۱۱ پاسخ

والا پسر من نوار رو میشناسه، نمیدونه دقیقا کارایی ش چیه، ولی میدونه، یه وسیله بهداشتی برای خانوم ها و مامان هاست که موقع دلدرد ازش استفاده میکنند، همیشه هم موقع خرید از فروشگاه، برند my lady یا always رو ببینه، خودش دو سه برمیداره و میندازه تو سبد، به باباش میگه، اینا برای مامانه، همیشه باید بخریم. چیز تابو ای نیست که بخاطرش ناراحت بشید.

پسر منم چند باری پرسیده گفتم برای مانیار حریدم ولی متوجه میشه ک خودم استفاده میکنم و دیگع چیزی نمیگه...اشکال نداره الان زمونه فرق کرده بچه ها باهوشن زودتر میفهمن

خب اشکالش چیه؟به بچه توضیح بده پسر من میدونه باباش توضیح داده بهش

نمیدونم چرا برای دخترم عادیه
من براش توضیحی ندادم انگار خودش فهمیده

چیزی نیس که دختر من اولین بار که دید گف چیه گفتم هروقت دلم درد میکنه استفاده میکنم فقطم برای مامانا و خانوماس دیگه تو این دوسال چیزی نمیپرسه و خیلی عادی برخورد کرده تا الان فروشگاهم که میریم جلوش خرید میکنیم هیچ سوالی نمیپرسه چون براش عادیه

پسر من دیده چون دوتان همش پشتمن هیچ جوره هم قانع نمیشن یه بار گفتم برین بیرون میام نرفتن دیگ بیخیال شدم حالا به چیز عادیه تابو که نیست همون چند سال دیگه خودشون میفهمن ما نباشیم شده تو مدرسه نمیشه جلوشونو گرفت که

پسرمنم میگه چیه اون میگم دستمال کاغذیه🫤یه بار تو داروخونه دید با صدای بلند گفت مامان مثل دستماله توعه

اشکالی نداره که، پسر منم چند بار دیده دستم گفتم دستمال هست ولی باور نکرد گفت پوشکه گفتم آره مثل پوشکِ

خودتون کوچکی زود حرف اومد پر حرف هستید دختر ازدواج نکرده خودت چند سالته

جوابتون خوب بوده. بچه است دیگه. اون بنده خدا هم گناه نکرده.

خوب جوابش دادید مگه دختر خونه شماست چند سالشه برای به حرف اومدن پسرت چکار کردی

سوال های مرتبط

مامان محمد حسام مامان محمد حسام ۴ سالگی
خانما میخوام درد و دل کنم من و شوهرم 7 ماه صحبت کردیم زیر نظر خانواده ها و ازدواج کردیم از اول ازدواجمون شوهرم قصد داشت منو تغییر بده و به قول خودش شبیه خودش کنه و از این طریق افسار زندگیش رو دستش بگیره من وابسته خانواده ام هستم مخصوصا مادرم اون هم میدونست و با خانواده ام در افتاد و یکی یکی پاشون رو از خونه ام برید تا به قول خودش من مستقل بشم تو این گیر و دار من باردار شدم در حالی که با کل خونواده ام قهر بود تو دوران بارداری خیلی اذیتم کرد و من از ماه هشت بارداری افسردگی گرفتم تا سه ماه پس از زایمان حالم بد بود ولی تو اون روزا تنها دل خوشیم و دلیل زندگیم پسرم بود الان هم جونم به جونش بسته است نمی تونم یه لحظه دوریش رو تحمل کنم پسرم هر چی بخواد بخره به من میگه چون باباش براش نمیخره حتی لباساش رو مامانم اینا می‌خرن دکترش رو خودم میبرم خلاصه که باباش هیچ احساس مسئولیت نداره ولی پسرم باباش رو بیشتر از من دوست داره به من میگه من تو رو دوست ندارم بابام رو دوست دارم خیلی دلم گرفته