۲۴ پاسخ

الهی با پیام شوهرت اشکام درومد خدا برای هم حفظتون کنه عزیزم🥹🤍

قدر شوهرتو بدون

دیار بهت افتخار میکنه مامان قوی

خداییش خیلی فهمیدس🤣🤣🤣
برا ما که از این خبرا نیست

چقدر سرم سولفات بده اسمش میاد حالم خراب میشه😭😭😭

سلام خوبی چند روز بعد سزارین سرپا شدی

ماشالا بهش

عشقتون و صمیمیتتون روزافزون و ابدی باشه عزیزم انشاالله ک همچین چیزیو هیچوقت دوباره تجربه نکنی و همیشه کنار هم و سلامت باشین🤲💙🫂

الهی عزیزم عشقتون پایدار

خدا برا هم حفظتون کنه عزیزم ❤️ چرا رفتی icu ؟

الهی چه پیام قشنگی
بعضی شدم♥️🥰🥹
عشقتون پایدار

آخی بغضی شدم چه قشنگ 🥹❤️

من سه روز بعد از زایمان بچه م برای زردی بستری شد. سه روز بستری بود. دقیقا روزی ک آوردیمش خونه من حالم بد شد رفتیم بیمارستان و من بستری شذم و سه روز آی سیو بودم. سه روز دخترم پیش مامانم بود و شیرخشک میخورد. هیلی خیلی خیلی روزای سختی بود.

عزیز دلم مادر قوی خیلی خوبه که همسر به این خوبی کنارت داری ماشاالله خدا هرسه تاتون زنده نگه داره

اشکمونو دراوردی که🥺🥺ان شالله همیشه سلامت باشید و ازین ببعد فقط براتون شادی باشه

چه پیام قشنگ و دلگرم کننده ای داشتی . اشکام اومد. الهی خوشبخت بشین و نی نی زیر سایتون قد بکشه و بزرگ شه

ای جانمم عشقتون در کناره ثمرتون تا ابد مانا❤️

icu برای چی‌رفتی

الهی عزیززززم ایشالله همیشه همینقدر قشنگ عاشق هم بخونید🤲❤️😍

چقدر قشنگ ان شاالله مهر و محبت بینتون رو روز به روز بیشتر و بیشتر کنه😍🤲

من چرا الان باید گریه ام بگیره 😭😭

اخیییی چ قشنگگگگ🥲🥲🥲🥲
خداحفظتون کنه برای هم 🥲❤️

دمش گرم انشالله همیشه کنار هم خوش باشید عزیزم
آدم تو روزای سختی یادش نمیره کی کنارش بود من و همسرم هم با خانواده هامون قطع رابطه کردیم چون دلسوز ما نبودن و نیستن مطمعنم باهم از پس سختی های بعد زایمانم برمیاییم .خدا برات نگهداره عزیزاتو.❤️

عزیزدلم مادر قوی
و چه خوبه که شوهرت قدرت رو میدونه امیدوارم خوشبخت باشین کنار هم با دیار جون

سوال های مرتبط

مامان آقاعلی مامان آقاعلی ۶ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی 5
صدای گریه بچم رو که شنیدم خیالم از بابتش راحت شد انقدر ماما و پرستار دور تختش جمع شده بودن من اصن نشد ببینمش ، اون روز من تنها کسی بودم که داشتم طبیعی زایمان میکردم همه لحظه به دنیا اومدن بچه توی اتاقم بودن 😂 ساعت 4عصر بود که پسر نازم به دنیا اومد دیگه زودی بعدش بیهوش شدمو تا یک ساعت و نیم بعدش به هوش اومدم به شوهر و مادرم که دم در بودن گفته بودن بیان پیشم
مامای شیفت هم دوبار اومد شکمم رو فشار دادن درد خیلی زیادی داشت یعنی من دیگه ذره ای جان و تحمل درد کشیدن رو نداشتم
ولی الحمدلله به خیر گذشت با اینکه سختی داره ولی وقتی به چشمای پسرم نگاه میکنم بغلش میگیرم تمام اون سختی ها برام شیرین میشه
دیگه یکم که گذشت و ی یک ساعتی هم خوابیدم ، درواقع خمار بودم فکر کنم از عوارض داروها بود 😴 پاشدم مامانم یکم غذا بهم داد و پرستار اومد کمکم کرد بلند بشم که هم راه برم هم خون و لخته ای اگه هست به واسطه ایستادن خارج بشه کمکم کردن برم سرویس تا بدنمو بشورم و لباس بخش رو بپوشم با درد بخیه حرکت برام خیلی سخت بود اینکه جابه جا بشم و یا بشینم دیگه کم کم آماده شدم ساعت 8 شب بود با ویلچر بچمو گذاشتن بغلمو بردنمون به سمت بخش
مامان besaram💕✨ مامان besaram💕✨ ۱ ماهگی
تجربه زایمانم

من از طریقی که قبلا سزارین شده بودم برای زایمان زودرس باید دوباره سزارین میکردم
رفتم بیمارستان برام نوبت زد برای یکشنبه ۲۳شهریور
ولی من چهارشنبه درد گرفتم هی میگرفت و ول میکرد و منم میدونستم درد زایمانه گفتم خوب میشم ولی هی بدتر شد
جوری که دیگه راه رفتن برام سخت بود منم ساکمو و مدارک پزشکی و چیزا رو جمع کردم با شوهرم و مادرم و مادرشوهرم رفتیم بیمارستان
وقتی رفتم معاینه کرد و گفت دهانه رحمت یک سانت باز شده و دستگاه گذاشت رو شکمم و درد رو ثبت کرد واقعا دردام هی داشت بیشتر میشد بردن آمادم کردن برای اتاق عمل سوند زدن و ازم ازمایش گرفتن و رفتم برای اتاق عمل
حس عجیبی داشتم باورم نمیشد که میخوام زایمان کنم و بچمو ببینم
خلاصه تو اتاق عمل امپول بی حسی برام زدن و وقتی دکتر اومد خیلی کم زمان برد که صدای پسرم رو شنیدم🥹💕
و بخیه زدن شکمم رو
یه ساعتم توی ریکاوری بودم که خیلی میلرزیدم چند دفعه به شکمم فشار اوردن و واقعا برام دردناک بودن وقتی اومدم بخش هم از ساعت ۱۲تا ۷ صبح فقط درد کشیدم در این حد که دیگه گریه میکردم ولی خب بهتر شدم
همه ی این سختی ها ارزششو داشت من بخاطر پسرم گفتم همه ی دردا رو تحمل میکنم
و آقا کیانم ساعت ۲۲:۰۰روز چهارشنبه ۱۹شهریور به دنیا اومد🥹
خدایا هزاران بار شکرت بخاطر وجود این فسقلی من🥹💕🧿
مامان محمد مسیحا 💙 مامان محمد مسیحا 💙 ۲ ماهگی
تجربه زایمان سزارین در بیمارستان تریتا پارت ۴...

خب اول بگم که من قرار بود یک شهریور پسرم دنیا بیاد دکترم نامه رو برای اونروز داده بود ولی ۲۹ مرداد فشارم رفت بالا و احساس کردم چشمام و دستم داره ورم می‌کنه برای همین به دکترم زنگ زدم و گفت حتما فرداش صبح زود برم بیمارستان برای بستری... این شد که ۳۰ مرداد پسرم دنیا اومد... ما ساعت ۵ صبح رفتیم بیمارستان پرونده باز کردیم از بلوک زایمان یه پرستار خوش اخلاق اومد دنبالم و رفتیم لباس بهم داد که جالب بود از قسمت سینه دو تیکه بود و کش خورده بود تا بعد عمل بلافاصله بچه با مادر ارتباط پوستی بگیره جوراب آمبولی رو برام پوشندن و یه ان اس تی و فشار ازم گرفتن که همه چی عادی بود آنژیو کتم رو هم وصل کردن با آتلیه ای که هماهنگ کرده بودم اومد و بیرون با همسرم حرف زده بود فیلم گرفته بود اومد داخل از منم گرفت ...ساعت نزدیک ۹ صبح بود که از اتاق عمل اومدن دنبالم رفتیم آمپول بی حسی رو از کمر زدنی یکم اذیت شدم ولی قابل تحمل بود چون بدنم خود به خود تکون میخورد ولی باید تکون نمی‌خوردم... بی حس که شدم سوند رو وصل کردن که نفهمیدم دردش رو بعد از ده دقیقه صدای نینیم اومد و واقعا حس قشنگی بود دکتر بچمو نشون داد بعد بالاسرم بردن شستنش تمیزش کردن تا منو بخیه کنن کارم تموم شد بردنم ریکاوری که پسرمم باهام آوردن اونجا یه پرستار پیشم بود همش پسرمو میزاشت روی سینم تا شیر بخوره فقط نمی‌دونم چرا دستی که آنژیوکت داشت تب میکرد و یه جوری میشد اذیت میکرد بعد که بخش رفتم درست شد همونجا گفتم برام پمپ درد بزنن حسم داشت برمیگشت یه درد خیلی کمی رو حس میکردم که برام پمپ رو زدن بردنم به سمت بخش با پسرم....ادامه..