۷ پاسخ

صبوری کن

عزیزم شما بخاطر تنهایی و شرایط مالی دچار افسردگی یا پیش افسردگی شدی اگر شرایطش رو داری برو پیش مشاور اگر نه تو اینترنت سرچ کن و پادکست گوش بده کمکت میکنه آروم بشی بعدشم بچها الان هرچی رو بشنون تکرار میکنن بدون اینکه معنبشو بدونن پس خودتو اذیت نکن بدون دعوا یا داد زدن با صحبت بهش بفهمون که حرف زشتیه خودتم اگر اعتقاد داری سوره یس رو بخون یا همون پادکست گوش بده آرومت میکنه

به حرفای زشتش واکنش نشون نده
کم کم یادش بده صبوری کنه از سرسره سر بخوره تشویقش کن

مامان آیلین تقریباً هممون در همین شرایط هستیم
باید بتونی از کوچکترین چیز لذت ببری همون پارک رفتن هم خوبه ذهنت رو رها کن
با کودکت حرف بزن بگو مامان جون بعضی حرفها قشنگ نیستن نباید بزنی ، دختر خوب من باید خرفهای قشنگ بزنه
وقتی میریم پارک وسایل بازی برای همه هست نه فقط برای تو
حتی بگو دوست داری ی بچه دیگع سوار بسه و نزاره تو سوار بشی ؟ جواب میده نه
بگو پس دیدی چقدر بده پس ماهم باید بزاریم دیگران هم بازی کنن
باید باهاش صحبت منی
بچه ها نتوجه میشن ما باید با کلام خوش و سر حوصله قانعشون بکنیم

من خودم این مشکل رو داشتم
چندین بار به گوشش خوندم حالا عالی شده حتی دلش میخواد با بچه های دیگه بازی کنه

من بهش میگفتم اگه باهم بازی منید بیشتر خوش میگذره کنار سرسره وای میستادم همشون رو باهم تشویق میکردم هیجان رو میاوردم تو کلامم خوششون میومد حتی الکی قهقه میخندیدم تا باعث خندههاشون بشه
برام مهم نبود کسی به من توجه داره یانه
کار خودمو میکردم
موفق هم شدم ، وهمین هیجانات من باعث شده آوا به سدت دختر خوشحالی باشه
هنگام بازی جیغ هایی از سر خوشحالی میرنه قش قش میخنده منم همراهیش میکنم، حتی نقاشیهاش همه لبخند دارند

تصویر

برو مشاوره عزیزم

منم وضعیتم همینه
چاره ای نیس
همینجا غر میزنم بعدش یادم میره

طبیعیه گلم. بخاطر خستگی و فشار زندگیه.من ازبس حالم بدمیشد همش دعوا داشتم میرفتم خونه مادرم اونجام برادرزادم بچمو میزد باز برمیگشتم خونم. قالی اوردم تو خونم نشستم به فرش بافی خودموسرگرم‌کردم.. ولی خب بهترین چیزی که حالمو خوب کرد عروسیه بچه جاریم بود. تا واردتالارشدم چشمم به زنه سابق شوهرم افتاد دنیا روسرم آوارشد ولی شوهرم اومد دستموگرفت برد رو سِن رقصیدیم خیلییییی انرژی گرفتم. بهترین اتفاق توی ۶سال زندگی مشترکمون همین بود.‌

سوال های مرتبط