امروز خیلی خستم ،توان ندارم انگار

امیرعلی از ۴ صبح یهو تب کرد تا ۶ درگیرش بودم پاشویه کردم شیاف گذاشتم تا تبش اومد پایین
از ۷ صبح آوینا افتاد ب گریه کردن ، شیرشو دادم جاشو عوض کردم قطره دلدردشم دادم مونده بودم دیگه چیکار کنم
امیرعلی هم بچم با گلودرد بیدار شد اونم گررریه ک بیاد بغلم
نمی‌دونستم کدومو بغل کنم جفتشون باهم گریه میکردن
زنگ زدم مامانم اومد یکیشونو ساکت کرد و منم حاضرشون کردم
امیرو بردم دکتر ، زود هم برگشتم ولی رسیدم خونه آوینا شکمش میخواست کار کنه ببین نیم ساعت فیکس پاهاشو گرفتم بالا تا خانم کارشو کنه 😐
بعد ک راحت شد گرفت خوابید
همه کارای خونه مونده ، حس ندارم بلند شم
هرجور بود فقط تو حالو مرتب کردم ولی آشپزخونه و اتاق در انتظارمه 🥴
حالا میفهمم وقتی بهم میگفتن بچه شیر ب شیر خیلی سخته یعنی چی
واقعا یجاهایی کم میارم
اون موقع ها میگفتم نه بابا باهم بزرگ میشن
خدا الهی نگهدارشون باشه ولی الان میفهمم چه 💩 خوردم
بلانسبت همتون .. ☹️

۱۰ پاسخ

وای نگو تو رو خدا .... تو الگوی من بودی🤣من هر وقت کم میارم به خودم میگم از مامان آوینا یاد بگیر🤣🤣
خدا قوت گلم😍😍😍
حق داری😍😍
خدا ارزوهات رو براورده کنه😍😍😍

واقعا خیلی سخته عزیزم انشالله ک خدا بهت قوت بده گلم الان بهتره امیر علی بهار

خداروشکر آیلا آروم بود من اذیت نشدم ولی الان پدرمو در آوردن بزرگ شده وزه شده

امیرعلی چند سالشه عزیزم؟

عزیزم خداروشکر 😂دیگ چنسال دیگ راحتی

اره عزیزم مریض شدنشون خیلی سخته
من وقتی علی مریض میشه تمام تنم میلرزه
چون هی میره بالاسر اسما
دیگه سرفه و اینام بکنه کلا تو صورت اسماعه

روزایی ک بچه ها مریضن یا خودت مریضی خیلی سخته
کاملا میفهمم چی میگی
ولی ب این فکر کن خیلی ها این روزا رو میگذرونن

بچت مریضه
باهم گریه میکنن
خونه ها نامرتبه
دلت برای بچت کبابه و...

ولی این روزا موندگار نیست و میگذره
الهی برای شماهم زود بگذره

ماهم دو هفته پیش درگیر این داستانها بودیم🤒
هنوز بچه هام کامل چرک بدنشون خشک نشده😶

ایشالله خدا بهت توانشو بده عزیزم ❤️
این روزا هم میگذرن و خاطره ی خوبش میمونه
قول میدم تا یه سالگی اوینا همه ی خستگی هاش از یادت بره

انشالله زود امیرعلی خوب میشه
غصه نخور خواهر درسته سخته ولی چشم بهم بزنی بزرگ شدن

سخته عزیزم ولی میگذره خدابزرگه تحمل کن

غصه نخور عزیزم همه این روزا میگذرن

سوال های مرتبط

مامان کارن مامان کارن ۷ ماهگی
تجربه واکسن دوماهگی... شب قبل از واکسن تجربه ی مامانا رو تو گهواره میخوندم ترسیده بودم ،از استرس معده درد عصبی شدم ☹️ نگران بی قراری موقع واکسن و تب بعد از واکسیناسیون بودم... اما خدارو شکر موقع واکسن خیلی گریه نکرد و بعد از اونم اونقدر که فکر میکردم‌ وحشتناک نبود...
اما کارایی که کردم و تجربه ام... روز قبل از واکسن بردمش حموم شبم زود خوابش کردم قنداق کردم که راحت بخوابه و روز واکسن کم خوابی نداشته باشه. روز واکسن قبل از رفتن بهش شیر دادم ،پوشکشو عوض کردم و مرتبش کردم،تو مسیر استامینوفن خریدم ،قبل رفتن شیر دوشیدم و شیشه رو همراهم گذاشتم ، بعد از واکسن با بغل و شیر سریع آروم شد،وقتی اومدم خونه مامانم رو پا تکونش میداد و منم کمپرس سرد میذاشتم‌رو پاش ،خوابید و بعد از ۲ ساعت بیدار شد و گریه هاش شروع شد... پاشو که تکون میداد درد اذیتش میکرد ،با بغل و تکون رو پا اروم تر میشد،فقط ۴ ساعت بی‌قراری کرد بعدش دیگع راحت خوابید،تو اون ۴ ساعت شیر هم نمی‌خورد دیگه الان اوکی شده.کمپرس سرد هم مرتب استفاده کردم. ایشالله تا فردا خوب خوب شه☹️❤️
مامان امیرعلی وآوینا مامان امیرعلی وآوینا ۳ ماهگی