۹ پاسخ

خوب عزیزم چرا برای خودت سخت پیچیده می‌کنی هر چی ساده تر بهتر اینجوری همش باید استرس بکشی جمع دوستانه باید راحت باشه نه اینکه دغدغه چی کجا بزارم نزارم کنی

خربزه که به اونا ربطی نداره باید خورد کنید تو ظرف جدا، بقیشونم که تو ظرف میوه خوری جا میشن دیگ

عزیزم اول که چای بیار کنارش خرما و قند و نبات و گل محمدی و لیمو تزئینی و چند تا دونه چوب دارچین بذار
و بلافاصله شیرینی بیار که همراه چای بخورن
و بعد هم یع دونه انار بذار وسط و سیب و گلابی و نارنگی رو بچین دور اناره پذیرایی کن و بعدشم انار دون شده رو بریز تو ظرف خوشکل یه قاشق بزرگ خوشکل بذار داخلش و کاسه کوچیک بذار رو میز و براشون بریز تو کاسه با یه قاشق کوچیک و بذار جلوشون انار رو حتما دون کن و خربزه هم قاچ کن و بذار آخر آخر پذیرایی کن
اگر ظرفای میوه خوری ۳ تا داشته باشی هم رنگ و هم جنس و هم طرح باشن که دیگه عالیه مرتب و خوب و اگر تونستی یه شربت هم درست کنی که دیگه عالی عالی

استرس نداشته باش دختر فک کن مهمون همیشگی میاد تو خربزه ژلع درس کن ترجیحا قرمز رنگ ، میوه هاتم تو ظرف تزئین کن با گل عروس یا همینجوری بچین

انار رو دون کن تو ظرف جدا با کاسه
خربزه رو جدا قاچ کنه
بقیه رو باهم بودیم اول کار بیار

تو گوگل سرچ کن دیزاین میوه زیاده
انار هم دون کن جداگانه بیار

چه عالی ، بچت همکاری میکنه؟ یعنی نق و غر نمیزنه یکی بیاد خونتون؟

جداجدا بزار

کمک لطفا انارو دون کنم ؟ تو چی بریزم ؟؟؟؟

سوال های مرتبط

مامان ابوالفضل مامان ابوالفضل ۴ سالگی
مامان عروسکِ من مامان عروسکِ من ۳ سالگی
دخترا
دختر من یجوریه یا یجوری شده:
قبل عید رفتیم خونه مادرشوهرم و پسردایی شوهرم مجرده چهارشونه و هیکلی و قدبلند اونجا بود دخترم گریه کرد و تا اون یه روزی ک اون اونجا بود دخترم از اتاق بیرون نیومد. اگرم بزور میومد با بغض بود.
یا یروز دیگه یکی از خانم فامیل مادرشوهرم اونجا بود دخترم قشنگ باهاش اوکی بود و حرف و خنده و بازی اما بعد چن ماه ک همون خانم رو دید گریه کرد بحدیکه اونا رفتن از خونه مادرشوهر اگرم ساکت بشه از اتاق بیرون نمیاد. یا یروز دیگه دایی و زندایی شوهرم اومدن خونه مادرشوهر و اصرار داشتن ماهم بریم از قبل ب دخترم گفتم همش میگفت نه نمیام اما واس اینکه عادت نکنه با بدبختی بردیمش اولش بغض کرد بعدش ک دید اونا مهربون و باهاش بازی میکنن باهاشون خوب شد و موقع برگشت میگفت دایی و زندایی و دوس دارم اما چن هفته بعد گفتم بریم خونه مادرشوهرم دخترم میگفت اگه دایی زندایی اونجان نمیام و نریم.
یا چن روز پیش فرشامو نو دادیم قالیشویی کارگرا اومدن پشت در وایستاده بودن ک بیان فرشارو جمع کنن دخترم اونقد گریه کرد یعنی گریه کردا در بحدیکه کبود شد آخرش من با این کمرم با شوهرم تنها وسایل رو بلند کردیم و فرشارو جمع کردیم یعنی دخترم نذاشت اونا بیان داخل و کارشونو بکنن. یا تعمیرات داشتیم تو خونمون هرکاری کردیم دخترم از گریه کبود شد و اجازه نداد اوستا کار بیاد کار کنه مجبور شدم ببرمش بیرون تا اونا بیان کار کنن تو خونه. یا امروز ک قالی هامونو آوردن قبل اینکه بیان تماس گرفتن دخترم تا شنید یکی میخاد بیاد از گریه کبود شد و آخر بردمش بیرون و قالیها رو شوهرم تحویل گرفت هرچیم ازش دلیل میپرسم میگم چرا می‌ترسی گریه میکنی میگه آخه دوس ندارم هیچ دلیل قانع کننده ای نیست.