نظرتون درمورد بچه دوم چیه؟صادقانه و عاقلانه میخوام نظر بپرسم ازتون
مادرم نزدیکمه ولی بچم انقد اذیت میکنه کلا ۴ ساعت میتونم خونشون باشم بعد میام خونه،ولی بچم رابطش با بچه ها دیگه خیلی خوبه،اصلا بچه هرسنی که میبینه ساکت میشه کنارش میشینه ،ولی خونه خیلی شیطونه میدونم بخاطر سنشه ولی خیلی اذیتم میکنه حتی شونه به موهام نمیزنم از خستگی،همسرم میگه اگه اوضاع جامعه اینجوری پیش بره همین یدونه بسه،با اینکه مشگل مالی نداریم ما،ولی خب بالاخره یوقتایی ادم کم میاره از نظر مالی دیگه...
دروغ چرا خیلی عاشق دختر دار شدنم،دلم میخواد پسرم یه خواهر داشته باشه،از طرفی خودمم خیلی تنهام میترسم وقتی پیر شدم هیچکسو نداشته باشم،میترسم همین پسرمم زن بگیره تنها بشم،من خودم از این عروسا نبودم ولی خب انقد ذهنم الان درگیره به همه چی فکر میکنم
من دوستی ندارم فامیلم کسی ندارم همین پدرمادرو خواهر و خانواده همسریه،یوقتایی میگم خودخواهیه اگه بخاطر تنها بودنم و این چیزا بچه بیارم تو این جامعه،چقد بده تنها باشی،یوقتایی دلم به حال خودم میسوزه،دلم میخواست انقد توان داشتم ده تا ده تا بچه میاوردم کنارشون زندگی میکردم تا پیر بشم،ولی....من از بچه دار شدن ناراضی نیستم خیلی دوسش دارم شیرینه،فقط چالشا و فکرای توی ذهنمو اینجا نوشتم

۱۲ پاسخ

عزیزم من یدونه دارم ولی از نظر من بچه دار شدن تو این زمونه خیانت کردن محسوب میشه الان من۲۴سالمه با این تورم و این بی پولی و کلا آینده نامشخص یک جون افسرده با یک بچه ام چه برسه بچه های آینده من نمیگم بچه بده یا ناشکری خداروهزار مرتبه بابت وجود دخترم شکر ولی همش دارم خودم رو سرزنش میکنم چرا دخترم رو تو این شرایط بدنیا آوردم ازنظر مالی هم خیلی ضعیف نیستیم ولی کلا جامعه و تنهانگه داشتن و آینده و شرایط اقتصادی و خیلی مسائل نظریه من راجب زندگی خودم فقط همین یدونه فعلا...

عزیزم منم دقیقا شرایط تو رو دارم با این تفاوت که خانواده خودم دورن و طبقه بالای مادرشوهرم اینایین. خونشون رفت و آمد زیاده، بچه های خواهرشوهرم میان، جاریم که اصن با من خوب نیس میاد، کلا امن نیس برا بچم... وگرنه عاشق بچه آوردنم با تموم سختیاش! دیروز هم بتا دادم فک میکردم حامله ام، منفی شد..

اگه صاحب خونه ای اره بیار آخه مستأجری خیلی آدم عقب میندازه اجاره بدی چیزی از حقوق نمی‌مونه و در آمد خوب باشه آخه بچه این دوره همه چیز میخوان در رفاه کامل باشند

اره تنها بودن خیلی سخته...بچه دوم بیار حتما...اره درسته شرایط مالی این دوران سخت شده ..من معتقدم خدا روزی رسونه شک نکن..حالا شاید توقع ما بالا تر از اون چیز که میده...ولی اون حواسش همین طور که به ماست..به اینده کوچولو های ما هم هست ...در ضمن با وجود این کوچولوها زندگی برامون شاد تر با امید به زندگی بیشتر پیش میره...یه کم پسرت بزرگ تر شد از لحاظ جسمی بهتر شدی...بیار گلم...😍😍😍

ولی بنظر من تک فرزندی خیانت به بچه هست یا باید بچه نیاری یا اگرم آوردی حداقل ۲ باشن. فکرکن بچه بزرگ شده ما سنمون رفته بالا از لحاظ همفکری دیگه بروز نیستیم نه خواهر نه برادر داره تو ای زمونه به کی اعتماد کنه حداقل باید یک هم خون داشته باشه یا نه؟!

من اگر کمک داشتم‌ همین الان دومی رو‌ میاوردم . ولی هییچ کمکی ندارم . ولی حتما دومی رو میارم چون خودم تک فرزندم و خیلی اذیت میشم بابت این موضوع .

نظر من به صورت کلی هم بر خودم هم اطرافیان اینه که اگه شرایط مالیتون شرایط اعصاب بچه داری و اخلاق شوهرت گ۰و به طور کلی زندگیت خوبه و راضی هستی بچه ۲تا۳تا بیاره ادم،و بچه دوم بنظرم کم کم ۳ سال تفاوت داشته باشه که اولی یکم از اب و گل دراد
در کل من با شرایط جامعه کار ندارم چون همه چی در حال گردشه اینده معلوم نیس دقیق چی میشه
اما تا بااااید مطمئن باشی که حداقل تا چند سال بچه رو بتونی ساپورت مالی کنی

بچه داشتن واقعا خوبه ولی باید شرایط رو سنجید وآینده نگر بود چون فقط الان بچه نیست آینده از حالش خیلی مهمتره وحساس تره با این شرایط که روز به روز فاصله ی پدر ومادر بیشتر میشه ومتاسفانه هیچ کاری نمیشه کرد
اینو منی میگم که از همه سن دارم یه۲۳ ساله یه ۱۳ساله یه اساله
ولی به نظر من دوتا بچه بهترینه هم تنها نیستن هم آدم بهتر میتونه بهشون رسیدگی کنه از هر لحاظ

من پسرم4 سالشه پسردومم11 ماهشه ازخانواده خودم وهمسرم دوریم کلا یه شهردیگه ادم بادوتابچه اذیت میشه واقعا اما اگ خانوادم نزدیکم بودن اصلا اینواحساس نمیکردم بچه دوم مخصوصاهردوتاکوچیک باشن سختیاخودشو داره اماخوبیایی هم داره پسردومیم بشدت غرغرو و گریه ای اگ غرغرونبود قطعا کمتراذیت میشدم من خودم بچه زیاددوست دارم همین فکرشمارو دارم ک بزرگ شدن تنهانباشن من خودم برادردارم خداروشکراما خواهرندارم نمیخام بچه هام بدون خاهریابرادرباشن

البته من خودم بعد از ۱۰سال زندگی مشترک و مقاومت برای بچه آوردن تصمیم گرفتم باردار شم ، للان میگم کاش زودتر میاوردم اونموقع الان مدرسه میرفتن😅😅😅

سلام بزار چند سال دیگه بیار پشت سر هم بیاری برات سخته هم از نظر بدنی هم از نظر این بچه چون به این بچه کم میرسی این گناه داره

خواهر اگه روان سالم و خیلی صبوری بچه دوم بیار چون واقعا صبر و اعصاب میخواد بقیش حله

سوال های مرتبط

مامان ویانا مامان ویانا ۱۳ ماهگی
مامان دلوان👩‍🍼 مامان دلوان👩‍🍼 ۱۲ ماهگی
من خودمون خانواده کم جمعیت بودیم. غیر خودم یه داداش دارم.
دلم همیشههههههههه خدا خانواده پر جمیعت میخواست🥲🥲🥲
آبجی میخواستم میمردم واسه خواهر داشتن🥺🥺🥺🥲🥲🥲🥲
داداشمم عاشق این بود داداش داشته باشه🥲🥲
میگف بچه هام عمو ندارن🥲
منم واسه بچه هام خاله میخواستم🥲🥲
دیگه از ما که‌ گذشت.
آرزوم بود بچه اولم دختر شه🥺😍
وقتی دختر شد به یکی دیگه از ارزوهام رسیدم🫠🫠🫠
واسه بچه‌ دوم قشنگگگگ سوپرایز شدیم هی منتظر بودیم پسر بشه ولی تو سونو وقتی گفت دختره من گریه کردم🥺😭
دکتر فکر میکرد من برای اینکه پسر نشد ناراحتم ولی من به دومین آرزوم رسید حالا دخترم خواهر داشتو تنها نمیبود مثل مامانش😊🫠
هروز میگم خدایا مرسی دوتا دختر بهم دادی. البته من هیچوقت به دختر نه نمیگم😭😭😂😂
همیشه دختر میخوام تا ابد🤦‍♀️😂
ولیییی امروز داشتم به این موضوع فکر میکردم تو شهر غریب
شهریی که بچه هام کسیو ندارن باید یه داداش باشه مراقبشون باشه دیگه🤦‍♀️🤦‍♀️🫠🫠😂😂
دروغ چرا دلم یه پسر میخواد.
به نظرتون خواسته م زیادیه؟!
متولد 7۲هستم
الان که میدونم خیلی زوده ولی به نظرم میشه؟شدنی هست چندسال دیگه یه پسر بیاریم؟🫠🫠🫠😂😂😂
شوهرم با هفت تیر دنبالم میکنه چیزی بگم😂😂😂😂
اسم دایان و الوین خیلی دوستدارممممم😍🥺
مامان یاسین مامان یاسین ۱۶ ماهگی
من بارداری و زایمانم خیلی برام سخت گذشت یعنی اگه اونارو بگم خودش کلی میشه و کلا ترس بارداری دوباره داشتم ولی الان چند روزه ی چیزی مثل خوره افتاده تو فکرم پسرم خیلی بازیگوشه و مثلا مثل بچه های دیگه سرگرم کودک دیدن یا گوشی به هیچ وجه نمیشه بخصوص وقتی همسن و سالای خودشو که میبینه کلی جیغ و ذوق و میخواد باهاشون بازی کنی ولی نمیدونم چرا یا بخاطر تربیتشون یا چی نمیدونم پسرم سعی می میکنه باهاشون بازی کنی نزدیکشون بشه ولی اونا هولش میدن و میزننش و همش باید مراقب باشم تو خونه نگهش دارم و همش غر میزنه و گریه میکنه باهاش هربازی میخوام بکنم باهام بازی نمیکنه دو تا سبد پر هم اسباب بازی داره ولی وقتی ی بچه میاد پیشش بازی میکنه وگرنه نگاشونم نمیکنه منم چند روزه هی با خودم میگم منکه با شوهرم از همون روز آشنایی تصمیممون دو تا بچه بود و بعد دستگاه بزاریم یا ببندیم کلا میگم خب الان بیارم که سنشون نزدیک باشه و همبازی و مثل بچه های دیگه صبح تا شب به کوچه و خیابان عادت نکنن و الان از مادرایی دو تا بچه پشت هم دارن خواهش میکنم کلا شرایطشون بگن که کجاهاش خوبه کجاهاش بده اگه به عقب برگردن دوباره این کارو تکرار میکنن یا نه
مامان نور چشمام❤️‍🔥 مامان نور چشمام❤️‍🔥 ۱ سالگی
یهو فکرم خیلی درگیر شد نمیتونم بخوابم بسکه پاهامو تکون دادم حالم بد شد، لطفا نظرتونو بگید در مورد چیزی که میخوام بگم
خانوما من یه پسر یه سالهو یک ماه دارم بعد از دو بار سقط خدا بهم داده حالا خیلی نگرانم که پسرم تنها نمونه و یه خواهر یا برادر داشته باشه خودم دوست دارم داداش داشته باشه حالا بگذریم، همسر من از من کوچیکتره شرایط زندگیمم اینکه مستاجر با یه درآمدی که همه چیم روبه راهه در حد معمول،دست تنهام هستم یعنی فقط فقط فقط شوهرم کمک حال منو زندگیمه اینجوری بگم که بعد سزارین خودم پسرمو بعد دوروز بردم حمام،از طرفیم افسردگی بعد زایمان گرفتم که تازه رفتم تحت درمان هی فکر میکنم میگم نکنه تو باردار شدن به مشکل بخورم نمیدونم که بچه دار بشم یا نه،شوهرم باز بچه میخواد ولی میگه حالا نه ولی من خودم به خاطر سنم میگم اگه قراره بیارم زودتر اقدام کنم، اصلا یه سر درگمی دارم نمیدونم چک شده این موقع شب 😔😔😔😔😔😔خانواده سوهرمم شهرستانی هستن الان که شکر خدا رفت آمد نداریم ولی میدونم بعدا هی میخوان گوه بخورن که یه بچه بیار یعنی واسه اونا بچه آوردن هیچ غمی نداره زرت زرت میزان بدون هیچ درک و فهمی از دوران زایمان بعد زایمانو بچه بزرگ کردن
مامان قلب خونه مامان قلب خونه ۱ سالگی
یادآوری خاطرات
پارسال این موقع پسرم تازه 28 روزه بود
چقدر روزهای سختی بود .خستگی و کم توانی بدنی خودم یک طرف ،حجم زیاد رسیدگی به کارهای بچه یک طرف ،کلا همه چیز بهم ریخته بود انگار .
پسرم نسبتا آروم بود .اما دیر خوابیدن شب و کلا همه چیزهایی که تو بچه داری تایم آدم رو میگیره من رو حسابی شوکه کرده بود . تو خونه موندن و کارهای تکراری کردن از همه بدتر بود آخه من تا قبل دنیا آمدن بچه خیلی از تایمم با کارکردن و بیرون رفتن پر میشد .ده سال اینطور گذشته بود و حالا همه چیز تغییر کرده بود . تصور کن از بچه دار شدن فقط همین بود که بچه داشته باشی و مادر بشی ،هیچ تصوری از مادری کردن نداشتم .
که چقدر باید از خودم بگذزم
افسردگی بدی گرفته بودم . همه روزم با اضطراب می‌گذشت .پرخاشگر و غمگین بودم .
اصلا دوست ندارم به اون روزها برگردم . تعجب میکردم که چرا شاد نیستم . انگاری عذاب وجدان داشتم .بیش از سه ماه طول کشید تا کم کم شرایط بهتر شد . من کمکی هم داشتم مادرشوهر و همسرم و مامان خودم در حد امکان کمکم میکردن .اما انکار از اینکه با بچه کل روز تنها باشم و خودم کارهاش رو تنهایی کنم مضطرب میشدم .
تا اینکه شروع کردم لحظه به لحظه با خدا حرف زدن .تو تمام کارهای روزمره مثل یک همنشین باهاش حرف میزدم .خیلی آروم تر شدم .
الان پسرم عشق منه . درسته بازم خستگی هست کلافگی و چیزهای دیگه .اما با یک شیرین زبونی اش همه چیز فراموش میشه انگار شارژ مجدد میشه آدم .
ولی چرا همش تو فکر بچه دومم اما مضطربم .یعنی دوباره همه اون احساسات تکرار میشه
شماها چی ؟؟