۱۱ پاسخ

اصلش اینکه بچه‌گزارش گری رو از اعضای خانواده یاد بگیره‌یعنی شما برای همسرت بگی کل روزو چیکار کردی و همسرتم به‌تو.ولی وقتی‌ما‌خودمون‌اهل اینکار نباشیم‌بچه‌امونم مثل خودمون حال و حوصله تعریف نداره فقط چیزایی که از دید خودش مهم هست‌رو‌میگه....

دختر منم نمیگه میگم خوش گذشت میگه اره میگم معلم چی گفت هیچی نمیگه

دخترمنم همینه میگم چی یاد گرفتی میگه یادم نمیاد نمیدونم بعد درطول روز مثلا یه کلمه انگلیسی رو میگه معنی میکنه،همشون همینطوری ان

مثلا امروز گفت معلم گفته سوره توحید بخون روم نشده سرجان بلند شم بخونم رفتم پیش معلم خوندم .🤦‍♀️

حالا من همه میگه غصه هم میخورما😔

دختر من پارسال پیش یک همینجوری بود هیچی نمی گفت می‌گفت نمی‌دونم یادم نیست کاری نکردیم
ولی الان پیش دو هنوز از راه نرسیده گزارش میده 😂
فکر کنم بار اول جای جدید و تنهایی واسه چند ساعت هستن تو شک هستن انگار تو باغ نیستن ولی بعد عادی میشه

دقیقا منم اینقدر دوست دارم تعریف کنه اما نمیگ هیج

وای پسر منم میگه نمیدونم روانیم میکنه
تنبلیش میاد🤣🤣
مابین حرفاش میفهمم چی تو مدرسه یاد گرفته🤦‍♀️🤦‍♀️

پسرم منم تعریف نمیکنه دیگه منم زیاد اصرار نمیکنم. پسر دوستم اینقدر دقیقه تا انگشتر معلمش که چه شکلی بوده برای مامانش توضیح داده ولی من دوست ندارم پسرم اینجوری باشه دوست دارم معمولی باشه. که اونم یواش یواش راه میوفته نگران کننده نیست

دختر منم همیشه تعریف میکنه همه چی و ولی از پیش دبستانی که میاد هیچی تعریف نمیکنه انگار چون خسته هستن حوصله تعریف ندارن

منم به پسرم میگم مدرسه چکار کردید چی یاد گرفتین هیچی نمیگه مگه یوقتا به میل خودش یچیزی بگه اصرار کنم بدتر لج میکنه نمیگه، شبیهه باباشه

سوال های مرتبط

مامان گل پسر و تودلی مامان گل پسر و تودلی ۵ سالگی
خانما تورو خدا کمکم کنید پسر من شبا تو اتاق خودش می‌خوابه خیلی وقته ، هیچ وقتم مشکلی نداشته ، شبا ساعت ده و نیم میبرمس تو اتاقش براش قصه و لالایی میگم بوسش میکنم و با هم حرف می‌زنیم ، دیگه ساعت یازده خواب بود ،بعذس دیگه من میومدم تو اتاقم ، خودش هم میدونین که وقتی خاوبس می‌بره من میام تو اتاقم و هیچ مشکلی نداشت ، الان سه چهار شبه نمی‌دونم چش شده همین کارارو براش میکنم اما میگه خوابم نمی‌بره ،بلند میشه گریه می‌کنه میگه خوابم نمی‌بره بیام تو اتاق شما ، دو شب بردمش تو سالن با هم جا انداختیم خوابیدیم ولی دیدم اینجوری نمیشه ، باباشم باهاش صحبت کرد که باید مثل همیشه هر کسی تو تخت خودش بخوابه ، اونم قبول کرد اما دوباره شب که شد ماجرا شروع شد ، الان دو ساعت آوردمش تو تختش ،هر از چند دقیقه یه بار بلند میشه میشینه میگه من اگر بخوابم تو نری ها ، تو بمون ، مشکلم اینه اگر هم بگم باشه دو باره ساعت سه صبح بیدار میشه با گریه میگه کجایی ، منم از بس نشستم پایین تختش خسته شدم خودمم خوابم میاد عصبانی شدم خیلی دعواش کردم گفتم می‌خوام برم تو اتاق خودم اونم خیلی گریه کرد ولی مجبور شد قبول کرد ،حالا هم فکر کنم خوابیده ، ولی خیلی نگرانشم ، نمی‌دونم چش شده ؟اصلا اینطوری نبود