ینیا من انقدی ک از دوران حاملگی وحشت دارم 😂
دیگ از هیچی انقد نمیترسم و وحشت ندارم
کل بارداریم استراحت مطلق بودم
ینی هیچ عکسی از اون دوران با اون شکم ندارم
فقط یدونه خیلی هپلی با موهای بهم ریخته و لباس داغون جلوی اینه ۱۰روز قبل زایمانم گرفتم
الان داشتم نگاش میکردم
واقعا دلم تنگ شد 🥹 نمیتونم باور کنم کم کم داره یسال میشه
من واقعا تو دوران بارداریم اصلا غر نزدم اصلاااا
هرچی غر میزنم برای بارداری
از بعد زایمانه
میگفتم ن الان غر نزنم ناشکریه خدا میزنه تو سرم😂😂😂😂
بعدش شروع میکنم و کردممممم😂
ینی مثه پسرا ک دو سال میرن سربازی دهن ادمو سرویس میکنن ۳۰سال خاطره میگن منم مثه اونام
۹ماه حامله بودم تا ۹سال اینده میتونم خاطره بگم😂
ولی واقعا
مامانای باردار از لحظه هاتون لذت ببرید خیلی قنده حرکاتشون
صدای قلبشون
شما قبلتر از هرکسی دوسش دارید
بچه هامون مارو ندیده بودن ولی از لحظه ای ک نطفشون بسته شد ما اولین نفری بودیم ک عاشقمون شدن ❤️
و مامانایی ک تازه زایمان کردن درگیر کولیکن
یسریا دندون یسریا اعتصاب شیر
یسریا اضطراب جدایی
اول بهتون میگم خسته نباشید دلاورا
یادتون باشه این روزا سخته اذیت کننده و دیوونه کنندس
ولی دیگ هیچوقت اینقدی نمیشن بچه هامون
قدرشونو بدونیم ❤️
تموم میشه
اینام خاطرس....

۹ پاسخ

منم دلم برا بارداریم تنگ میشه چون تو بارداری هیچ مشکلی نداشتم کیف دنیا رو کردم
الآنم ک بچه داری درسته لذت بخشه اما خیلی شلوغ شده همه جا می‌ره حتی دستشویی و حمام می‌ره یا خودش میخوره زمین گریه می‌کنه یا هرچیزی رو میذاره دهنش اینا منو اذیت میکنه

چ ب دلم نشست مطلبت انگار از اعماق وجود من بلند شده❤🌹

منم میترسم😬

اخاخ از اول صبح میرفتم دنبال سونو و صدای قلب چون حرکاتش اواخر کم شد...
اما خیلی دلنشین بود اون روزا صورتش رو ندیده بودم اما عاشقانه دوسش داشتم
با شکم بزرگ رانندگی میکردم گاهی
چقدر پیاده روی کردم ک بتونم طبیعی زایمان کنم ...
واقعا ۹ ماه بارداری برای دیدن روی ماه ماهم قشنگترین لحظات بوووود

هر دوره ای قشنگی خودشو داره
بارداری با همه سختیاش بامزه بود
ماه های اول دنیا اومدنشون با همه خستگیاش شیرین بود
الانم که هر روز باید ضعف کرد واسه شیرین کاریای این جوجه ها😍🥹
خداروشکر که ما هم این روزا رو دیدیم🥰

منم خیلی دلم تنگ میشه‌. خیلی خیلی
نه اینکه بخوام دوباره حامله شم نه فقط برای همون دوران که باردار بودم دلم تنگ میشه
خیلی حس های خوبی رو تجربه کردم

من خیلیی وقتا کم میارم مثل الان اصلأ هیچ وقتی برای خودم ندارم

بله دقیقاً درسته باید الان از تک تک ثانیه هاش لذت ببریم درسته سخته ولی خدایی ک این فرشته هاشو داده ب ماا ب مام قدرت داده صبر داده ک بتونیم تحمل کنیم

منم دوران بارداریام خیلی سخت گذشت سر دخترم لکه بینی و کهیر زدن و ....
گه گاهی میرم سراغ عکسام دلمم تنگ میشه ولی تجربه دوباره اصلن نه دلم نمیخاد دیگه نمیتونم بهش فک کنم الان دارم لذت میبرم از بزرگ کردنشون کل وقتمو میخام برای دوتاشون بذارم ایشالا ک خدا جون بده بتونم🤲🏻

سوال های مرتبط

مامان آنیل🐣 مامان آنیل🐣 ۱۱ ماهگی
سلام خانوما یه سوال❌❌⁉️⁉️
من همیشه اوایل ماه پریود میشم ماه قبل دوهفته بعد تموم شدن پریودم بخاطر خوردن قرص اورژانسی لکه گرفتم...همیشه قرص اورژانسی ک میخوردم اصلا نامنظمم نمیکرد و خونریزی نمینداخت منو...اون شب خوردم دو روز بعدش دوباره رابطه محلفظت نشده داشتم بعد اون ب لکه افتادم و ترسیدم ک بارداری باشع دوباره یدونه دیگه خوردم یعنی تو یک هفته من دوبار قرص اورژانسی خوردم...و خلاصه بعد خوردن قرص دومی کم کم به خونریزی افتادم خونریزی ک زیادی نبود ولی از لکه هم خیلی بیشتر بود.یروز قرمز بود یروز قهوه ای و...۱۰روز طول کشید این پریودی...من دیگه خیالم راحت شد ک پریود شدم و حامله نیستم...الان دقیقا۳۱روزه از اون تاریخ پریود ی ک شدم میگذره(از اون تاریخی ک بخاطر قرص پریود شدم)بعد اون روزم دیگه توبه کردم اورژانسی نخورم و کلا جلوگیری داشتم...الان تاپیک یکی از مامانارو دیدم منم دلهره گرفتم...ینی من الان باردار نیستم دیگه؟؟اگه بچه مییود با اون خونریزی ک داشتم مطمعنن دفع میشد محاله میموند
خوره افتاده بجونم دارم از نگرانی منم خودخوری میکنم🥲🥲🫠🫠
مامان مَهدیار🩵 مامان مَهدیار🩵 ۱۵ ماهگی
این روزا خیلی متلاشی ام خیلی کم اوردم بچه بزرگ کردن تو غربت تو دوری از خانواده خیلییی سخته شاید اگر مامانم کنارم بود اینقدر اذیت نمیشدم
جسمم و روحم نابود شده ب جایی رسیدم ک حوصله نفس کشیدنم ندارم دایما عصبی پرخاشگرم خیلی خستم از زندگی دلم میخاد چشامو ببندم باز نکنم واقعا دست تنها سخته خیلییی سخت
هر ادمی ی گنجایشی داره من حس میکنم ادم مادرشدن نبودم من تحمل اینهمه سختی فشار ندارم از بس حرص جوش خوردم نابود شدم
خیلی تنهایی سخته 😞دلم میخاد یکم برای خودم باشم یکم استراحت کنم
ب ته زندگی رسیدم بخدا نای ادامه دادن ندارم میدونم خیلی اینجا میام غر میزنم ولی واقعا تنها جایی ک دارم حرفامو بزنم 🥲
احساس غم عصبانیت شدید دارم اصلا ارامشی درونم نیست همش حرص خشم ........
خدا خیر همسایمونو بده خودش بچه نداره هنوز بچه امو خیلی دوس داره میگ هرموقع خاستی بگو بیام بگیرمش استراحت کنی بهش گفتم الان بیاد بچم پیشش تو پذیرایی خوذم تو اتاق هنوز ن ناهاری خوردم ن درس کردم دلم داره ضعف میره اینقدر امروز غر زذ بهونه گریه حس کردم دیگ نمیتونم تحمل کنم .....🫠🥲ازدواج تو غربت ی جوری سخته بچه بزرگ کردن یجور دیگ سخت فقط میدونم خیلی همه چی سخت داره میگذره ...
مامان لنا کوچولو مامان لنا کوچولو ۹ ماهگی
امروز یکی از خسته کننده ترین روزام بود دخترم ترس جدایی‌اش شروع شده دندونا اذیت میکنن و من از صبح باهاش درگیر بودم تا همین لحظه خیلی خستم آدم گاهی واقعا توانش تموم میشه لباس نمی‌خواد بپوشه و من همش دارم باهاش کلنجار میرم الآنم نمبخوابید که گفتم بخواب دیگههه خسته شدم و حس عذاب وجدان بعد خوابش مضخرف ترین چیزیه که سراغ آدم میاد خیلی ناراحت میشم ولی خیلی صبوری میکنم هرچیزی با بازی با خنده بهش میگم ولی واقعا کم آوردم مادر بودن سخت‌ترین سخت‌ترین کار دنیاست واقعا چرا هیشکی اینجور چیزاشو نگفت به ما چرا همه از خنده خوشیاش گفتن !!!!! به هرکسی هم میگی میگه خدارو شکر کنن خیلیا اینو ندارن بابا به پیر به پیغمبررررر ناشکری نیست من عاشق بچمم ولی فقط دردودله همینننن امروز تو خیابون یه زنه مسن میگه سر بچه رو پوشوندی پاهاش بیرونه یجوری با یه لحنی گفت انگار من بیخیال ترینم بابا به تو چهههه بااینکه شلوار جوراب داشت بچم ... هر کی از راه میرسه یه چیزی بار آدم می‌کنه بخاطر مسن بودنش هیچی بهش نگفتم ولی الان واقعا پشیمونم ... هیشکی نباید اونایی که بچه کوچیک دارنو قضاوت کنه ما خونه هیشکی نیستیم خیلی زحمت داره واقعا دلم میخواد بشینم گریه کنم