۲۶ پاسخ

سخته خدا قوت، آدرست کجاست، نزدیک باشیم بیام گاهی اوقات کمکت

انشالله ک خدا بهت صبرو قوت بده عزیزم واقعا سخته گلم 🥹

ای کاش فاصله سنی بیشتر میدادی تا آرامشتم حفظ شه

عکس آوینا رو نشون امیرماهان دادم میگم آجی
شروع کرده میگه آجی زنگ زدم باباش گفتم به بابات بگو شروع کرده بهش میگه آجی

همسرت کمک نمیکنه ؟

امیرعلی سرو تهش کجاس

فدای تو

ای جان کله امیر کجاست پس😍😍

توروخدا برام دعا کن

به خدا ما شالله چشم شورنیست ولی کلی اسفنددود بده براشون من دلم ضعف میرع برااین تصویرـ🧿🧿🧿🧿خداازچشم بدبه دورباشن و ثمرشون روببینی 🤲🤲

وای خدا ماشالله 🧿🧿🧿🧿

سلام بهارقشنگم خسته نباشی وخدابهت قوت بده انشالله خواهرواقعاخیلی سخته آرسامم دندون آسیاب داره درمیاره خیلی اذیت میکنه بخصوص شباچندیدن بارباگریه بیدارمیشه منم پریودم بی حوصله ام

خدا بهت قوت وتوانایی بده انشالله .❤️❤️

منم داغونم داغدن دیشب تا صبح ای دختر نخابیده شاید روهم ۲ ساعت بیشتر نخابیدم خونریزیمم شدید وو باز شروع شده جون تو بدنم نی

وضع منم‌همینه خواهر

منم مثل شمام عزیزم
دو تا بچه با فاصله سنی کم
اما همه ی اینا هم تموم میشه
واقعا خدا باید بهمون صبر و حوصله زیاد بده
این تجربه منه البته که از ۶ ماهگی که میتونیم خواب بچه هام رو درست کنیم و بهش غذای کمکی بدیم
کارمون راحت تر میشه
ان شاالله که تا اونموقع حداقل دووم بیاریم😂😂😂

خدا بهت صبر و حوصله بده فقط

منم 😭😭😭😭😭😭😭

پسرمنم هرروزمخابه امروزنمدونم چکارنخابید نق

خدا قوت
من که یکی دارم به زور به کارام میرسم همش هم خسته م😑

ای جان
کسی نیس بیاد پیشت

عزیزم گریه کن منم که یه کوچولو دارم کارم همینه خدا بهت قوت بده دوتا بچه سخته

الهی عزیزم چه سخت خوب بگو امروزه پریودی یکی بیاد کمکمت بتونی استراحت کنی

خداقوت عزیزم،منم واسه دوقلوهام ۳ سال اینجوری بودم دیگه نا نداشتم

خدا بهت صبر و توانایی بده منکه یکیه انقد گریه میکنه همش درگیرشم🥲

عزیزم چ حوصله ای داری دوتا بچه اونم با این فاصله سنی🥲🥲

سوال های مرتبط

مامان امیرعلی وآوینا مامان امیرعلی وآوینا ۳ ماهگی
مامان امیرعلی وآوینا مامان امیرعلی وآوینا ۳ ماهگی
امروز خیلی خستم ،توان ندارم انگار

امیرعلی از ۴ صبح یهو تب کرد تا ۶ درگیرش بودم پاشویه کردم شیاف گذاشتم تا تبش اومد پایین
از ۷ صبح آوینا افتاد ب گریه کردن ، شیرشو دادم جاشو عوض کردم قطره دلدردشم دادم مونده بودم دیگه چیکار کنم
امیرعلی هم بچم با گلودرد بیدار شد اونم گررریه ک بیاد بغلم
نمی‌دونستم کدومو بغل کنم جفتشون باهم گریه میکردن
زنگ زدم مامانم اومد یکیشونو ساکت کرد و منم حاضرشون کردم
امیرو بردم دکتر ، زود هم برگشتم ولی رسیدم خونه آوینا شکمش میخواست کار کنه ببین نیم ساعت فیکس پاهاشو گرفتم بالا تا خانم کارشو کنه 😐
بعد ک راحت شد گرفت خوابید
همه کارای خونه مونده ، حس ندارم بلند شم
هرجور بود فقط تو حالو مرتب کردم ولی آشپزخونه و اتاق در انتظارمه 🥴
حالا میفهمم وقتی بهم میگفتن بچه شیر ب شیر خیلی سخته یعنی چی
واقعا یجاهایی کم میارم
اون موقع ها میگفتم نه بابا باهم بزرگ میشن
خدا الهی نگهدارشون باشه ولی الان میفهمم چه 💩 خوردم
بلانسبت همتون .. ☹️