تجربه زایمان دوم
من شنبه قرار بود زایمان داشته باشم از چند هفته قبل درد و یک هفته قبل سفت شدن شدید شکم را داشتم(لطفاً اگه اینجوری شدین حتما برین بیمارستان چون نشانه زایمان هست و باید زودتر بچه را در بیارن)
پنجشنبه رفتم برای تشکیل پرونده آزمایش و نوار قلب جنین و همچنین صحبت با دکتر بیهوشی
شنبه هم صبح زود رفتم بیمارستان تاساعت۸که دوباره لباس پوشیدیم و ماما چک کرد گفت تو دردت زیاده زودتر میفرستم اتاق عمل
خلاصه با کلی استرس رفتم اتاق عمل .چشمام رابسته بودم و فقط صلوات میگفتم از دوشب قبل بیخواب شده بودم و کلی نگران بودم از ترس به هیچ جای اتاق عمل نگاه نمی‌کردم
دکتر بیهوشی پرستار کلی مهربون و موش برخورد دستم را گرفتن و ازم میخواستن ریلکس باشم خلاصه که بی حس را زدن و منم. مثل سری قبل کلا بالا آوردم و همه اش میگفتم حالم بده الان بالا میارم دکتر بیهوشی و بقیه میگفتن نگران نباش ما نیستیم و حواسمون بهت هست،خانم دکتر شروع کرد ب برش و شکمم خالی شد...صدای یکی از پرستارها بود انگار ک گفت خانوم دکتر زانوهاش؟؟؟؟!!!و دکتر گفت انگار کبوده،یه ثانیه بعد صدای بچه را شنیدم و ثانیه دومم جیغ پرستار را که گفت دکتر زانوها داره خونریزی می‌کنه😔😔😔😔😔

۷ پاسخ

انشاالله بچتون به زودی خوب میشه عزیزم توکلت به خدا باشه بخدا خیلی ناراحت شدم انشاالله چیزی نیست

منم زیاد شکمم سفت میشه و البته همراه با درد به نظرتون برم بیمارستان تو روز شاید ۶ ۷ بار سفت بشه انقدم دردم داره نمیتونم تکون بخورم

وااایییی خدا ینی چجوری مگه میشه مگه ۳۸هفته به بعد نبوده

زانوهای بچه ام

زانوهای کی؟؟؟

زانوهای کی خودت یا بچه چرا ؟

ینی چی چیشده الان خوبین 😟😳

سوال های مرتبط

مامان دلسا🥹💓 مامان دلسا🥹💓 ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۵😉

خلاصه رفتم اتاق عمل خیلی خوشحال بودم ک الان از این دردها خلاص میشم دیدم ماما ب دکترم گف این خانم را از اتاق عمل ببرین بیرون ی خانم دیگه آمده آن اس تی گرفتیم بچش افت قلب داره اول اونا سزارین کن

واااای ک اون لحظه چی بهم گذشت داد زدم گفتم من دارم از درد میمیرم منا بردن تو زایشگاه و اون خانم را بردن اتاق عمل بعد ۲ ساعت درد کشیدن آمدن منا بردن اتاق عمل
دکتر بیهوشی آمد و بهم گف کمرت را خم کن و سرت را بگیر پایین
آمپول بی حسی زیاد درد نداشت

خوابیدم و گف پاهات را تکون بده نمیتونستم تکون بدم بدنم داغ . داغ شده بود
ماسک اکسیژن را گذاشت دم دهنم حالم بد شد حسابی دکتر گف اکسیژنش بالاس ماسک را بردارین

خلاصه ماسک را برداشتن تا حالم بهتر شد و دیدم ی عالمه پارچه بستن جلو چشمام ک نبینم و ی عالمه بتادین با پنبه مالید روی پاهام و شکمم و ...‌


همه جام را با بتادین یکی کرد

نوری ک بالا سرم بود همه چیز را میتونستم داخلش ببینم ک دارن چجوری عملم میکنن

اما از ترسم سرم را ی ور کردم و نگاه نکردم دیدم ۱۰ دیقه بعد صدای گریه دخترم آمد 🥹🥹
اون لحظه خیلی ذوق زده شدم و از شدت خوشحالی ی عالمه گریه کردم فقط دست و پاهاش را دیدم ک گذاشتنش لا ی پارچه سبز و بردنش نیاورن پیشم


بقیش پارت بعدی
مامان ریحانه🥰🥰😍 مامان ریحانه🥰🥰😍 ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی ۳
صبح زود رفتم بیمارستان سریع نوار قلب گرفتند ولی متاسفانه در یک ساعت فقط یک حرکت داشت با دکتر تماس گرفتند خانم پزشک من گفت بره سونو بعد خودش تصمیم بگیره امروز زایمان کنه یا شنبه من گفتم سونو میدم میرم خونه رفتم سونو بعد کلی معطلی سونو شدم دکتر با تجربه ای بود بعد کلی ضربه به شکم و تحریک به حرکت هر چه کرد بچه حرکت نکرد گفت به نظر من همین الان باید زایمان کنی نظرشو نوشت من هم چون اضطراب داشتم تجربه زایمان دومم سخت بود گفتم یعنی چون حرکت نداره سزارین میشم گفت اونو دکتر تصمیم میگره برگشتم بلوک زایمان تا سونو را دیدند با دکتر تماس گرفتند دکتر گفت ختم بارداری من هم فقط میگفتم با این شرایط تکلیف من چیه نکنه افت ضربان بشه حین زایمان برای بچم اتفاقی بیافته گفتند خانم دکترت گفته بستری کنیم مقدمات بستری بچینیم خانم دکتر گفتند خودشون میان برای زایمان گفتم نوع زایمان گفتند دکتر خودش انتخاب میکنه با توجه به شرایط واقعا من ممنون دکتر متعهد خودم هستم که در روز غیر کاری در بیمارستان با وجود شیفت درمانگاه دربیمارستان غیر دولتی خودش را رسوند بیمارستان کلی به من آرامش داد ساعت ۲ به من سرم زدند با دهانه رحم بسته ساعت ۳ آمپول فشار ساعت ۴ درد هایی شروع شد که با تنفس می‌شد کنترل کرد تا ۴ونیم شدید درد داشتم از اون به بعد تا ساعت ۶ دردی نبود دوباره با شدت شروع شد ساعت ۶ونیم دکتر اومد بالای سرم گفت همکاری کن تا زودتر زایمان کنی اون زمان من حدود ۶سانت بودم دوتا آمپول برای نرم شدن زدن تو عضله بعد معاینه های مکرر کرد دکتر بعد سه تا سرنگ سولفات داخل واژن زد حدود .
مامان طلا مامان طلا روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان قسمت چهارم
تا رسیدن به نمی‌دونم ۴یا۵ سانت بود که دردهام با تنفس قابل تحمل بود.
ولی خیلی خسته بودم. ماما گفت بیدردی میخوای گفتم آره.منو برد اتاق زایمان و گفت باید رو تخت زایمان بهت بیدردی بزنیم که به ده سانت رسیدی چون تو خوابی نمی‌تونیم جابجا کنیم. گفتم با این بیدردی بی زور نشم و بچه بمونه تو کانال و زور نداشته باشم برای تولدش، گفت نه عزیزم درد آخر اینقدر زیاد است که خودت بیدار میشی.
خلاصه نشستم رو تخت زایمان و مسیول بیدردی هم شروع به کار کرد. این بیدردی از طریق تنفس و زدن آمپول به سرم بود و اصلا به کمر آمپول نزدن.
منم خوابم برد
با درد شدید بیدار شدم که ماما می‌گفت یک زور بده یک زور بده، منم چشمام را که باز کردم دکتر هم روبروم بود و گفت هر وقت گفتم زور بده که زیاد پاره نشی . خلاصه بچه اومد و گذاشت رو سینم و من نازش میکردم و میگفتم چرا گریه نمیکنه.
خلاصه صدای گریه هم شنیدم و بچه را بردند و من گفتم میخوام بخوابم که متوجه خروج جفت هم شدم که دکتر گفت این هم جفتش که کامله.
و بخیه زد که گفت کم بخیه خوردی.تا حدودی تو خواب درد بخیه را متوجه می‌شدم.
مامان توت فرنگی🍓 مامان توت فرنگی🍓 ۵ ماهگی
مامانا بلاخره فرصت شد منم تجربه زایمانمو بگم
کلی تایپ کردم دستم خورد پاک شد
من خیلییی از زایمان(هم طبیعی هم سزارین)میترسیدم
زایمانم بیمارستان نیکان سپید بود
روز زایمان پرسنل بلوک زایمان بی نهایت مهربون بودن
وارد اتاق عمل ک شدم دکتر بیهوشی خیلی خووب بی حسی رو تزریق کرد جوری ک اصلا احساس نکردم
پرده رو جلوی صورتم نصب کردن و… متخصص بیهوشی همچنان بالای سرم نشسته بود و باهام حرف میزد
داشتم از ترسام بهش میگفتم چون شنیده بودم بعضیا دیر بی حس میشن و وقتی دکتر تیغ رو میکشه روی پوست شکم احساس میکنن..من میگفتم و اون بنده خدا هم میخندید..چند دقیقه گذشت من همچنان منتظر بودم یه تیغی چیزی حس کنم ک متخصص بیهوشی گفت خب داشتی میگفتی از چی میترسی؟؟😂همین ک دهنمو باز کردم گفت الان یه فشار احساس میکنی و چند ثانیه بعد صدای گریه دخترمو شنیدم😭😍 بی اختیااار فقط هق هق گریه میکردم😭 و صدای دکتر که میگفت هزااار ماشالا چقدر تپلهه😅😍و اونموقع بود ک دلیل کمر دردای عجیب و غریبم رو فهمیدم😂 چند دقیقه بعد لپاشو به صورتم چسبوندن و اون لحظه بیشترین آرامش زندگیمو دریافت کردم 🥺❤️❤️
مامان آرن👶 مامان آرن👶 ۱ ماهگی
سلام دوستای قشنگم
من اومدم از تجربه عمل سزارینم و تجربه بیمارستان بگم بهتون امیدوارم به دردتون بخوره ❤
اول اینکه ۳۸هفته و صفر روز بچم به دنیا اومد با وزن ۲۹۰۰
الکی خودتونو خسته وزن گیری نکنید همش ژنتیک هست من بهترین تغذیه رو داشتم باز با این حال وزنش بیشتر نشد .
😅مامانای عزیز من اصلا شب قبل عمل نخوابیدم تو راه بیمارستان به همسرم میگفتم من تو اتاق عمل میخوابم انقد که بیخواب بودم خانوادمم به مسخره کردن من میگفتن حتما با استرس اتاق عمل میخوابی به همین خیال باش😑رفتیم پذیرش شدیم تو لابی منتظر موندیم و اومدن دنبالمون با همسرم تا جلو در بلوک زایمان بودیم بعدش من رفتم داخل و همسرم پشت در بود کل لباس در اوردن لباس اتاق عمل دادن و یه سری سوالات پرسیدن و سرویس رفتم و رفتم رو یه تخت دراز کشیدن فشارم و گرفتن و از بچه ان اس تی گرفتن و همه چی خوب بود قرار بود من اولین نفر اتاق عمل دکترم باشم و ده دقیقه دیقه برم اتاق عمل اما به دکترم بیمار اورژانسی افتاد و یه ساعت بعد بردنم اتاق عمل،قبل اتاق تو اون یه ساعت😅من خوابیدم تو بخش یه عالم مریض دیگه ام بود که وقتی پاشدم فقط یه نفر بود و پرستار گفت تو توابتو اوردی و چه ریلکس خوابیدی😑😑بعد از خوابی که کردم یواش یواش باید اماده رفتن میشدم و قبل عمل یه قسمت خیلی بدی بود به اسم سوند ،فک نمیکردم انقد درد داشته باشه یه درد خیلی بد و با سوزش شدید کاش میشد این سوندو تو بی حسی زد 😓😓
بعد سوند سوار ویلچر کردن و بردن تو بخش اتاق عملا روی تخت و منتظر اماده شدن اتاق عملم بودم که برم برا عمل و دکترمو دیدم و و یه سری پرستار سوال میپرسیدن
مامان فندق مامان فندق ۴ ماهگی
تجربه زایمان سزارین
پارت ۱
سلام قشنگا از اولش براتون بگم دکتر بهم نوبت عمل داد برای ۳ خرداد شنبه بود گفت ۶ صبح بیمارستان باش دوستم چون قبلا همونجا زایمان کرده بود گفت زودتر بری زودترم نوبتت میشه واسه همین من گفتم زودتر میرم بیمارستان ک روز قبلش باز زنگ زدن ک ۴ ونیم صبح بیمارستان باش و فیلم بردار اتاق عمل هم زنگ زد هماهنگ کردم ک حتما فیلمبرداری اتاق عملو میخوام دیگه تصمیم بر این شد ساعت ۳ونیم صبح حرکت کردیم سمت بیمارستان ساعت ۴ نشده بود رسیدیم و رفتیم برای تشکیل پرونده کارا انجام شد دیدم نفر بعدی واسه سزارین هم اومد برای تشکیل پرونده دیگه رفتم بلوک زایمان برای آماده شدن زیاد استرس نداشتم وقتی استرسم بیشتر شد ک قبول نکردن سوند رو تو اتاق عمل موقع بی حسی بزنن و تو بلوک زایمان برام زدن دردش قابل تحمل بود ولی ی حس بدی داره من اونو ک بهم زدن فشارم از ۹ رفت رو ۱۳ برای اولین بار و چندتا حس بد باهم داشتم احساس میکردم تکرر ادرار گرفتم😅و چندبار با همون سوند رفتم دستشویی ولی خب یکم بگذره بهش عادت میکنی و بعد عملم ک سری چیزی متوجه نمیشی خلاصه لباسامو پوشوندن سوند زدن فشارم و گرفتن دکتر بیهوشی اومد حالمو چک کرد و چندتا سرم زدن و نوار قلب گرفتن ازم و ساعت تقریبا ۶ بود ک رفتیم به سمت اتاق عمل
بقیه اش پارت بعد😀🥰
مامان جوجه مامان جوجه روزهای ابتدایی تولد
پارت دوم رفتیم برای مراقبت های قبل عمل فشار و رگ گیری ازمایش ووووووو انجام شد شوهرم اومد تو اتاق کمکم کرد لبای هام عوض کنم جای من اون گریه میکرد لخت شدم شکمم بوسید و رفت منم با ویلچر رفتم اتاق عمل دکتر بیهوشی ازم پرسید بیهوشی کامل یا اپیدرال گفتم از امپول کمر میترسم گفت ولی پیشنهادم ب شما همونه دردت بعد عمل کمرته و عارضه کمتری داره گفتم هر چی شما بگید و اومد جلوم گفت دخترم ببین ترس نداره خم شو که من انژیوکتت ببینم و دارو بزنم که بی حس بشی من تا خم شدم گفت عزیزم تمام و دیدی چیزی نبود حالا دراز بکش و جالب ترش اینجا بود ک من روز زایمانم درد های طبیعی هم داشتم و رحمم دو سانت باز بوددددد خخخخخخ حالا بربم برای بقیه اش من دراز شدم و گفت پاهات رم شدن دریته گفتم بله پرستار اومد لباس منو داد بالا و شروع کرد بتادین زدن وای من نمیدیدم ،😓😓😓😓 گفتم دکتر پنهان شدی گفت عزیزم تو نگران نباش و من هی حرف میزدم مثل حالت مستی نمی‌فهمیدم و منو بیهوش کردن خخخخخخخ،🤣😅و تمام تو اتاق ریکاوری یک ذره درد داشتم و با امپول ارام بخش اصلا نفهمیدم چی شد ک دردی نبود
مامان نی نی کوچولو مامان نی نی کوچولو روزهای ابتدایی تولد
تجربه سزارین ام
قسمت ۱
ساعت ۵:۳۰ صبحی که قرار بود سزارین کنم، رفتم بیمارستان بهمن
اول رفتیم پذیرش
چون نامه سزارین از دکترم داشتم و دوقلویی بودم
حدود نیم ساعتی نشستیم تا سرپرستار تایید کنه که سزارینی هستم
بعدش برای امضا کردن فرم ها دوباره رفتیم پذیرش
هزینه ها رو پرداخت کردیم
بعد رفتم دوباره بلوک زایمان
تو گهواره یکی از خانم ها از قبل گفته بود اون روز قبل بیمارستان ادرار نکنید
چون اونجا که برسید ازتون‌نمونه ادرار میگیرن
و چون ۸ ساعتی ناشتا هستید ممکنه ادرار نداشته باشید
شب قبلش دکتر گفته بود یه چیز سبک بخورم مثه سوپ
راستی از یه هفته قبل ویتامین ها و اهن و گفته بود قطع کنم
بعد ازمایش ادرار لباسهای اتاق عمل رو پوشیدم
و از همسرم خدافظی کردم
یه پرستار بداخلاق و خشک اونجا بود
چون من از سوند زدن میترسیدم ، بهش گفتم اگه‌ممکنه بعد بیهوشی برام بزنن
گفت اتاق عمل استریلیزه است و نمیشه
منم از ترس خودمو سفت کردم برا همین دردم اومد
ازم خون گرفتن و انژیوکت رو وصل کردن
بعد دکتر بیهوشی اومد
من خواستم بیهوشی کامل بگیرم که گفت روش منسوخ شده ایه و اعتماد کن
اما من بی حسی نمیخواستم ولی زوری شد و دکترم گفت نگران نباش عوارضی که میگن برای کمر درد رو نداره
و بعد عمل سرتو نباید بلند کنی که سر درد نگیری
خلاصه بی حسی گرفتم
مامان نی نی مامان نی نی روزهای ابتدایی تولد
تجربه سزارین پارت نهم
پزشک اورژانس که میخاست شرح حال بگیره مادر شوهرم مرتب می‌گفت بچه خوبه شیر خورده چیزیش نیست. میخاستم خفش کنم که داشت شرح حال دروغ به دکتر میداد ولی چیزی نگفتم. آزمایش زردی نوشت. بچه را برای نمونه گیری بخش نوزادان بردیم. به پرستار گفتم میشه قندش را با گلوکومتر بگیری که اگر قندش افتاده زودتر بفهمیم. مادر شوهرم گفت نه من بهش شیر دادم منم گفتم سر شیشه اصلا سوراخ نبود چطوری شیر دادی؟ پرستار قبول کرد. رفتم از ایستگاه پرستاری گلوکومتر بگیرم. وقتی برگشتم پرستار با لحن بدی گفت« از این به بعد هرکی هرجا رفت بچش را بده دستش ببره، واسه آدم نامحترم بچه نگه ندار.» منظورش از نامحترم من بودم.😑 تو این فاصله ای که من رفتم گلوکومتر بگیرم مادرشوهرم به پرستار گفته بود که صبح تا حالا رفته بیرون و من دارم بچش را نگه میدارم و حالا هم اومده باهام دعوا می‌کنه.😱 درصورتی که من با شکم پاره همش دکتر و بیمارستان و آزمایشگاه بودم دنبال دلخوشیم که نبودم. بعدشم فقط ۱۰ دقیقه پیش مادر شوهرم مونده بود از صبح پیش مامانم بود. کلی هم رو اعصابم راه رفته بود و هیچی هم بهش نگفته بودم.💔
همونجا صبرم تموم شد....