۱۳ پاسخ

اگر من بودم عین لال ها حساب میکردم تشکرم میکردم میومدم بیرون😐

میخواستی بگی دزد شمایی که تو روز روشن دارید دزدی میکنید هم تایم بازی هم جوراب👿

حق با شماس
باید میگفت همون اول انقد هزینه جورابه ک شما تصمیم بگیری
شاید انقد پول همراهت نبود
بعدم چ خبره۶۰تومن

من اصلا نمیبردمش تو میبردمش جای دیگه یا براش اسباب بازی میگرفتم

پولو میدادی .اون وجدانش گیر باشه نه شما .پس فردا بخاطر شصت تومن حساب کتاب پس ندی اون دنیا
چون اون حتی اگه ده تومن هم پول اون جوراب داده باشه دیگه باید بندازه دور

انقدررر بدم میاد از اینجور مجموعه ها و ادمهاشون،شصت تومن ارزشی نداره آدم در روز بیشترش رو هم برا بچه خرج می‌کنه ولی اینکه بخوان یه جوراب بچه رو شصت تومن توو پاچه آدم کنن زور داره والا،خوب کاری کردی بنظرم

حق با خودته ....
منم یدفعه پسرم بردم جشن یلدا تو خانه بازی ۳۵۰ ورودی بود ...
۴۵ دقیقه
پسر من خوشش نیومد ۱۰ دقیقه گذشت میخواست بره من به خانومه گفتم قبول نمی‌کرد پولم بده اخر هم ۱۵۰ برداشت بقیه رو داد منم گفتم راًضی نیستم ...
حداقل نیم ساعت حساب میکردی که میشد ۷۰ نه یکساعت
واقعا بیشتر خانه بازیا دزدن

نه بنظرم‌حق با توعه

عزیزم کلاه برداری محض نزیک ما ی فروشگاه بزرگ انواع جوراب ها داره پارسال ۱۱بود من هر خریدی برای خودم وبچه هام میخریدم امسال که گرون شده ۲۵ بخدا جنسش خوبه بعد جوراب جنس آشغال نزدیک ۴۵ میخواسته سود کنه دیگه بگو خودتون رو مسخره کنید با این تخفیف گذاشتن

مشکل اون بود دمت گرم خوشم اومد من بودم روم نمیشد

معمولا همه خانه بازی ها قانون جوراب و دارن عزیزم اما خب باید ازش میپرسیدی بابت جوراب باید هزینه بدید با نه

حالا یه پولی بود می‌دادی دیگه ب اعصاب خوردیش نمیارزید

خو میمومدی بیرون میخرید.دیگه قانونش این بوده

سوال های مرتبط

مامان ایلیا مامان ایلیا ۳ سالگی
دیروز و امشب حرفایی از پسرم شنیدم ک قلبم رو لرزوندن

دیروز صبح خیلی آشفته بودم بابت اتفاقات دو هفته گذشته، با پدرم حرف میزدم و گله از همه چی
پسرم درحال بازی بود
با بغض و حرص ب پدرم گفتم اصلا بمیرم بهتره
در کسری از ثانیه پسرم سرش رو بلند کرد و با همون خنده وسط بازیش گفت یعنی من بدون مامان بشم؟
ی لحظه تمام وجودم خالی شد
ای وای ک من چرا حواسم نیست ک این کوچولوی من با ذره بین تمام رفتار و گفتار من رو بررسی میکنه
امشب ک داشتم میخوابوندمش طبق عادت و رفتار همیشگیش تند تند شروع کرد ب سوال پرسیدن و حرف زدن
یهو گفت چرا دیشب نبودی و مامان پری(مامان من) فقط بود
اصلا دیشب چنین اتفاقی نیوفتاده بود...
بعد کلی بالا پایین و سوال یهو گفت همون موقع ک بیمارستان بودی
باز دوزاریم نیوفتاد
دوباره گفت تو دیشب سرکار بودی بیمارستان
یهو جوری حالش بد شد و بهم ریخت .. بغض و گریه با صدای بلند
ایلیای من از شروع سه ماهگیش پرستار داشته
عاشق خاله مریم بود و هنوز هست
تو نقاشیش خاله مریم کنار ماست
ولی یعنی چقدر خلا نبود من رو حس کرده ک تو سه سال و نیمگی اینو میگه؟!
همیشه این موضوع برام درد بود الان دردش سنگین ترم شد...
مامان باران و بهار مامان باران و بهار ۳ سالگی
بچه ها من ساعت ۱۱بیدار شدم کم کم آماده شدم و تخم مرغ گذاشتم آبپز شه بهار بیدار شد کاراشو انجام دادم و لباس تنش کردم(در این حین بارانم هی میگفت بجای اسباب بازیها حرف بزن)بردم بهداشت واسه واکسن،از اونور ساعت۱برگشتم دیدم هنوز صبونه نخوردن😐تخم مرغها رو پوست کندم برنج گذاشتم خیس بخوره ،نون آب کردم و به باران تخم مرغ دادم خودمم یه چای سرد با کلوچه خوردم ،بعد برنجو پختم ،ناهارو آوردم شوهرمم وقت نداشت چیزی نخورد و رفت ،سفره رو جمع کردم آشپزخونه رو جمع کردم گفتم یکم باسنمو رو زمین بذارم که بهار گریه کرد بغلش کردم و چرخوندم ،بارانم دنبالم.... بعد که بهار رو زمین گذاشتم باران اسباب بازیاشو آورد که بیا بازی ... نیم ساعت باهاش بازی کردم گفتم دیگه بسه ،اونم ناراحت شد و گریه کرد می‌گفت باید باهاش بازی کنم ،یعنی نیم ساعته کوفتی واسه خودم نیستم ،ایا من مقصرم ؟؟؟؟همیشه در طول روز حتی شده نیم ساعت یا بیشتر باهاش بازی میکنم , گاهی هم متفرقه ست هر بار پنج دقیقه ده دقیقه تا یه ساعت دو ساعت بعد که باز بگه بیا بازی ،واقعا عذاب وجدان میگیرم اما می بینم واسه خودمم نمیتونم وقت بذارم اصلا ،شما که دوتا بچه دارید چه میکنید؟قبل از بهار خیلی باهاش وقت میگذروندم اما حالا اصلا نه نمیتونم درست حسابی واسه بهار وقت بذارم نه باران،بیچاره باران هم خیلی درک میکنه و هر بار که بهش میگم کار دارم صبر می‌کنه ،نمیدونم چیکار کنم😢
مامان 💙راد💙 مامان 💙راد💙 ۳ سالگی
امروز ما هم مثل خیلیها تو خونه گذشت
همسرم سره کار بود و راد تا بعد از ظهر پیش من بود یسری بازی‌ها با هم انجام دادیم
ناهارساندویچ مرغ پختم
مرغ رو آبپز کردمو ریش ریش شدن با پیاز خلالی سرخ شده و قارچ تفت داده شده میکس کردمو لایه نون باگت گذاشتم و با پنیر گودا تو میکر گذاشتم
خوشمزه شده بود
برای اولین بار چسبید
بعد از ظهر راد با همسرم پارک رفتن و منم رفتم یه دوش حسابی گرفتم😍😍
وقتی برگشتن
رفتن دستاشونو شستن
و همسر اومد تویه آشپزخونه، تعریف کرد که
چند دفعه است تو پارکی که میریم دوتا دختر بچه دو قلو کم‌توان ذهنی هستن😍😍
و راد خیلی زمان پارکشو پیش اوناست و داره یا بهشون پیشنهادهای مختلف برای بازی میده یا مشارکت تو بازی اونا می‌کنه
و متأسفانه بقیه بچه‌هاییکه تویه پارک هستن اصلاً باهاشون بازی نمی‌کنند و یا وارد بازیشون نمی‌کنند حتی بعضیا تا میبیننشون مسیرشونو تغییر میدن
شنیدنش برای من و دیدنش برای همسرم واقعا لذت بخش بود
یکی از سوال‌های مهد کودک هم همین بود که مشکلی با این قضیه ندارید که راد هم کلاسیه اوتیسم یا کم‌توان ذهنی یا معلول داشته باشه، که ما جواب دادیم اصلا اتفاقا پذیرای این موارد هستیم.
خلاصه که مامانهای گل ، مامانهای عزیز به بچه‌هامون منعطف بودن رو آموزش بدیم.
این انعطاف برای آیندشون خیلی خوبه😍😍😍
برای خلاقیتشون، برای صبور بودنشون و …
راستی کسی هست ترشی بادمجون درست کرده باشه، که رنگ بادمجونش بنفش باشه و قهوه‌ای نشده باشه؟!
مامان مھلا کوچولو مامان مھلا کوچولو ۳ سالگی
دخترم سرماخوردگی گرفت همراه تب از اینورم‌ شکمش کار نکرده بود چن روز بود بردمش دکتر برای سرماخوردگیش چون شکمش سابقه داشت ۶ روز کار نکنه خلاصه ک‌ من داروهای سرماخوردگی رو از دیروز هیچی ب دخترم نمیدم چون درگیر شکمش شدم امروز ۸ روزه کار نکرده خاکشیر دادم روغن زیتون سوپ حالش بد شد ولی روغن کرچک شربت فیژیلاکس یا همون انجیر دادم دیشب سیاف گیلیسیرین گذاشتم ک همیشه رد خورد نداشتم ولی نکرد امروز روغن شیاف کردم ولی نکرد شکمش ماساژ ریاد دادم با روغن خوش دارو هم نیس چیزی بخوره گیاهی اینا.ولی کمو بیش چیزی میخوره مثل آب هویج سیب یه ذره غذا حالا مام روستا تا شهر دوساعت راهه شب تصمیم شد دخترم و ببریم شهر بیمارستان و دکتر اماده شدیم رفتیم تا یه مسیری ک ۱۰ دقه راه بود شوهرم ب شدت خواب گرفته بود مجبوری برگشتیم تا صبح بریم الآن دارم ثانیه میشمارم صب بشه بریم زودتر همش فکر بد میاد ذهنم نصف شبی از استرس و نگرانی حالت تهوع گرفتم دخترم خداروشکر آروم خوابه.کاشکی خدا معجزشو الان نشون بده و دخترم بیدار شه و شکمش کار کنه😔🥺😓🥲😭