۸ پاسخ

اول از همه گوشی رو باید ازش بگیری یکم سخته ولی شدنیه..در طول روز گوشی رو قایم کن بگو گوشی بازی نداریم بجاش بازی های هیجانی فوتبال بازی..بادکنک بازی...تفنگ بازی هرچیزی ک نیاز به تخلیه انرژی و دویدن داشته باشه رو باهاش انجاام بده بالشت بزار روی زمین بگو از روی مبل بپره روی بالشتا اینجوری هم خسته میشه و هم از گوشی دور میشه...بعد از اینا رنگ انگشتی بخر براش بره داخل حمام یا داخل تراس با رنگ ها بازی کنه لیوان یکبار مصرف بزار جلوش با رنگ انگشتی رنگ کنه لیوان رو...براش خمیر بازی درست کن بده بهش بزار با اون سرگرم بشه...چاقوی یکبار مصرف بده دستش و دوتا خیار بگو کوچولو برش بده برات

شب خوابید قایم کن سراغشو گرف بگو همینجاها بود نمیدونم هی بگردین دیگه نده از سرش بیوفته

من همین الان دارم گریه میکنم چون کم آوردم دیگه‌‌‌‌‌‌‌‌.‌..تاپیک های منو ببینی متوجه میشی که چقدر زندگی سختی دارم

گوشی خیلی کم میدم اگه بدمم مثلا میگم ۱۰ دقیقه بعد میگیرم و میرم میگیرم دیگه پذیرفته البته اونم به دخترم فقط گوشی میدم پسرم اصلا،ولی خب بچه اذیت میکنه به هر حال و واقعا دوتا بچه خیلی سخته یعنی نابود میکنه آدمو

من کلا جمع کردم
نهایتش نیم ساعت بگیره مال من یا داداشش رو
دیگه نهد رفته کمتر فکر گوشیه

بچه منم یه مدت اینستا نگاه میکرد هم پرخاشگر شده بود هم‌شباهزیون میگفت خودم یه مدت اینستا رو‌قطع کردم و‌عکسای گالری رو‌پاک خودمم فقط در حد پیام یا تماس با گوشی ارتباط گرفتم گفتم اینستام قطع شده جلوش میرفتم‌میگفتم‌وای بازم قطع بی قراری میکرد ولی یه دوهفته ای طول کشید خیلی کمتر شده الان گوشی مامانم یا شوهرم نگاه میکنه گوشی منو‌فقط‌گالری خیلی خیلی کم‌

اگه نیخوای خودتوبچتو نجات بدی گوشیو کلا قایم کن تا بفهمه دیگه نیست
وگرنه مغزش آسیب میبینه
از جیغو گریه زیادیشم نترس

اگر میخوای از گوشی دور باشه باید یکم خودت سختی بکشی هرچقود جیغ زد گریه کرد باارامش بدون دعوا بگو گوشی بازی نداریم

سوال های مرتبط

مامان شنتیاا مامان شنتیاا ۳ سالگی
سلام‌ یه چیزی خیلی نگرانم کرده راجب پسرم میخوام ببینم طبیعیه یا با دکتری مشاوری مشورت کنم. با اینکه از بچگی به حرفاش گوش دادم سریع
تا حدودی جواب گرفته چیزی خواسته تونستم تهیه کردم هیچ وقت چیزی و نذاشتم خیلی بگه اصرار کنه بعد انجام بدم ولی پسرم نمیدونم اخلاق بد یا خوب حرفاش و خیلی تکرار میکنه در حد قفلی زدن یعنی اگه ی چیزی بخواد بگم فردا تا اون روز برسه همش میگه صبح هم یادش نمیره تا اون کارو نکنی براش ول نمیکنه و این موضوع هم خودمو هم بقیه رو ی جاهایی کلافه کرده مثلا میگه بازی کن ب هرکی ک باشه انقدر میگه تا طرف بلند شه بازی کنه خیلی وسط حرفامون میپره اصلا نمیذاره حرف بزنیم یا حتی من با گوشی هم بخوام حرف بزنم یکاری میکنه یا حواسم پرت شه یا قطع کنم سریع البته ک بگم هرچی من منعطف و سریع براش یکاری میکنم شوهرم برعکس زیاد باهاش بازی نمیکنه ی بازی هم بخواد بکنه انقدر بچه باید اصرار کنه بهش تا باهاش بازی کنه یا هرچی ازش بخواد هی باید بگه بهش هم میگیم باشه ولی باز میگه مثلا دیروز رفتیم بیرون خرید گفتیم پسر خوبی باشی اذیت نکنی برات آدامس که دوس داری میگیریم هر ۳ دیقه ی بار میگفت آدامس میخری آدامس میخری انقدر گفت شوهرم عصبی شد گفت اصلا نمیخرم بعد ی وقتایی رفتار شوهرم باهاش ی جوری میشه من فکر میکنم بچه مشکل داره حس منفی میگیرم عصبی میشم دعوامون میشه ی مورد دیگه هم هست ب شدت تنهاس و فقط من و باباشیم ک باباش اصلا براش وقت نمیذاره باز ی موضوع دیگه هم هست مثلا میگه موز داریم میگم نه میره چک میکنه این مثال راجب هرچی باید بهش ثابت بشه خودم این موضوع دوس دارم که اعتماد نداره زیاد ولی خب نمیخوام ب ماهم اینجوری باشه میخوام حرفمو قبول کنه
مامان مهرسانا مامان مهرسانا ۴ سالگی
خیلی خسته ام چیکار کنم از دست این بچه از ی طرف نگران و دلشوره چشمش از ی طرف بیش از حد تصور اذیتم میکنه خیلی لجبازه و شیطنت بسیار هرجا میرم ابروم میره خیلی گریه و زاری و باجیغ های بد با بچه های همسن خودش نمیسازه هروسیله ای ببینه میخواد مهمون میاد خونمون انقدر اذیت میکنه با سرو صدا طرف میگه غلط کردم اومدم از مبلا میکشه بالا اصلانم با اسباب بازیاش بازی نمیکنه قبلا باز با اونام سرگرم میشد مهمونی برم همینجوریه مهمونم بیاد همینه دیشب خونه مامانم اینا مهمون اومد اشتباهی اسمش صدا زد زن دایم داد میزد ک من فلانی نیستم رفته اتاق در بسته میگه من از زندایت خوشم نمیاد ب زور خودش ب خواب یا سر سفره سبزی میبره میندازه تو ترشی با دست غذای پامیشه راه میفته کل خونه رو دستمالی میکنه منم باید فقط حرص بخورم یعنی نگم عمق فاجعه هست عصبی شدم نمیدونم باید چیکار کنم الانم نشستم دارم گریه میکنم ک از این زندگی هیچ شانس نیاوردم
ظهر خونه مامانم اینا خواب بودیم اومد گفت مامان بده برم سر تراس با خاله بشینم اهنگ گوش بدم وقصه ببینم دیدم رفته لخت شده اب بازی میکنه از خواب بیدار شدم رفتم لباسش عوض کردم گفتم اب باز نکنی گفت باشه دیدم رفته گوشیمو از دو طبقه انداخت پایین گوشیم صفحش خورد شده پشتشم ی کم شکسته
مثلا اومدم شهرستان ی کم حال روحیم عوض شه برا عمل چشمش این بلاها سرم میاره مجبور شدم دوتا بزنم ب پشت پاش از عصبانیت
ببخشید طولانی شد ب نظرتون بچم مشکل داره ببرمش روانشناس بخدا افسرده شدم