۱۷ پاسخ

عزیزم میفهممت من سه سال و نیم عروسی کردم جاریم هر بار منو میدید میگفت قیافه ت شبیه بارداراست یا میگفت فامیلها پرسیدن این جاریت چرا بچه نمیاره منم میگم چکارش کنم حتما نازاست مثلا داشت شوخی میکرد یا میگفت خوابتو دیدم باردار نیستی؟واقعا دلم میشکست وقتی به موهای همسرم نگا میکردم گه از بغل داشت سفید میشد جیگرم اتیش میگرفت ولی گذشت کلی دوا درمون کردم تا باردار شدم یه بار نموند بیشتر اتیش گرفتم و خودمو سرزنش کردم الانم شکر خدا خدا برام معجزه کرد و اینبار بدون دارو درست وقتی زدم به بیخیالی باردار شدم انشااله خدا دامن شما رو سبز کنه و تو دلی ما رو هم نگهداره

منم مثل تو بودم
توی اوج سختی زندگیم خدا معجزش‌ رو نشونم داد😭
انشالله میشه درکت میکنم

چقد حال روز هممون اینه
همه منتظرو چشم انتظارن
منم ۴ ساله تنم نپوشیدم از گلوم زدم خرج دوا دکتر کردم تهشم نمیش هر راهیو که فکرشو کنی رفتم ولی باز نمیش
انقد خستم از تیکه های اینور اونور که یجورایی درسته زندم ولی زندگی نمیکنم

ی اشنایی بعد 25سال مادر شد نا امید نیاش

شاید تعبیر دارن
منم ۵ ساله عروسی کردم واقعا ۳ سالشو قصد بارداری نداشتم ولی ۲ سالشو اقدام بودم ماه پیش برای اولین بار مادرشوهرم گفت خواب دیدم دوتا دسته گل داشتی بچه بیاری ۲ قلو میشه من ناراحت شدم گفتم حتما فهمیدن دکتر میرم شک کردن الان الکی میگن خواب دیدم ولی ی ماه نشده الان خداروشکر باردارم

ای خواهرخدابه منم میده تامیام ذوق کنم یکم بخندم بعدش چنان بلایی سرم میاد میبینم ایست قلبی کردن داخل شکمم دقیقاحال و روز منم همینه

عزیزم چقدر همدردم باهات چقدر میفهممت انشاالله به زودی دامنتون سبز بشه

دقیقا حال و روز من🥲🥲

عزیز دلم توک هنوز سنی نداری
اصلا برات دیر نمیشه

من بعد دوسال خدا بهم این لطف بزرگ رو کرد باید صبر کرد ن همه کار کردم همه روش‌ها رو رفتم دو بار io آی کردم یک بار آی وی اف ولی نتیجه نگرفتم و در آخر در کمال ناباوری خدا بهم بچه داد ارهای خدا بی‌حکمت نیست صبر کن ببین کی وقتش میشه

الهی بگردمت🥹

انشالللللههههه که خدا دامنتو سبز کنه🌱
و یه نینی سالم بهت بده🤍🥺

عزیزم بدون استرس رابطه داشته باش این ادمارو حذف کن نبین اصلا

همه ی حرفای دل منو زدی واقعا😭😭
ان شاءالله خدا حرف دل هممون رو بشنوه و دامن هممون سبز شه❤

آخ میفهممت
همین که یکی میگه خواب دیدم بچه بغلتون بود یا حامله بودین و بعدش فوری میگن چرا پس کاری نمیکنین ادم دلش بد میسوزه
بهونه کم میاره دیگه برای دست به سر کردنشون
من که از همه فاصله گرفتم دوست ندارم برم توی جمع از بس بهم هی میگن

منم همسن شمام
خدا بهم بچه داد و تو روز اخر زایمان ازم گرفتش
میدونم خیلی سختته و چه حسی داری
اما کاش جا شما بودم و تو این سن داغ بچمو نمیدیدم

چقدر این حرفتو درک میکنم 💔

باید صبور باشی من بعد ده سال بچه دار شدم

سوال های مرتبط

💚🌱اُمید💚🌱 💚🌱اُمید💚🌱 قصد بارداری
دل‌نوشته‌ای برای آرزویی که هنوز بغلش نکردم…

گاهی دلم از این همه خواستن، از این همه دعا، از این همه گریه بی‌صدا، پُر میشه...
بغض می‌کنم وقتی صدای خنده‌ی یه بچه رو می‌شنوم...
اشک تو چشم‌هام جمع میشه وقتی یه نوزاد رو بغل می‌کنن و می‌گن "مبارکه"...
منم دلم می‌خواد… دلم می‌خواد بغلش کنم، ببوسمش، از ته دل براش لالایی بخونم...
حتی شده یواشکی، دست یا پای یه بچه رو بگیرم و تو دلم بگم:
"خدایا… به منم بده… سالمشو… صالحشو… اونی که سهم منه…"

نه حسادت می‌کنم، نه بی‌صبری… فقط یه دلتنگی مادرانه‌ست که توی دلم قد می‌کشه…
یه بغضیه که هر روز صبح باهاش بیدار میشم و هر شب باهاش می‌خوابم…
یه آرزوی کوچیک، ولی مقدس… یه بچه… یه صدای "مامان" شنیدن…

خدایا!
تو خودت شاهدی من چقدر دلم نازک شده برای این حس قشنگ...
تو خودت می‌دونی چقدر با اشک، با امید، با عشق دارم منتظرش می‌مونم...
خدایا… فقط خودت می‌تونی جواب این همه دعا رو بدی…
من منتظرم… با یه قلب پر از مهر و آغوشی که همیشه بازه برای اونی که هنوز نیومده...
مطهره مطهره قصد بارداری
سلام .بچه ها ما خودمون الان از عید به این ور در حال اقدام و درمان تنبلی تخمدانمو این کاراییم دیگه بچه میخوایم ،ولی تا همین عید۴۰۴ که سه سال و نیم بود جلوگیری داستیم و اصلا نمیخواستیم ،حالا ام که اقدامیم به خانواده شوهرم نگفته بودم که من در حال اقدامم و فلان ،اما از وقتی دختر عموی شوهرم که دقیقا با ما ازدواج کرده زایمان کرده این دو ماهه ،هر ثانیه دارن میگن ایشالا دفعه بعد سه نفری بیاید ،سه نفری برید فلان جا سفر ،ایشالا نوه دار شیم بش فلان چیز باد بدیم ،تا من یه ذره از نوک انگشت پام تا سرم درد بگیره ،میگن لابد بارداذی !درک میکنم ذوق دارن دوست دارن اما این یه استرس مضاعفی به منی که دارم لا کرتیزول و استرس و تنبلی تخمدان میجنگم میده ،یعتی نطمئنم دختر عموش اگه امسال بچه نباورده بود هنوز مثه ما بی بچه بود انقد به هُول نمیفتادن که شمام بچه بیارید و اینا .والا دیگه حوصله جواب قاطع و سرد دادنم ندارم که کدورت پیش بیاد ،تازه یه ساله کدورتای قبلی تموم شده
مامان نی نی مامان نی نی ۲ سالگی
خاطرات قبل از او
قسمت اول

امروز دوازده مهر
تولد هادی نزدیکه و داره دو سالش میشه
چند ماهی هست دارم به بچه دوم فکر میکنم
ولی کلی ترس تو دلم هست
با بابات قرار گذاشتیم که از این ماه اقدام کنیم ، ولی من خیلی میترسم چون بارداری سختی داشتم و نمیدونم‌ اگر شرایط تکرار بشه نمیتونم درست مراقب هادی باشم
اون این روزا به توجه بیشتری نیاز داره
این ماه روز آخر بعد پریود یه رابطه مشکوک داشتیم ولی من میدونم محاله با اون حامله بشم
یکی از ترس های دیگه ام طولانی شدن انتظاره
با اینکه نگرانی های قبل رو ندارم و الان با خودم میگم نشد هم همین یه دونه کافیه ولی بازم دوست ندارم باز روزهای قبل هادی رو تجربه کنم
گاهی آرزو میکنم که خدا خودش بدون دردسر وقتی به فکر نیستم ناخواسته بچه دوم رو بده ولی همسرم خیلی مراقبه
این ماه یه کم توهم گرفتم مثه قدیم با این که میدونم محاله بارداری میگم چند روز دیگه بی بی چک بزنم
الان ۶ روز مونده تا پریود بعدی و من میخام از این ماه جدی شروع کنم به اصلاح سبک و شاید اقدام .....