دیشب رفتیم خونه مادر شوهرم اینا وقتی بچم ب دنیا اومده من جاریم رو دیدم اومد پیش بچم، تاا دیشب ک همو دیدیم بعد ۶ ماه، از حسودی میخواست بترکه، ماشاالله وزن پسرم نرمال هست خوبه،حالا دیگه نمیگم ک چند کیلو هست... هییی میگفت چه ریزه چه ریزه کمبود وزن داره، بچه من هم ماه بچه تو ک بود دوبرابر وزن بچه تو بود (در صورتی ک واااقعا خداییش همچین چیزی نبود اتفاقااا اون بچه هاش خییییلی لاغر بودن و هستن ...)، بعد میگفت شییییر خشکش میدیییی وااااییی چرا شیر خودت ندادی... فقط داشتم دیگه از دستش سکته میکردم... همشم یجوری نگای من و بچم میکرد.... خیلیی حسوده
اومده بود تو اتاق منو پسرمم تو اتاق داشتم بچمو میخوابوندم هرچی اسپری و ادکلن بود رو خودش خالی کرد گفتم نزن برای پسرم بده گفت وااای حساس فقط تو ی بچه ای داااری...
بخدا من آدمی هستم ک ن حسودم نه عقده ای قلبم مثل کف دستم صاف هست ولی تا دلم بخواد دورم از این آدما ریخته.... نمیدونم واقعا باید چی بهش بگم اگر بار دیگه دیدمش چه جوابی بهش بدم😔وقتی هم پسرم ب دنیا اومده بود ماشالله ۳کیلو هفتصد بود اون موقع هم ک اومده بود دیدنش میگفن وااای چ ریزه... 😅در صورتی ک بچه های خودش شااااید فوقش ۲کیلو و نیم بودن.... خدااییش این عقده ای و حسووود نیست؟؟؟
هوووف خواستم یه درد و دلی کرده باشممم... 😊

۶ پاسخ

بی محلی کن فقط
بگو بهداشت که میگه وزنش عالیه

منم وقتی بچم به دنیا اومد همه اطرافیان همین رو گفتن واقعا نمیبخشمشون خدا جوابشون رو بده
دیروز بچمو بردم دکتر مطب پر بود از بچه هایی یک ماه تا یک سال
همه بچه هایی که همسن و حتی بزرگ تر بودن خدا شاهده از پسر من کوتاه تر و ریزتر بودن ، با خودم گفتم خدایا حرف اطرافیان جوری میتونه تاثیر بزاره حتی اگه بهترین هم باشی باور نداری ،
اینکه اونا ریز یا کوچیک بودن یا هر چی اصلا برای من فرقی نداره اصلا چاق یا لاغر بودن هیچ فرقی نداره من هیچ وقت به هیچ بچه ای به چشم بد نگاه نکردم که چون این قشنگ تره یا معمولیه پس دیدگاهم یه جور دیگس نه هیچ آدمی برتر از دیگری نیست
من از این به بعد هر کی هر چی بگه جوابشو میدم این یک
دوم اینکه هیچ وقت با آدمای سمی رفت و آمد نمیکنم

بهش بگو چاق و لاغر بودن بچه ی من و تو یا اینکه بچه تو زودتر راه بیفته یا بچه من خیلی تاثیری توی آیندشون نداره اصلا چه اهمیتی داره
بهش بگو تعجب میکنم یه سری از آدما این مسائل براشون مهمه و هنوز قیاس میکنن بچه هارو باهم
با حالت خنده و تمسخر بگو تا بفهمه

فدای سرت گلم.محلش نده تا میتونی باهاش حرف نزن.کاش دیشب ک ادکلن
زد سریع بچه رو میبردی بیرون جلو بقیه میگفتس جاری ادکلنو خالی کرد میگم واسه بچه بده توجه نمبکنه بیرون میخوابوندیش.تابقیه هم متوجه بشن.یا میگه ریزه بچت بگو بنظر دکترش ک خوبه .بقیه مهم نیستن چی میگن.

میخوای یه چیزی بگو دیگه کلا رفت و آمد نباشه🤣🤣🤣🤣بگو گوه خوریش به تو میومده

همون موقع مستقیم جواب میدادی .معلومه که عقده ای هس مثل خواهر شوهر من که بعد از ۳ماه ویهان و دید گفت تغییری نکرده😐درصورتی که دختر خودش کلاس دوم هس ولی اندازه بچه های ۴ساله هس بس که ریز و لاغره .
فقط گفتم چطور میگی همونه اون موقع ۵کیلو اینا بود الان ۸ کیلو .فقط چون تا حالا خیلی باهم مشکلی نداشتیم نخواستم بی احترامی کنم

سوال های مرتبط

مامان پندار مامان پندار ۷ ماهگی
الان یهو یه خاطره تلخ افتاد یادم گفتم اینجا بگم شاید یکم اروم بشه خونرسانی ب پسرم کلا ضعیف شده و جفت من از هفته ای ۲۷ دیگه پیر شده بود کلا هیچ وقت اون روزی ک رفتم پیش دکترم نامه ای ختم بارداری بهم داد ازش پرسیدم ک چقد تو دستگاه میمونه خواستم امید بهم بده یهو برگشت گفت تو دعا سالم باشه با این وضعیت شاید ۱۰ درصد سالم ب دنیا بیاد دستگاه موندنش پیش کش من اون روز همون لحظه مردم یخ زدم و از مطب دکتر تا خونه خودمون ک خیلی راه طولانیه زیر بارون ۹ فروردین ماه بود پیاده اومدم و اشک ریختم و این موضوع رو حتی ب شوهرمم نگفتم دو روز بعدش ک ۱۱ فروردین میشد تو هفته ای ۳۴ بارداری بودم ولی رشد پندار از هفته ای ۲۹ متوقف شده بود کلا وزن نگرفته بود سز شدم تو اتاق عمل دکتر اطفال اومده بود پندارو ببره بزاره تو دستگاه چون هم حیلی زود اومد دنیا هم خیلی کوچولو بود کلا ۱۵۸۰ وزنش بود ازش پرسیدم آقای دکتر بچم سالمه چ ایرادی داره چون ب خودم نشونش نداده بودنش فعلا فقط صدای گریشو شنیده بودم برگشت آوردش چسبوندش ب لپم گفت نگا مامان تپلی من سالم سالمم فقط خیلی کوچولوم انگار دنیا رو بهم دادن بلند بلند خندیدم بخدااا یه روز میخوام برم مطب دکتره تف کنم تو صورتش پندارم ببرم بگم این همونیه ک گفتی ۱۰‌درصد ممکنه سالم باشه بعضی دکتراا خیلی بیشورن من از اون روز آدم استرسی شدم و همش خاطرات تلخش میاد جلو چشمم اینم پندار کوچولوی من