خانما با مادر شوهرم چ کنم
جلو شوهرم ب پسرم میگه ک دو ماهش تو فعلا کوچیکی نرو خونه پدر بزرگ ک من بشنوم
خانواده شهرستان هستن سه ساعت فاصله دارن ی ماهه میشه ک نرفتم اونجا

عزیزم همیشه مادرشوهر تا حرف میزنن من دوست ندارم به بچم پستونک بدم برای همین تا وقتی که مجبور نباشم و خیلی بی قراری نکنه بهش نمیدم هر وقت میریم خونه مادرشوهرم و دخترم گریه میکنه میبینه بهش پستونک نمیدم بلند میگه مامانت چقدررسنگدله میبینه تو گریه میکنی بهت پستونک نمیده مامانت نمیزاره
منم واقعا خیلی ناراحت میشم روزهای اول. هر دفعه میرسیدم خونه خودمون گریه میکردم برای همین تا حد ممکن دیگه کمتر میرم خونشون

از مادرشوهر ها فضول تو دنیا من ندیدم همشون همینن ۸۰ درصد همینن ۲۰ درصد درستن

دیشب وقتی مامانم فهمید قالی شستم اینقدر ناراحت شد تو خونش ی پتو نمی شستم آخرش امروز سرما خوردم

دلیل نمیشه چون غریبی اجازه بدی تو زندگیت دخالت کنه چقد بدم میاد ازاین ادمای فضول شوهرت یکبار بهش بگه مادرمن ماخودمون تصمیم میگیریم هروقت ک بخوایم بریم یا نریم تو چقد حرف گوش کنی عزیزم من اصلا اینطوری نیستم جوابشونم میدم یامیگه بچه رو فلان کار بکن میگم باشه ولی نمیکنم خودش متوجه میشه نباید دخالت کنه

منم از8ماهگی نرفتم خونه مادرم تاالان، گاودارن میگ کک داره بچمومیخوره نمیزارن برم

دیگه روحیه ندارم آین مدت همش بچه داری خونه داری ن بخودم رسیدم ن جایی رفتم تازشم راضی نیستن
شوهرم میگه زمان قدیم ۱۰ تا ۱۰ می آوردند چیزی شون نمیشه

چون شوهرت اجازه میده یه خانوادش
شوهرت یکی دو بار قیافشو برگردونه بگه زشته این حرفا
اونا دیگ اجازه نمیدن به خودشون این حرفارو بزنن

خیلی دخالت میکنه شهر غریبم ن مادر کنارم ن خواهر نمیتونم باهاشون دشمنی کنم اين قدر دلم میگیره ک دوست دارم ساعت ها مامانم بغل کنم زار بزنم زیر گریه

شوهرم گفت میبرمت

برو کونش بسوزه

خودش هرشب خونه خواهرش ومادرش
نوبت من شد میگن بچه مریض میشه

خیلی دلم گرفته
میگه بری بچه مریض میشه

حتماااا برو بزار بترکن

چه فضولننننن ای خدا