پارت۳ تجربه زایمان. بعد تا ساعت۱ونیم همینطوری ماما داشت شکمم رو فشار میداد منم جیغ و داد وحشتناک دکتر میگفت صدک نمیدونم چی ۲۵ درصده چیه وزن بچه پایین میشه نهایت ۳کیلو بخاطر همین بچه گیر کرده نمیاد ساعت ۱ و نیم ضربان قلب بچه داشت افت میکرد خودم از درد و انقدر که جیغ زده بودم داشتم از حال میرفتم دکترم گفت اماده شید ببریم سزارین بچه نمیاد بعد همون زنه که میگفتم بهم گفت شیرزنی اومد گفت دستم شفابخشه یبارم منم معاینه کنم ببینم میشه یا نه بعد معاینه کرد و با دوتا دستاش محکم دو طرف پرینه رو کشید ماما هم فشار میداد شکمم دیگه این درد وحشتناککک بود خیلیییی بد بود با تموم نوانم داشتم داد میزدم میگفتن داره میاد منم یکسره داد میزدم یه لحظه حس کردم اونجا دیگه داره انگار از هر طرفش چاقو میکنن تو که دکتر زود برش زد و بچه بدنیا اومد بچرو که دیدم انگار دیگه اصلااا دردی نداشتم اروم اروم شده بودم فقط بچه رو نگاه میکردم اون لحظه بهترین حسس دنیاااا بود🥺😍بعد ناف بچرو زدن دو سه تا از پشتش زدن بچم گریه کرد بچم بیحال شده بود از بس فشار روش بود گذاشتنش رو سینم دیگه غرق شادی بودم بعد برداشتن بردن یه دستگاه انگار اکسسژن بود ۱۰ دقیقه موند اونجا بعد دکتر اومد امپول بی حسی زد و شروع به بخیه زدن و امپول بی حسی درد داشت ولی اصلااا در برابر درد زایمان هیچ بود دیگه اون قسمت اصلا انگار درد نداشت اروم نسشته بود دیگه هیچی همین دیگه گل پسرم ساعت ۱۰ دقیقه به ۲ ظهر بدنیا اومد

عزیزم بسلامتی انشاءالله خداروشکر که خوبی الان، درد نداری الان؟

کدوم بیمارستان زایمان کردی؟

وزنش زیاد بوده ماشالله اذیت شدی
من ۳۷هفته رفتم سونو وزن ۳۱۲۰ بود میترسم تا زایمان بیشتر بشه اذیت بشم

وزن بچمم ۳/۸۰۰بود موقع تولد بخاطر همین دیر بدنیا اومد دکتر تعجب کروه بود گفت وزن سونو و وزن الان بچه اصلا به هم نمیخونه

و اینکه وقتی بچه بدنیا اومد دکتر شکممو فشار داد ‌که خون اینا هرچی هست بیاد اینم خیلییییی بد بود خیلییی درد داشت از یه طرفتم‌ماماعه افتاده بود رو شکمم . روی شکمم همش جای ناخناش مونده و خون مردگی شده بود کلا کبود بود شکمم خیلی درد داشت شکمم