بیرون برا پسرم چندتا چیز بخرم..
اسنپ گرفتم رفتم ، بعد رسیدیم به مقصد پیاده شدیم رفتیم برا خودمون با پسرم خرید ؛ که یهو راننده اسنپه زنگ زد گفت خانم یه سری کلید تو ماشین افتاده ، مال شماست؟ منم دیدم ای دل غافل کلیدام نیست
گفتم اره مال منه
گفت پس صبر کنید من برگردم براتون بیارم.. کُلی هم از مقصدی ک من پیاده شده بودم دور شده بود ؛ اما برگشت کلیدارو بهم داد هرچی هم اصرار کردم پولشو نگرفت

بعدش رفتم برا خودم و پسرم خاک شیر گرفتم گفتم هوا گرمه براش خوبه..
تا اومد بخوره یدونه با دستش محکم زد ریختش..
بعد صاحب مغازه اومد گفت اشکال نداره یدونه دیگه براش بریز ، مهمون من.. گفتم نه و نمیخواد و فلان.. اخرسر خودش اومد یدونه دیگه ریخت داد ؛ باز هرچی اصرار کردم اونم پولشو نگرفت

بعدشم ک رفتیم خرید و اینا یکی دوبار که کالسکه رو میخواستم از جوب و اینا رد کنم مردم سریع میومدن ردش میکردن..

کلا خیلی اوقات پیش میاد با بچه که میرم بیرون مردم خیلی لطف دارن..
چندبارم پیش اومده موقع گذاشتن برداشتن کالسکه تو ماشین ، خود راننده اسنپ اومده کمک ، برامون گذاشته و برداشته

خواستم بگم یه همچین مردم خوب و مهربونی داریم ❤️

شما چی براتون پیش اومده با بچه برید بیرون و مردم اینطور رفتارای خوب داشته باشن؟
مامان آیهان🌙 مامان آیهان🌙 ۱ سالگی
سلام قشنگا 🤭❤
خوبین درچع حالین؟
من کع منتظرم ایهان بخوابه بلندشم یه چی بخورم گشنمهه
نمیدونم چرا هربار که به شوهرم میگم وقتی ایهان گریه میکنه لطفاا به من نپر و حرف بار من نکنن اما هر دفعه بدتر میشه
دیشب آیهان دیر خوابید (سرماخورده)فقط یه ساعتی خوابش برد که یهو بیدار شد و گریه کرد منم گلوم درد میکرد بیدار بودم بلند شدم یکم چرخوندمش ولی آروم نمیشد یه بیسکوییت دادم دستش آروم شد اومدم برقو خاموش کردم یکم آروم بود باز دوباره زد زیر گریه یهو شوهرمم داد زد پاشو برقو روشن کن نزار گریه کنه برا خوابت مردی ایشالا که خواب مرگت باشه بعد آیهانو ازم گرفت حالا مادر شوهرمم خونمون بود 😑 منم نرفتم طرفش ولی باز گریه میکرد طاقت نیاوردم بردمش تو اتاق و باهاش بازی کردم تا باز شیر خورد و خوابید همونجا خوابیدیم خیلی ناراحت شدم هربار که آیهان گریه میکنه شوهرم یه جوری باهام حرف میزنه انگار تقصیر منه اگه بخادم میاد میزنه منو
حالا از دیشب باهاش سر سنگینم صبحم اومده بود بالا سرم و باهام حرف میزد جوابشو ندادم زودم پشیمون میشه ولی بدم میاد فک میکنه فقط خودشه که بچشو دوست داره و من دشمنشم ،از من مگه دلسوز تر برا اون بچه هست آخه مگه من دلم میخاد بچم گریه کنه 🥲