۵ پاسخ

دقیقا منم همین میگفتم اینا خجالت نمیکشم انقد بلند جیغ میزنن انگار دارن چیکار میکنن ی زایمانه دیگ بعد ک نوبت ب من رسید من از اونا بتر کردم زایشگاه رو گذاشته بودم رو سرم

واییییی امپول فشار خیلی بده
منم درد نداشتم کیسه آبم ترکید بدون درد رفتم بیمارستان امپول فشار زدن خودمو به ذیوار میزدم و دستای مادرمو گاز میگرفتم از درد

حالا بتو زدنو زایدی. من ۳تا امپول فشار خوردم با دگزا بعدش وکیوم شدم چون تو ۸سانت قفل شدم ۱۷ ساعت زایشگاه موندم آخرش سز اجباری شدم . من چی بگم؟؟؟

آره آمپول فشار واقعا اذیت کننده اس
آدم میخواد در و دیوار رو گاز بگیره

دور ازجون😂😂

سوال های مرتبط

مامان حلما مامان حلما ۷ ماهگی
مامان جوجوممد مامان جوجوممد ۱ ماهگی
تجربه زایمان ...
جمعه شب ساعت ۸ دکترم گفته بود بیا برای بستری رفتم بیمارستان ساعت ۱۰ بستری شدم بهم سرم وصل کردن و قرص زیر زبونی دادن(قرص‌فشار) از ساعت ۱۲ تا ۱ داخل زایشگاه راه رفتم بعد دراز کشیدم از ساعت ۲ دردارم کم کم شروع شد
خیلی دردای شدیدی میگرفت از ساعت ۲نیم دردام منظم شد میگرفت و ول میکرد از شدت درد جیغ میزدم تا ساعت ۴ صبح درد میکشیدم ساعت ۴ صب معاینه شدم ۴ سانت بودم کیسه ابو پاره کردن و زنگ زدم به دکتر بیهوشی برای امپول اپیدورال ک از شانس بد من من دکتر جواب نمیداد و من از شدت درد داشتم جون میدادم التماس میکردم خودشون امپولو بزنن ک اصلا قبول نمیکردن انقد اسرار کردم که بهم امپول مسکن زدن و من از ساعت ۴ تا ۶ صب بیهوش شدم وقتی بهوش اومدم ک بهم میگفتن پاشو بیا رو این تخت بریم زایشگاه میگفتم نمیتونم پاشم خیلی بیحس بودم دوباره بیهوش شدم دوباره ک بهوش اومدم رو تخت زایشگاه بودم ک ماما بهم میگف زووور بزن ساعت ۷ دکترم اومد (امپول بیحسی داخل سرم بهم زده بودن
حین زور زدن درد نداشتم فقط فشار بهم میومد) دکترم که اومد امپول داخل پا رو زد بهم گفتن زور بزن زور بزن دوتا زود زدم بیهوش شدم
بچه رو خودشون کشیدع بودن وقتی بهوش اومدم داخل ریکاوری بودم
و بچم ساعت ۷نیم بدنیا اومده بود
ولی در کل خیلی بهم سخت گذشت زایمان طبیعی و از من ب شما نصیحت خودتو قبل از زایمان اماده کنین چ سز چ طبیعی بدرود
مامان نیلا💓👶 مامان نیلا💓👶 ۵ ماهگی
گفتن برین وسایلشو بگیرین باید بستریش کنیم من با چشمایه گریون زنگ زدم شوهرم گفتن بیا ک قراره زایمان کنم.. و مامانمم اومد
معاینه کردن دوسانت بودم گفتن دهانه رحمت هنوز سفته
بالاخره ساعت4ونیم بستری شدم و اول بهم سرم زدن ک سردردام خوب شه بعد اومدن امپول فشار بهم زدن ک دردام شروع شه اولش دردی نداشتم هی معاینم میکردن سه سانت بودم تا ساعتایه شیش شیش ونیم بعد شام اثردن گفتن بخور شوهرمم برام خوراکی اورده بود ابمیوه اناناس و کمدوت گفتن بخور ک بچت گرسنس خوردم.. تا ساعتایه هفت هفتو نیم هنوز دردام قابل تحمل بود و سه سانت بودم.. بعدش گفتم برم دستشویی رفتم بعد گفتن برو خونوادتو ببین دم در زایشگاه منتظرن رفتن پیش مامانم و شوهرم داشتم با شوهرم صحبت میکردم ک کیسه ابم همونجا ترکید ساعت هشت شب شده بود ب سرعت برگشتم زایشگاه و گفتم کیسه ابم ترکید گفتن برو رو تخت دیگ نمیتونی بیای پایین فقط دراز بکش بعد از اون خیلی دردا زیاد شد باز معاینه کردن گفتن جهارسانتی هنوز
احساس کردم میخوام بالا بیارم گفتم حالم بده بالا میارم بهم پلاستیک بدین چشتون روز بد نبینه فقط بالا میوردم بعد از اون یکم از حال رفتم از درد زیاد
مامان 💓 پرنسا💓 مامان 💓 پرنسا💓 ۲ ماهگی
پارت دو سزارین
همسرم رفت بسته زایمان رو خرید و اومد پرونده هم تشکیل دادن،من لباس سزارین پوشیدم،آزمایش ادرار و خون و چندتا دیگه،و دوباره ان اس تی گرفتن،خیلی اذیت شدم رو کمرم دراز کشیده بودم،کمرم داشت نصف میشد،بعد اومدن با ویلچر دنبالم بردنم واسه عمل،قبل رفتن به عملم یه چندتا فرم پر کردم،اونجا بود استرسم اومد سراغم،از ترس گریم گرفته،رفتم تو از کمرم آمپولو زدن و سریع دکتر بیهوشی اومد آمپولو از کمرم زد،اصلا درد نداشت آمپول،حتی از زدن یدونه سرم هم کمتر درد داشت اون آمپول،سوندمم گفتم اتاق عمل وصل کنن،سریع سوند و وصل کردن،همینکه دراز کشیدم فشارم شدید افتاد و استفراغ کردم اما چون ناشتا بودم چیزی بیرون نیومد،یه لحظه اتاق عمل جلو چشام داشت میچرخید،همونطور بی حال دراز کشیده بودم بچمو آوردن بیرون از شکمم،خودم متوجه شدم،چون وقتی بچه رو میارن بیرون یه تکونایی میدن بهت که کامل میفهمی دستشونو تا آرنج کردن داخل شکمت،بچه رو درآوردن و در حد چند ثانیه نشونم دادن و سریع بردنش،بهم گفتن صحیح و سالمه اما من خیلی نگرانش بود فقط حین عمل دعا میکردم سالم باشه،بعدش که داشتن میدوختنم فقط خوابم میومد و خوابیده بودم اما متوجه دور و برم هم بودم....
ادامه پارت سه